مقدمه
این یادداشتها، ترجمه و تلخیص بخشی از مجموعۀ مفصل <إجازاتی> گردآوری و تدوین مرحوم علامه سید علی نقی نقوی عالم ذوفنون هندی ( 1323 – 1408 ه.ق. ) است که تا کنون به چاپ نرسیده و نسخۀ عکسی آن در کتابخانۀ مؤسسۀ کتابشناسی شیعه موجود است.
مرحوم نقوی در این مجموعه، اجازاتی را که مشایخش به او داده اند، گرد آورده است. بعضی از این اجازات، مفصّل و پرنکته است که در اینجا گزیده ای از آن نکات در باب علم الحدیث، با ترجمه و تلخیص آمده است.
نگارنده این یادداشتها را در سال 1391 فراهم آورده ولی تا کنون فرصت نشر آنها به دست نیامده بود که اینک بخشی از آنها برای نخستین بار منتشر می‌شود.
باید دانست که مطالب در اینجا در نهایت ایجاز بیان شده و نویسندگان، تفصیل را به آثار دیگر خود ارجاع داده‌اند که نام برده‌اند. به این دلیل، تعیین مدارک و منابع را در حوصلۀ این گفتار نیافتم. این نکته نیز گفتنی است که برخی از این مطالب قابل تأمّل است و دستکم این فایدۀ تاریخی را دارد که نشان می‌دهد برخی از عالمان دینی در دیار هند، در حدود نود سال پیش چگونه می‌اندیشیده‌اند و در برخورد با تمدّن جدید چه موضعی داشته‌اند.
تحلیل این مطالب مجالی دیگر می‌خواهد. و برای ما که به قول استاد محمدرضا حکیمی نسبت به تاریخ و رویدادهای یکصد سال اخیر، تا چه اندازه در <غیاب> به سر می‌بریم، این آگاهی‌ها برای ما بسیار ضروری بلکه کمترین ضرورتی است که باید بدان پرداخت.
به هر حال، نگارنده خوشنود است که بابی از گفت و شنود با اهل نظر را از این طریق ادامه می‌دهد، و ثواب نشر این گفتار را تقدیم می‌کند به روح بلند مرحوم استاد حاج مراد علی حدّادی عالم گمنام آبادانی که در کسوت کارمند و کارشناس شرکت نفت، خدمات بسیار در جهت ترویج دین در سالهای غربت آن، در خطّه خوزستان کشید و اخیراً در سنّ حدود هشتاد سالگی در تهران روی در نقاب خاک کشید. این بنده به واسطه، از آموزه هایش بهره برده و بارها به خدمتش رسیده بودم. و از ایمان و اخلاص و تلاش مداوم و خستگی ناپذیرش درسها آموخته‌ام. رحمت و رضوان الهی بر او باد و با اهل بیت نور محشور باد.

بخش اول
تاریخ حدیث و نقدی بر سخن شیخ بهاء الدین عاملی

از اجازۀ میرزا هادی خراسانی حائری 3 رجب 1349.
این بخش در پنج فصل در پی می‌آید.

فصل اول: فضیلت کتابت علم
شیخ بهاء الدین عاملی ذیل حدیث حفظ اربعین حدیث گوید: <ظاهر این است که مراد، حفظ از ظهر قلب باشد، که در گذشته متعارف بوده؛ چرا که مدار آنها بر آن بوده که مطلب را در ذهن ثبت کنند نه اینکه در دفاتر بنویسند، تا آنجا که برخی از دانشوران، از احتجاج به آنچه راوی نقل کرده، منع می‌کنند. و گفته‌اند که تدوین حدیث، از امور نوپدید در سدۀ دوم هجری است>.
این کلام شیخ بهاء الدین عاملی صحیح نیست، به چند دلیل:
1.کافی است به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله توجّه شود که در واپسین لحظات عمر مبارک خود فرمود: هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی أبداً؛ که خلیفۀ دوم گفت: حسبنا کتاب الله.
2.ابوداوود – از حافظان اهل تسنن – از محمد بن سیرین روایت می‌کند که گفت: وقتی رسول خدا از دنیا رفت، علی [علیه السلام] در بیعت با ابوبکر تأخیر می‌ورزید. ابوبکر او را دید و گفت: از امارت من خوشنود نیستی؟ پاسخ داد: چنین نیست، ولی سوگند یاد کرده‌ام که ردا بر دوش نیندازم – مگر برای نماز – تا این که قرآن را گرد آورم.
آنان پنداشتند که علی قرآن را به ترتیب نزول می‌نویسد. محمد بن سیرین می‌گوید: اگر این کتاب دستیاب شود، علم فراوان در آن است.
3.مصحف فاطمه سلام الله علیها شناخته شده و معروف است.
4.عامّه روایت می‌کنند که عمر، تمام آنچه را که از پیامبر در زمان حیاتش می‌شنید، می‌نوشت.
5.کتاب سلیم بن قیس، ابجد شیعه بود.
6.کتاب صحیفه سجادیه روشن تر از آن است که توضیح بخواهد.
7.این خبر در مورد تأسیس علم نحو مشهور است که امیر المؤمنین علیه السلام در مورد نحو نوشت و به ابوالاسود امر فرمود که او هم بنویسد.
8.این خبر نیز شناخته شده و شهرت دارد که ابن عباس کتابی به املاء میثم تمار در تفسیر قرآن نوشته است.
9.اخطب خوارزم در آغاز کتابش [مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام] به إسناد خود، از رسول خدا روایت کرده که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ لِأَخِي فَضَائِلَ لَا تُحْصَى‏ كَثْرَةً. فَمَنْ ذَكَرَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ. وَ مَنْ كَتَبَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِكَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِيَ لِتِلْكَ الْكِتَابَةِ رَسْمٌ‏. وَ مَنْ أَصْغَى‏ إِلَى فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالاسْتِمَاع.ِ وَ مَنْ نَظَرَ فِي كِتَابٍ فِي فَضَائِلِ عَلِيٍّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي ارْتَكَبَهَا بالنَّظَر، الحدیث.
10.حدیث صحیح در کافی است از عبدالله بن سنان که گفت: خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم: گروهی نزد من می‌آیند و حدیث شما را از من می‌شنوند. اما من دلتنگ می‌شوم و نمی‌توانم. فرمود: برای آنها بخوان: آغازش حدیث، میانه اش حدیث، و در پایانش حدیث.
11.احمد بن عمر حلال گوید: خدمت امام ابوالحسن الرضا علیه السلام عرض کردم: فردی از یاران ما است که کتابی به من می‌دهد، اما نمی‌گوید که آن را از من روایت کن، آیا می‌توان از او روایتش کنم؟ فرمود: وقتی دانستی که کتاب، از آنِ اوست، از او روایتش کن.
12.حسین احمسی روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود: قلب به کتابت، اطمینان می‌یابد.
13.ابوبصیر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: بنویسید، زیرا نمی‌توانید مطلب را نگاه دارید مگر اینکه بنویسید.
14.عبید بن زراره گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: نوشتارهای خود را نگاه دارید، که به زودی به آنها نیازمند می‌شوید.
15.مفضّل بن عمر گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: بنویس، و علم خود را میان برادرانت بپراکن. هنگام مرگ نیز کتابهای خود را برای آنها به ارث بگذار، زیرا زمان نابسامانی برای مردم فرا می‌رسد که در آن زمان به چیزی انس نمی‌گیرند مگر نوشتارهای خود.
16.پیامبر در سفارش خود به امیرالمؤمنین فرمود: ای علی! شگفت ترین ایمان و بزرگترین یقین، از آنِ مردمی است که در آخر الزمان خواهند بود، پیامبر را ندیده‌اند و حجت خدا از آنان پوشیده است. ولی آنان به سیاهی ای بر سپیدی ای راه یافته و ایمان آورده‌اند.
17.انس گوید: رسول خدا فرمود: وقتی مؤمن بمیرد و یک برگه از خود بر جای نهد که در آن علم باشد، همان برگه در روز جزا پوششی میان او و آتش دوزخ خواهد بود. و خداوند تعالی در برابر هر حرف که در آن برگه نوشته، شهری در بهشت به او می‌بخشد که هفت بار وسیع تر از تمام دنیا است.
و هیچ مؤمنی نیست که ساعتی نزد عالِمی بنشیند مگر اینکه خدای عزوجل به او ندا کند: نزد محبوب من نشستی؛ به عزّت و جلالم سوگند، او را در بهشت جای می‌دهم، بدون اینکه باک داشته باشم.

فصل دوم: شواهدی از کتابت به طریق عامّه
ظاهر این است که شیخ بهائی این سخن را از عامّه گرفته که ادعا می‌کنند کتابت، از بدعتهایی است که پس از پیامبر پدید آمده است؛ نه در زمان حضرتش بوده و نه در زمان صحابه.
ولی این سخن باطل است. بر این مدّعا، شواهدی از روایات عامه داریم:
1.کتابت در زمان جاهلیت وجود داشته است. لذا در قرآن از زبان مخالفان می‌خوانیم:
إن هذا إلّا أساطیر الأوّلین
اکتتبها بکرة و أصیلاً
2.ابوحنیفه گفت: إنّ جعفر بن محمد صحفیّ.
3.روایت کرده‌اند که عمر بن خطّاب از آثار یهود می‌نوشت و نوشتارها را به حضور پیامبر می‌برد و حضرتش به غضب شدید می‌آمد.
4.از عمرو بن شعیب، از پدرش از جدش که گفت: به پیامبر گفتم: آیا هر چه از شما شنیدم بنویسم؟ فرمود: بلی. گفتم: در رضا و غضب؟ فرمود: بلی، زیرا من در تمام این حالات، کلامی جز حق نمی‌گویم.
5.از ابوهریره رسیده که می‌گفت: هیچ یک از اصحاب رسول الله بیش از من حدیث نقل نکرد، مگر عبدالله بن عمر، که او می‌نوشت ولی من نمی‌نوشتم.
6.انس بن مالک گفت: رسول الله فرمود: قیّدوا العلم بالکتاب.
7.ابن عمر گفت: خدمت پیامبر عرضه داشتم: آیا علم را به قید و بند بکشم؟ فرمود: قیّد العلم. عطا گفت: پرسیدم: تقیید علم چیست؟ فرمود: نوشتن آن.
8.روایت کرده‌اند که پیامبر کتاب صدقات و دیات و فرائض و سنن را برای عمرو بن حزم و دیگران نوشت.
9.ابوهریره گفت: پس از فتح مکه، به پا خاست و خطبه ای خواند. ابوشاة – مردی از یمن – گفت: ای رسول خدا، برایم بنویسید. پیامبر فرمود: برای ابی شاة بنویسید، یعنی خطبه را بنویسید.
10.معن گفت: عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود کتابی به من نشان داد و قسم خورد که این خطّ پدر اوست.
11.هشام بن عروه از پدرش نقل می‌کند که نوشتارهای پدرش در رویداد حرّه سوخته شد. و آرزو می‌کند که کاش نوشتارهایم در کنار خانواده و اموالم برایم محفوظ می‌ماند.
12.ضحاک گفت: وقتی چیزی شنیدی بنویس، گرچه روی دیوار باشد.
13.حسن گفت: ما را نوشتارهایی است که در نگهداری آن می‌کوشیم.
14.حسن تفسیر را املاء می‌کرد و می‌نوشتند.
15.در وصیت مالک بن انس آمده است: کتابة العلم من عند أهله.
16.عبدالله بن عمر گفت: چشمم در این زندگی چیزی ندید جز دو مطلب اصلی: الصادقة و الوهط. الصادقة همان صحیفه ای است که از کلمات پیامبر نوشتم.
17.ابوقلابه گفت: نوشتن را بهتر از فراموشی دوست داریم.
18.ابوالزناد گفت: ما حلال و حرام را می‌نوشتیم.
19.ابن شهاب هر چه را می‌شنید، می‌نوشت. هر زمانی که به آن نیاز می‌افتاد، دانستم که او داناترین مردم است.
20.معاویة بن قرة گفت: هر کس علم را نمی‌نویسد، او را عالِم به شمار نیاورید.
21.اسحاق بن منصور گفت: به احمد بن حنبل گفتم: چه کسی کتابت علم را خوش نمی‌دارد؟ پاسخ داد: گروهی آن را ناخوش می‌دارند و گروه دیگر مجاز می‌دانند. گفتم: اگر علم نوشته نشود، از میان می‌رود؟ گفت: آری، اگر نگارش دانش نباشد، ما چه چیزی هستیم؟
اسحاق بن راهویه گفت: احمد سخن زشتی گفت.

فصل سوم: نهی عمر از نگارش حدیث
این کار او و ناخوشنودی او از نگارش حدیث، و زمینه چینی برای محو علم و محو آثار نبوت، بخشی از کارنامۀ اوست. او مردم را از نگارش بازداشت. هدفش از یک سوی فراموش شدن زشتی‌ها و کردارهای ناپسند گروهی خاصّ بود، و از سوی دیگر، از یاد بردن فضائل اهل بیت و محجزات آنان و نصوص بر ایشان بود که پیامبر بارها بیان فرمودند.
در این مورد به چند نقل تاریخی باید توجّه شود:
1.محدثان عامه از عبدالله بن عمر روایت کرده‌اند که گفت: من هر چه از پیامبر می‌شنیدم، می‌نوشتم تا بتوانم درست نگاه دارم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: آیا تمام شنیده‌های خود از پیامبر را می‌نویسی، در حالی که پیامبر، گاهی در حالت خوشنودی سخن می‌گوید و گاه در حالت خشم. بدین روی دست از نوشتن بازداشتم و این کلام را به پیامبر بازگفتم. پیامبر با دست خود به دهان مبارک اشاره کرد و فرمود: بنویس، سوگند به خدایی که جانم به دست اوست، هیچ کلامی از این دهان بیرون نمی‌آید جز حق.
2.همین مضمون را از سلمان روایت کرده‌اند که – به ادعای آنها – حذیفه را از روایت کردن تمام شنیده‌های خود از پیامبر، نهی کرد و گفت: تو برای مردم حبّ و بغض گروهی را به ارث می‌نهی. در حالی که پیامبر گاهی بر کسی خشم آورده و او را لعن می‌کند. و گاه کسی را پسندیده و او را می‌ستاید. ... تا آنجا که گفت: به خدا سوگند، باید دست از این کار باز داری، وگرنه به عمر می‌گویم.
بر این نقل تاریخی می‌افزایم که خشم پیامبر بر خلیفه از این سخن روشن است.
3.ابن وهب گوید: از مالک شنیدم که می‌گفت: عمر بن خطاب می‌خواست این احادیث را بنویسد یا نوشت. سپس گفت: با وجود کتاب خدا، جای کتاب دیگری نیست.
4.عروه گوید: عمر بن خطاب می‌خواست سنن را بنویسد. از اصحاب پیامبر در این مورد نظر خواست. آنان نظر دادند که بنویسد. او یک ماه درنگ کرد. پس یک روز گفت: من می‌خواستم سنت‌ها را بنویسم، ولی گروهی را یاد آوردم که پیش از شما بودند و به سنت‌ها تکیه دادند و کتاب خدا را رها کردند. من – به خدا سوگند – هرگز کتاب خدا را با هیچ چیز در نمی‌آمیزم.
5.پیشتر گفتیم که او پیامبر را – در آخرین لحظات حیات مبارکش – از نوشتن وصیت بازداشت و گفت: حسبنا کتاب الله، انه قد غلب علیه الوجع (کتاب خدا ما را بس است و بیماری بر پیامبر غلبه کرده است). گروهی از صحابه نیز، از آن روز با او همداستان شدند و این شیوه پس از او بر جای ماند.
6.ابن سیرین گوید: پیشینیان شما فقط به وسیلۀ کتاب گمراه شدند!
7.از ابن مسعود آورده‌اند که گفت: اهل کتاب پیش از شما هلاک نشدند مگر به این سبب که کتاب خدا را پشت سر خود نهادند، گویی که نمی‌دانند.

فصل چهارم: بررسی کلام منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام و چند نکتۀ مفید
عبدالله بن یسار به حضرت امیر المؤمنین سلام الله علیه نسبت داده که حضرتش فرمود: <کسانی را که کتاب آسمانی در اختیار دارند، سوگند می‌دهم که از دین خود بر نگردند، زیرا مردم زمانی هلاک شدند که سخنان علمای خود را پیروی کردند و کتاب خدای خود را ترک گفتند>.
اگر این نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام درست باشد، بدان رو است که در آن زمان، اباطیل از ناحیۀ دستگاه خلافت شایع شده بود. جعل احادیث، نظرات نوپدید و دروغ پردازی، از همین ناحیه بود. و اینها همه کار دانشمندان است نه افراد بیسواد، که به عنوان نمونه چند مورد ذکر می‌شود:
1.در همان زمان حدیث جعل کردند که: <نحن معاشر الأنبیاء لا نورث و ما ترکناه صدقة>؛ درست بر خلاف آیۀ قرآن که فرمود: <و ورث سلیمان داوود>.
2.در تحریم دو متعه بدعت نهادند، بر خلاف کلام الهی که فرمود:
<فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ أجورهنّ فریضة>
<فمن تمتّع بالعمرة إلی الحج>
3.حکم به ترک نماز برای فرد جُنب که آب برای غسل نیافته، گرچه دو ماه تمام آب نیابد، بر خلاف آیۀ شریفه که فرمود:
<فتیمّموا صعیداً طیّباً>
4.اجماع بر شستن پا در وضو، بر خلاف آیۀ شریفۀ:
<و امسحوا برؤوسکم و أرجلکم إلی الکعبین>
5.مداومت بر ترک استعاذه (أعوذ بالله من الشیطان ...) و بسمله (بسم الله ...) در نماز، بر خلاف آیۀ کریمه:
<فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم>
6.حکم به وجوب روزه و اتمام نماز در زمان سفر، بر خلاف آیۀ شریفۀ:
<فلا جناح علیکم أن تقصروا من الصلاة>
<فمن کان منکم مریضاً أو علی سفر فعدّة من أیّام أخر>
و موارد فراوان دیگر از این کژی ها، که قابل شمارش نیست، به ویژه از آن روی که بیشتر راویان عامّه نسبت به جعل داده شده اند، مانند این که ابن عباس و عایشه و ابن عمر و دیگران، چنین نسبتی به ابوهریره داده‌اند.
7.ابن جبیر گفت: در مورد مسائل متعدّد، اختلاف پیش می‌آمد و آنها را در کتابی می‌نوشتیم. یک روز بطور پنهانی از ابن عمر در بارۀ آن پرسیدم، زیرا وقتی بدان آگاه می‌شد، سخنش قول الفصل میان من و او بود.
8.زهری گفت: ما از نوشتن علم کراهت داشتیم، تا آنکه این حاکمان ما را به اکراه بدان واداشتند. به این نتیجه رسیدیم که کسی از مسلمانان را به آن وانداریم.
9.ابوالملیح گفت: نوشتن را بر ما عیب می‌گیرند، در حالی که خداوند در قرآن می‌فرماید: <علمها عند ربّی فی کتاب>
10.امور زشت فراوان و انواع خطاها و فراموشی به دلیل عدم کتابت پیش آمد که در کتابم <نور العلم> گفته‌ام. بدان رجوع شود.

فصل پنجم: نتیجه
1.از این مباحث روشن شد که نگارش علم در زمان پیامبر کاری متداول بود. اخبار وارده در فضیلت حفظ حدیث و علم، مربوط به همان است؛ بلکه این کار، از مهمترین درجات و شیوه‌های حفظ است.
2.منع خلیفه و یارانش از حفظ و نگارش حدیث، بدان روی بود که دیدند امیرالمؤمنین سلام الله علیه و اصحابش علوم زیادی از رسول خدا نوشته اند، در حالی که خلیفه و یارانش این فرصت را از دست داده‌اند. پس اگر بخواهند احادیث پیامبر را بنویسند، ناگزیر باید از قول امیرالمؤمنین و اصحابش بنویسند. بدین جهت، حکم به منع نگارش کردند.
3.ابن صلاح و ابن حجر عسقلانی – بلکه مسلم در آغاز کتاب صحیح خود – آورده‌اند که گذشتگان در مورد کتابت حدیث اختلاف کردند. گروهی آن را ناخوش داشتند؛ از جمله: عمر بن خطاب، عبدالله بن مسعود، ابوسعید خدری، و جمعی دیگر از صحابه و تابعین. اما گروهی آن را مجاز شمردند؛ مانند: علی بن ابی طالب و فرزندش حسن بن علی، انس و عبدالله بن عمرو بن عاص.
البته در دورۀ بعد، بر جواز آن همداستان شدند.
مؤلف گوید: نسبت دادن منع نکارش حدیث به ابن مسعود و ابوسعید و ابن عباس، یا زا افترائات عامّه است یا صحیح است که از روی تقیّه انجام شده است. چنانکه از برخورد عمر با ابوسعید و دیگران در باب روایت به دست می‌آید.
4.در شمار نخستین کسانی که علم را نوشتند، بزرگانی بودند مانند:
*ابورافع مولی رسول الله صاحب بیت المال امیرالمؤمنین که کتاب السنن و الأحکام و القضایا را نوشت. وی از آن حضرت روایت کرده و شیعه او را بزرگ می‌دارد.
*ربیعة بن سمیع صاحب کتاب زکاة النعم.
*اصبغ بن نباته.
*عبدالله بن ابی رافع.
*عبدالله بن الحرّ.
*و دیگر بزرگان از راویان سید الموحّدین سلام الله علیه.
5.بر اساس بیان صریح ابن شهر آشوب در مناقب، نخستین کسی که کتاب نوشت، امیر المؤمنین علیه السلام بود، سپس سلمان و پس از آن ابوذر بود.

بخش دوم – فایدۀ اجازۀ حدیث
از: اجازۀ فدا حسین قرشی ملقب به سراج الدین حسن هندی – در دوم ذیحجه 1348 قمری.

ورود در سلسلۀ اسناد حدیث، شرفی است بزرگ که عقل – یعنی بزرگترین حجت خداوند – بدان حکم می‌کند. اگر اسناد نمی‌بود، هر کسی هر چه می‌خواست، بی دلیل و استناد می‌گفت. احادیث موضوعه در گروه اخباری جای دارد که اسانید آنها محذوف و مقطوع است.
نیز، از فوائد اسناد آن است که انسان به حدیث، به نحو خاصّی ارتباط می‌یابد، و در زمرۀ راویان حدیث جای می‌گیرد که علم را از حجت‌های معصوم الهی علیهم السلام فرا گرفته‌اند.
با کثرت اسناد، اخبار تدریجاً از درجۀ خبر واحد، به شهرت و استفاضه بلکه به حدّ تواتر می‌رسند. روشن است که وقتی طرق خبر زیاد شد، قوت بیشتر می‌یابد و ضعف آن کمتر می‌شود. شهرت، امری است که برای بشر مقدور نیست و به دست نمی‌آید، مگر آنکه راه‌های آن فراوان شود.
این نکته را به تفصیل تمام، در کتابم <نقد الآثار بأعمال الأخیار> روشن ساخته‌ام. این امر به دست نمی‌آید مگر با اشتغال به حفظ اخبار و ضبط آنها در کتابها و دفاتر.
بالاترین درجۀ حفظ، آن است که در دلها و درون افراد جای گیرد، و پس از آن درجۀ نوشتن بر کاغذ است. اما همین درجه برای نسلهای آینده در روزگارهای آتی بیشتر سود می‌بخشد.

بخش سوم – رعایت اولویت در علوم و پیوند علم و دین
از: اجازۀ فدا حسین قرشی – سال 1348 ق.

وای بر کسانی که تمام همت خود را در باب فقه و اصول فقه می‌نهند، و اشتغال به کتابها و اصولی را که از روی آثار اصحاب ائمه علیهم السلام استنساخ یا تألیف شده، رها کرده‌اند. اینان در مسائل طهارت غور می‌کنند، گویی تمام دین نزد آنها، غور در مهر مؤجّل و معجّل است؛ در حالی که فایدۀ این امور در این روزگار – روزگار کفر و الحاد و انکار خدای متعال – کمتر است تا مسائل اصول دین.
در این روزگار که مردم می‌کوشند خود را از اسلام جدا کنند و از دین پیامبر بیزاری جویند، کتابهایی مانند رسائل و جواهر و مکاسب و شرایع، در درجۀ دوم اهمیت است. این زمان، زمانی است که هر روز حمله ای تازه به دین می‌شود. و خورشید، هر روز با شبهه ای جدید نسبت به قرآن بر ما طلوع می‌کند.
منشأ تمام این شبهات، سوء استفاده از علوم نوپدید است و اصول فلسفی که فرنگی‌ها آورده‌اند. تأسّف من زمانی بیشتر می‌شود که می‌بینم حکمت جدید و معارف نوپدید و صنایع رایج، به اندازۀ یک سر سوزن با دین استوار الهی مخالف نیست، بلکه آن را تأیید می‌کند و بر صداقت آن گواهی می‌دهد، و حقانیت آن را به صدای بلند فریاد می‌زند، چنان که به گوش اهل آسمانها نیز می‌رسد.
این نکته را در قصیده ای که در مدح امیر المؤمنین سلام الله علیه سروده‌ام – به نام <لامیة العرب> که خداوند، وسیلۀ نشر آن در دیار فرنگ را برایم فراهم آورد – باز گفته‌ام. همچنین در کتاب دیگرم <مذهب عقل> که به زبان هندی نوشته‌ام.
در این مورد فرزند دانشورم حکیم فاضل و فیلسوف کامل، مستر پادشاه بی ای – که خداوند، به او بقا و تأیید مرحمت کناد – در کتاب ضخیم و حجیم خود که به زبان انگلیسی نوشته، به تفصیل سخن گفته است. به نام:
SCIENCE IN THE ISLAMIC TRADITIONS
(علم از دیدگاه احادیث اسلامی).
امیدوارم خداوند، اسباب نشر و توزیع آن را آسان گرداند.
باید دانشوران حوزۀ فقه و اصول، از این فتنه‌های هولناک و مصیبت‌های دشوار و توفانهای مهاجم نسبت به دین خبردا شوند؛ و نسبت به علوم و معارف جدید که در این زمانها پدید آمده – که دورۀ نور و آزادی نامیده‌اند – بیش از این آگاه شوند.
جوان فاضلی که از من اجازۀ روایت خواسته [سید علی نقی نقوی] از کسانی است که نسبت به این فتنه‌ها متفطّن شده و محنت‌های وارد بر کتاب و سنت را شناخته، و دوای این دردها را در رجوع به اخبار اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین یافته است.
اینک من از طریف مشایخ خود – که در کتاب ثبت خودم موسوم به <الیم العجّاج فی أسانید السرّاج> بر شمرده‌ام – به او اجازۀ روایت می‌دهم ...
يكشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۵:۳۵