شرح حال شهید قاضی نورالله شوشتری
سید جلال الدین محدث ارموی، مترجم: عبدالحسین طالعی
مقدمه

ورود فناوری‌های جدید ارتباطی به این سوی جهان، در کنار آثار مثبت، پی آمدهای منفی داشت که «گسست فرهنگی» و «فقدان هویت»، در شمار آن پی آمدهاست.

واقع این است که نسل جدید، با هویت خود، سخت بیگانه شده‌اند، به گونه‌ای که از خیلِ بی شمارِ مفاخر علمی – دینیِ خود، با معدودی از آنها آشناست، آن هم در حد اشاره‌ای در کتابهای درسی یا آنچه به زبان هنر بازگو شده است.
پدیدة منفی دیگر، نگاه اقتصادیِ محض به علم است، به گونه‌ای که برای دانشوران امروز، شگفت می‌نماید که دانشمندی در نیمه‌های شب، در دشوارترین موقعیت‌ها، عَصارة اندیشه و دانش خود را در سلک نگارش بکشد، بدون این که به حَسَب ظاهر – امیدی به ترویج و نشر آن داشته باشد. نه تنها چنین انتظاری نداشته باشد، بلکه بالاتر، خود را برای پرداخت هزینة آن نیز آماده کند. کدام هزینه؟ هزینه‌ای که حیات دنیاییِ اوست.
برای این نسل، چندان مفهوم نیست که دانشمندی، پس از ده‌ها سال تلاش علمی خالصانه در راه احیای ارزش‌های والای امامت، جان بر کف نهاده با تمام وجود خود بگوید:
روزی اگر ولای تو گردد بلای جان
من این بلاخرم به ولای تو، یا علی
***
قاضی نورالله مرعشی، در شمار بزرگ مردانِ قافلة علم و جهاد و شهادت است، جاودانه مردی که «مداد العلماء» را با «دماء الشهداء» در هم آمیخت، و به مدال افتخار «بل احیاء» دست یافت.
قاضی، مدرسِ همیشة خلصو و اخلاص بود، که لحظات نیمه‌های شب راه پنهانی به عبادتی مقبول گذراند: نگارش آثاری ماندگار، همچون احقاق الحق، مجالس المؤمنین، صوارم المهرقه؛ بدون این که وعده ترفیع و تشویق یا حتّی نشر و ترویج آن کتابها را به او داده باشند. امّا تاریخ گواه است که چگونه به برکت اخلاص او و نظر عنایت مولایش، این آثار مکتوب، باقی ماند و همچنان درس خلوص می‌دهد و به همگان پیام الهی را یادآور می‌شود: من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب، من اراد الغنی بلامال و العزّ بلاعشیرة.... فلیتّق الله.
قاضی نورالله، در آن نیمه شب‌ها، رایت نور و ابرافراشت تا وظیفة خود – یاری خداوند – را ادا کند. و خداوند حکیم نیز تحفة نصرت خود را به او بخشید، که: ان تنصروا الله ینصرکم و یثبّت اقدامکم.
***
گسست فرهنگی که از آن یاد شد، آثاری دارد، از جمله عدم آشنایی نسل حاضر با بزرگ مردانی همچون قاضی نورالله. البته در این میان، تمام تقصیر را نمی‌توان به نسلِ تقاضاکننده فرآورده‌های فرهنگی متوجّه دانست، بلکه بخشی از آن به تولیدکنندگان این گونه فرآورده‌هاست که در معرّفی این گون بزرگ مردان کوتاهی کرده‌اند، به گونه‌ای که – فی المثل – شمار آثاری که به معرفی عالِم مجاهد شهید قاضی نورالله اختصاص دارد، به عدد انگشتان یک دست نمی‌رسد، آن هم به زبان عربی است که این مانع زبانی، خود به همان گسست فرهنگی دامن می‌زند.
یکی از این آثار معدود، رسالة «فیض الإله فی ترجمة قاضی نورالله» است که بیش از شصت سال پیش (سال 1327 شمسی) به دست محقّق فقیه علامه سید جلال الدین محدث ارموی به عنوان مقدمه‌ای بر کتاب «الصوارم المهرقه» از آثار ارزشمند قاضی نورالله – نگاشته و منتشر شد. این رساله، به زبان عربی بود و فارسی زبانانی که آشنایی با زبان عربی نداشتند، از آن بی بهره بودند.
نگارنده این سطور، که در سال 1386 توفیق یافت مجموعة مقالات «هدیة بهارستان» را در معرفی شخصیت و آثار علمی علامه محقق سید جلال الدین محدث ارموی گردآوری و منتشر کند، از همان زمان با توصیة فرزند دانشمند ایشان – جناب میر هاشم محدث – مواجه شده بود. البته در خلال این سالها، با نشر صدها مجله، فهرست‌های متعدد و نشر شماری از کتابهای مرجع و پاره‌ای از آثار قاضی، می‌توانستیم تعلیقاتی بر این رساله بیفزاییم، یا به نقد و بررسی مطالب آن بپردازیم. ولی جز موارد معدود بهتر آن دیدیم که دست به ترکیب مجموعه نزنیم و آن را هم چون بنایی کهن به مشکل اولیة خود نگاه داریم، که همّت افسانه‌ایِ مردی بزرگ در سالهای دور را نشان می‌دهد، در روزگاری که نه از کتابخانه‌های گستردة امروز خبری بود و نه از امکانات و سازمان‌های عریض و طویل، خبری.
نقد و بررسی کتابهایی مانند ریاض العلماء و محفل فردوس در زمانی که هنوز مخطوط بودند و شهداء الفضیلة در اوان چاپ و نشر آن؛ کاری است که پس از سالها – که از نشر آنها و دیگر کتابهای مرجع می‌گذرد – هنوز برای پژوهشگران ما، به دغدغه‌ای بدل نشده است.
همین یک نکته کافی است که ارزش کتاب مرحوم محدث ارموی را، نه تنها برای زمان خودش، بلکه در این زمان نیز نشان دهد.
مترجم خود به این کار علاقه داشت تا از یک سوی گامی در راه شناساندن قاضی نورالله بردارد و از سوی دیگر، قدمی برای معرّفی محقّق فقیه محدث ارموی.
این کار در فروردین سال 1387 (شصتمین سال تألیف اصل کتاب) انجام شد. امّا فرصت انتشار آن دست نداده بود تا این پس از حدود سه سال، امکان نشر به دست آمد.
امید است این گام کوچک در راه بزرگِ آشنایی با مفاخر ایمان و ایران – که خود، نشاندهندة پیشینة اشتراک فرهنگی میان دو ملّت بزرگ ایران دهنده است – مفید افتد و در آستانِ بلندِ آن امام همام، به افتخار قبول رسد، همان حجّت بزرگِ خدای که شهید قاضی نورالله، خود، کتاب مجالس المؤمنین را با کمال افتخار به آن مولای موعود پیشکش کرد و چنین نگاشت:
«به نام نامی حجّت پروردگار و امام روزگار، قطب عوالم هدایت، خلیفة الرحمان، محمدبن الحسن المهدی، صلی الله علیه و علی آبائه المبشّرین بخروجه و ظهوره و ملأ المشارق و المغارب من نور عدله و تجلّی ظهوره».



بسم الله الرَّحمن الرَّحیم الحمدلله و کفی و سلام علی عباده الذین اصطفی

این رساله را- که «فیض الإ له فی ترجمة قاضی نورالله» نام دارد - برای این نگاشتم که برخی از حقوق این سید بزرگوار را که بر گردن شیعه دارد، ادا کنم و فیض احسان ریزانِ او را که به ما رسیده، شکر گزارم و یاد نیکو و ثنای جمیل او را زنده نگاه دارم. بلکه برای این که با یاد جاودان او، یاد مردگان را زنده سازم، چنان که باخرزی گوید:
یا رُبَّ حیٌّ میّت ﹲذکره و میّت یحیی بأخباره
- ای بسا زنده‌ای که یادش مرده است و چه بسا مرده‌ای که به سبب اخبارش زنده می‌ماند.
این مطلب، از آن روست که قاضی نور الله، ویژگی علم حقیقی را واجد بود، همان ویژگی که زندگانی جاودانه را برای انسان در پی دارد، چنان که امام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود:
«و العلماء باقون مابقی الدهر. أعیانهم مفقودﺓ و أمثالهم فی القلوب موجودﺓ» و عالمان باقی می‌‌مانند، تا زمانی که روزگار باقی است. جسم آنها از میان می‌رود، در حالی که ویژگی‌های آنها در دل‌ها موجود است.

[شاعر گوید:]

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبـت اسـت بـر جـریـده عـالـم دوام مـا
نیز از آن حضرت نقل شده است:
«الناس موتی و اهل العلم احیاء» مردم مردگانند، در حالی که اهل علم، زنده‌اند.
بر این هم باید ویژگی دیگری در حق عالمان شهید را باید افزود، مانند قاضی نورالله، که خدای مزار پاک او را پاکیزه بداراد؛ چرا که دست یابی آنها به مقام والای شهادت، امری دیگر است که بر این سعادت افزون می‌شود. اینان مشمول کلام الهی‌اند که فرمود: «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
ذیل شرح حال قاضی نورالله، شرح حال استاد او را آوردم که بیشتر استناد او بدان استاد است. نیز شرح حال جمعی از دانشوران خاندانش و فاضلانِ دودمانش که یاد آنها در کنار یاد قاضی سزاوار است، مانند جد، پدر، برادر، نوادگان، فرزندان، عمو و پسر عموهایش.
نگارش این رساله - که شامل شرح حال چنین بزرگانی است که جامع مفاخر و برجستگی‌ها و مکارم‌اند – در این زمان روی داد که با چاپ کتاب «الصوارم المهرقه» همزمان است، آن را مانند مقدمه‌ای بر این کتاب قرار دادم1 این کتاب، چکیده و گزیدة ادلّه امامت را در بر دارد.

دو گفتار درباره قاضی نورالله

1- نوشته فاضل جلیل معاصر، شیخ عبدالحسین امینی تبریزی دام بقاؤه در شرح حال قاضی -که در کتاب «شهداء الفضیلة» نگاشته ـ از بهترین نگاشته‌های این باب است. بدین رو، ابتدا آن کلام را نقل می‌کنیم، سپس سخن علاء الملک فرزند قاضی را که درباره پدر خود نگاشته، پس از آن می‌آوریم، چرا که استوارترین نوشته در این باب است، از آن رو که «خانگی داند که اندر خانه چیست»
پس از آن، توضیحات شایسته بیان را می‌آوریم که شامل رد و قبول و نقض و ابرام است. رشته کلام در بیان مقصود، بدین شیوه جریان دارد، تا به پایان رسد. و خدای ولی توفیق است و رشته اتمام کارها تنها به دست اوست.
2- کلام علاء الملک در بیان شرح حال دانشوران خاندانش به زبان فارسی است، در حالی که کتاب ما به زبان عربی است. بدین روی، برای رعایت یکدستی باید عبارات او را ترجمه می‌کردیم و در این رساله به زبان عربی آوردیم، ولی در این صورت، برخی از نکات را از دست می‌دادیم. بدین جهت، از رعایت یکدستی چشم پوشیدیم. پس در غالب موارد، عین عبارات را به فارسی نقل می‌کنیم.
1- کلام علامه امینی در مورد قاضی نورالله
نسب وی بدین ترتیب است: سید ضیاء الدین القاضی نورالله بن السید شریف بن نورالله بن محمدشاه بن مبارزالدین مندﺓ بن الحسین بن نجم الدین محمود بن احمد ابن الحسین بن محمد بن ابی المفاخر بن علی بن احمد بن ابی طالب بن ابراهیم بن یحیی بن الحسین بن محمد بن ابی علی بن حمزﺓ بن علی بن حمزﺓ بن علی المرعش بن عبدالله بن محمد – ملقب به سیاق- بن الحسن بن الحسین الاصغر بن الامام علی زین العابدین بن الامام الحسین بن امیرالمؤمنین علی علیهم السلام.
قاضی نور الله تستری مرعشی مؤلف کتاب‌های معروف «احقاق الحق» و «مجالس المؤمنین» است. در 956 ها به دنیا آمد و در 1019 شهید شد. تاریخ شهادتش در این عبارت فارسی تضمین شده است: «سید نورالله شهید شد».
مشعل دین بود و دریای دانش، پرچمدار تشیع بود و شمشیر آخته‌اش و زبان شیوایش. مبلّغ توانا و دلیری که خدا برای رهبری و ارشاد خلق برانگیخته بود و چندان به جهاد پی گیر و سرسختانه‌اش ادامه داد تا جان در راهش بباخت و خونش سرزمین هند را گلگون ساخت. او در آن خطه به جنبشی دامنه دار دست زد و به برقراری نظم و احکام اسلام همت گماشت و جهل سیاهی را که مردم آن سامان را آلوده بود بزدود و نور معرفت پراکند تا از غفلت و گمراهی به در آمدند و چهره حقیقی اسلام را در مبادی و شیوه تشیع بدیدند. شاید وی از نخستین مبلغان بزرگی باشد که در هند به نشر و توضیح تشیع و عشق پاک به خاندان رسالت برخاسته‌اند. در کتابهای امل آلآمل، ریاض العلما، روضات الجنات، اجازه نامه بزرگ متعلق به نوه سید جزائری، نجوم السماء، مستدرک، الحصون المنیعه و دیگر فرهنگ‌های رجال، تمجیدهای بسیار از او به عمل آمده است.
وی از علمای عظیم الشأن دوره صفوی به شمار می‌آید و معاصر شیخ بهائی است. در «تستر» شاگرد مولی عبدالوحید تستری بوده است. از اساتید دیگرش اطلاعی نداریم. از آثار گرانبهایش همین قدر توان فهمید که دریای علمی‌بوده است و نابغه‌ای زبردست در تمام رشته‌های علمی، فهرست کتاب‌هایش را ملاحظه کنید.2 به نقل از ریاض العلماء نوشته محقق توانا میرزا عبدالله تبریزی افندی.
1- احقاق الحق که باعث قتلش شد. کتاب بزرگی است که گوهر دانایی و خرد و هوش از آن می‌جوشد و بر می‌ریزد. ردی را که قاضی فضل بن روزبهان بر علامه حلی در کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» نوشته، به باد حمله انتقادی گرفته است و با بیانی شیوا و همه کس فهم، حرف‌هایش را رد منطقی نموده است.
2- مجالس المؤمنین، شرح حال رجال نامدار شیعه از دانشمندان، پادشاهان، شاعران و عارفان.
3- شرح دعای صباح و مساء متعلق به علی (ع)، به زبان فارسی.
4- النظر السلیم.
5- انس الوحید در تفسیر آیه عدل و توحید.
6- خیرات الحسان.
7- شرح مبحث حدوث عالم از انموذج دوانی.
8- شرح الجواهر.
9- حاشیه بر مبحث اعراض کتاب «شرح التجرید».
10- نور العین.
11- حاشیه بر حاشیة تهذیب المنطق اثر جلال دوانی.
12- ذکرالابقی.
13- شرح بر اثبات الواجب قدیم اثر جلال دوانی.
14- کشف العوار.
15- حاشیه بر اثبات الواجب جدید اثر جلال دوانی.
16- دافعة الشقاق.
17- رسالة فی ان الوجود لامسئلة له (به همین صورت نوشته است).
18- نهایة الاقدام.
19- رساله در اثبات تشیع سید محمد نوربخش.
20- دفع القدر.
21- رساله در رد مقدمات ترجمه کتاب «الصواعق المحرقه».
22- حل العقال.
23- حاشیة بحث عذاب قبر از کتاب «شرح القواعد».
24- البحر الغزیر.
25- رساله در رد رساله‌ای که برای اثبات صحّت ایمان فرعون نوشته‌اند.
26- عدة الامراء.
27- حاشیة علی شرح خطبة المواقف.
28- تحفة العقول.
29- شرحی بر رباعی شیخ ابوسعید ابی الخیر.
30- موائد الانعام.
31- رساله در رد شبهة تحقیق علم الهی.
32- حاشیه علی رساله...
33- رسالة فی المسح علی الرِّجلین و غسلهما.
34- اجوبة فاخرة.
35- الصوارم المهرقة فی نقد «الصواعق المحرقه».
36- عشرة کاملة.
37- حاشیه بر شرح الشمسیة در منطق.
38- سبعة سیاره.
39- حاشیه بر شرح تهذیب الاصول.
40- رسالة فی الادعیة.
41- حاشیه بر جواهر شرح التجرید.
42- الرسالة الجلالیه.
43- رسالة فی الاسطرلاب.
44- دیوان القصائد.
45- حاشیه بر شرح الهدایه در حکمت.
46- سحاب المطر.
47- ردی بر حاشیه چلبی بر شرح تجرید اثر اصفهانی.
48- کتابی حاوی نگارشاتش.
49- رساله‌ای به زبان فارسی.
50- شرحی بر تهذیب الحدیث.
51- حاشیه‌ای بر تفسیر بیضاوی.
52- حاشیه‌ای دیگر بر تفسیر بیضاوی.
53- حاشیه‌ای بر کتاب مطول.
54- حاشیه‌ای بر الهیات شرح التجرید.
55- حاشیه‌ای بر حاشیه قدیم.
56- حاشیه‌ای بر حاشیه شرح تجرید.
57- تفسیر آیة «رؤیا».
58- حاشیه‌ای بر شرح چغمینی.
59- حاشیه بر «قواعد» علامه.
60- حاشیه بر «مختلف» علامه.
61- اللمعة فی صلوه الجمعه.
62-تفسیر آیة «انما المشرکون نجس...».
63- رسالة فی بحث التجدید.
64- رسالة فی بیان انواع کم.
65- رسالة فی امر العصمه.
66- جواب اسئلة السید حسن.
67- رسالة فی رد الشیطان.
68- حاشیه بر تحریر اقلیدس.
69- شرح خطبة عضدی قزوینی.
70- رسالة فی رد ایرادات.
71- حاشیه‌ای بر حاشیه خطائی.
72- گوهر شاهوار (به فارسی).
73- رسالة فی نجاسة الخمر.
74- رسالة فی مسئلة الفارﺓ.
75- رسالة فی غسل الجمعة.
76- رسالة شرح مختصر العضدی.
77- رسالة فی رکنیة السجدتین.
78- رسالة فی تعریف الماضی.
79- مصائب النواصب.
80- رسالة فی مسئلة لبس الحریر.
81- رسالة گل و سنبل.
82- تراجم و ضّاعی الحدیث.
83- رسالة الانموذج.
84- حاشیة علی «الخلاصة» (که ممکن است کتاب رجال علامه باشد یا خلاصه الحساب شیخ بهائی).
85- مجموعه‌ای که شبیه دایرة المعارف است (نویسندة «ریاض‌العلماء» آن را) به خط وی دیده است.
86- حاشیة قدیم.
87- حاشیه بر شرح جامی بر کافیه ابن حاجب.
88- دیوان شعر.
89- حاشیه بر تحقیق کلام بدخشی.
90- «النور الا نور فی مسألةالقضاء و القدر». توضیح این که یکی از هندیهای معاصرش ردیه ای بر رسالة «استقصاء النظر» اثر علامه حلی نوشته بود، وی این را در رد آن ردیه نگاشت.
91- حاشیه‌ای بر تهذیب (که تهذیب شیخ طوسی باشد یا تهذیب علامه).
92- رد ما ألّف تلمیذ ابن همام فی اقتداء الجمعة بالشفعویة (که ممکن است کلمه اخیر بمعنی الشافعیه آمده باشد).
93- رساله‌ای درباره گفتة علامه حلی در آخر فصل «شهادات»، از کتاب «قواعد» وی بدین عبادت: «اذا زادالشاهد فی شهادته او نقص قبل الحکم».
94- رساله در تفسیر کلام الهی «فمن یردالله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام» که در آن سخن نیشابوری را در تفسیرش رد می‌نماید .
95- رساله‌ای در رد آنچه بعضی نوشته‌اند و پیامبران علیهم السلام را غیر معصوم دانسته‌اند.
96- شرحی بر حاشیة تشکیک که از جمله حواشی قدیم است.
97- رساله‌ای در رد رسالة کاشی (شاید رساله‌ای بوده باشد که یکی از علمای سنی کاشان در رد شیعه نوشته است).
وی در عهد شهریاری اکبرشاه به هند رفت و فضل و کاردانی او اکبر شاه را به شگفت آورد تا آنجا که مقام قضاوت را به وی پیشنهاد نموده او را قاضی القضاﺓ کشور ساخت. سید نورالله آن مقام بلند را بدین شرط پذیرفت که در کار قضاﺓ بنابر اجتهاد خویش رأی دهد و عمل نماید، منتهی از دائرة مذاهب چهارگانه سنت بیرون نرود. البته او جز طبق استنباط و اجتهاد خویش رأی نمی‌داد، زیرا به مسدود بودن باب اجتهاد عقیده نداشت و خود از بزرگترین مجتهدان و دارای استعداد استنباط و صاحب رأی بود. فقط برای این که در آن شرایط و محیط، اختلافی و تشتّتی پیش نیاید و ظواهر امور حفظ شود، رضایت داد تا در محدودة مذاهب چهارگانه عمل نماید، ولی در عمل به رأی خویش که آن را با حکم یکی از مذاهب چهارگانه تطابق می‌داد. بدین ترتیب، کارش استوار گشت و جریان قضاوتش برقرار بود تا آن شهریار در گذشت و پسرش جهانگیر شاه به مقام پدر نشست. بدخواهان بنای سخن چینی و گزارش‌های مغرضانه را گذاشتند تا موقعیت سید را نزد شاه تازه بلرزانند و گفتند که او به یک مذهب پای بند نمی‌ماند. جواب داد که وی این ناپای بندی به یک مذهب و عمل کردن در حدود چهار مذهب را، آن روز که منصب قضا را عهده دار گشته، شرط کرده است و این دلیل شیعه بودن وی نتواند شد.
بداندیشان حیله‌ای ترتیب دادند تا شیعه بودنش را ثابت نموده، حکم قتلش را از شاه بگیرند. پس کسی را نزدش به شاگردی فرستادند تا راز وی را کشف و برملا نماید. شاگرد تا مدتی به کارش ادامه داد و ملازم وی بود تا پی برد کتابی به نام «مجالس المؤمنین» دارد، پس آن را با اصرار از وی بگرفت و نسخه‌ای از روی آن برداشت و به همدستانش نمود تا به شاه گزارش کردند. هر روز گزارشی به شاه می‌دادند تا وجهة او را خراب کنند. سرانجام شاه را بر او به خشم آوردند و به دروغ و افترا چنان نمودند که مستوجب حد است و باید ضربه‌ای چند تازیانه بخورد. شاه به آنها اجازه داد تا تعداد معینی تازیانه بر او بزنند. علمای زشتکار بر او چندان تازیانه زدند که شهید گشت در راه تشیع، به راه فضیلت در «اکبر آباد» از شهرهای معتبر اند.
نیز آورده‌اند که آن بدخواهان کینه ورز، او را در راه عریان ساخته با چوبهای شاخه دار چندان زدند تا گوشت‌های تنش پاره پاره گشت و خونش بریخت و به جدش پیامبر امین (ص) پیوست، گلگون بدن.
مزارش در اکبر آباد هند، از زیارتگاه‌های معروف است که بدان تبرّک می‌جویند و در سالهای اخیر تجدید بنا شده است. شعری زیبا و دل انگیز دارد و به شیوة شاعران پارسی، «نوری» تخلص می‌ورزد.
در رد قصیدة سید حسن غزنوی به فارسی چنین می‌سراید:
شکر خدا که نور الهی است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندرحسب خلاصة معنی و صورتم
و اندر نسب سلالة زهرا و حیدرم
دارای دهر، سبط رسولم پدر بود
بانوی شهر، دختر کسری است مادرم
هان ای فلک چو این پدرانم یکی بید
یا سر به بندگی نِه و از آذری برم
شکر خدا که چون حسن غزنوی نی ام
یعنی نه عاق والد و نه ننگ مادرم
بادم زبان بریده چو آن ناخلف اگر
مدح مخالفان علی بر زبان برم
داند جهان که او به دروغش گواه ساخت
در آنکه گفت قرة عین پیمبرم
شایسته نیست آن هم از آن ناخلف که گفت
شایسته میوة دل زهرا و حیدرم
فرزند را که طبع پدر در نهاد نیست
پاکی ذیل مادر او نیست باورم

ابیات زیر دو نمونه دیگر از شعر اوست
:
عشق تونهالی است که خواری ثمر اوست
من خاری از آن بادیه ام کاین شجر او است
بر مائدة عشق اگر روزه گشایی
هشدار که صدگونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گوئی که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن «نوری»
در کوه ملامت به هوای کمر اوست
***
ای در سر زلف تو صد فتنه به خواب اندر
در عشق تو خواب من نقشی است به آن اندر
در شرع محبت زان فضل است تیمم را
کز دامن پاکان هست گردی به تراب اندر


«مرعشی» منسوب به «مرعش» است. یاقوت در «معجم البلدان» می‌نویسد: مرعش شهری است در مرز شام و سرزمین روم (یعنی ترکیه) که دو دیوار و یک خندق دارد و در وسط آن قلعه‌ای است با دیواره‌ای که «مروانی» می‌خوانند، چون مروان بن محمد معروف به «مروان حمار» آن را ساخته است و بعدها هارون الرشید، دیگر قسمت‌های شهر را بنا کرده است و در آن محله‌ای است به نام «هارونیه»... راجع به این شهر در این زمان اطلاعی یافته‌ام که آمده و در اینجا می‌نگارم. و آن این است که سلطان قلج ارسلان بن سلجوقی آشپزی داشت به نام ابراهیم که از نوجوانی سالها به او خدمت می‌کرد و فعّال بود و مورد احترامش. روزی او را که داشت سفره می‌گسترد، دید جامه‌ای آراسته بر تن کرده و کمربندی بسته است، به او گفت: ابراهیم! تا پایت به لب گور برسد، تو آشپزخواهی بود! گفت: این به دست شهریار است. شاه رو به وزیرش کرد. گفت: فرمان حکومت مرعش را برایش بنویس و قاضی و شهود را احضار کن تا گواه باشند که من آن شهر را به تصرّف او و بازماندگانش می‌دهم. وزیر آن را ترتیب داد. ابراهیم رفت، آن شهر را تحویل گرفت و در آن مدتی بزیست، بعد به بیماری سختی مبتلا شد و برای معالجه به حلب آمد و در این شهر بمرد و حکومت بر آن شهر پس از وی به پسرش رسید، و تا امروز به دست ایشان است.
ممکن است «مرعشی» به عنوان نسبت به آن شهرک شام به کار رود یا نسبت به سید علی ملقب به «المرعش» نوادة امام زین العابدین علیه السلام. و هر که چنین نسبتی دارد و او را «مرعشی» می‌خوانند، سید علوی است.
شخصیت مورد بحث ما همین نسبت را دارد. گاه نیز معلوم نیست که منسوب به کدام یک است. مردان این خاندان عالی مقام که به سیدعلی المرعش منسوبند، چهار شاخه‌اند:
1- سادات مرعشی مازندران
2- سادات مرعشی شوشتر
3- سادات مرعشی اصفهان
4- سادات مرعشی قزوین، که سید عالیقدر پدر قاضی نورالله از جمله ایشان است و از علمای بزرگ و صاحب تألیفات است و در کتاب‌هایش گاه از تألیفات همین فرزند شهیدش نقل می‌کند. خدا هردوشان را قرین رحمت بدارد.
دیگر از سادات مرعشی، سید ابومحمد الحسن بن حمزﺓ بن علی المرعش است. از علمای عالیمقام شیعه در قرن چهارم، متوفای 358 ها و نویسندة کتاب «الغیبه». علامة پارسا سید محمدبن حمزة حسینی که حدیث از ابوعبدالله حسین بن بابویه برادر شیخ صدوق روایت کند و از او شیخ بزرگوار ابراهیم بن ابی نصر جرجانی.
دیگر، علامه سید سلطان حسین بن محمدبن محمود حسینی آملی اصفهانی است مشهور به سلطان العلماء که در 1064 ها در مازندران درگذشت و جنازه‌اش را به نجف اشرف بردند و کتاب‌های سودمند بسیار دارد. همچنین از این خاندان است: سید بدر الدین الحسن بن ابی الرضا عبدالله بن الحسین بن علی. فقیه عالیقدر سید میرمحمد حسین شهرستانی حائری.
سید رضی الدین ابوعبدالله الحسین بن ابی الرضا حسینی فقیه نیکرو.
سید شمس الدین ابومحمد الحسن بن علی حسینی معروف به همدانی و مقیم خوارزم.
سید ضیاء الدین ابوالرضا فضل بن الحسین بن ابی الرضا عبدالله بن الحسین فقیه و واعظ نیکرو.
علامه سید منتهی بن الحسین بن علی حسینی دانشمند زاهد.
سید عزالدین الحسین بن المنتهی – نامبرده – بن الحسین فقیه نیکرفتار.
سید کمال الدین المرتضی بن المنتهی – نامبرده – دانشمندی که در فن مناظره استاد بود و خطیبی توانا و بر کتاب «الذریعه» (نوشته شریف مرتضی) شرحی نگاشته است.
سیدعمادالدین الرضی بن المرتضی بن المنتهی.
سید ابوالرضا عبدالله بن الحسین بن علی حسینی دانشمندی پارسا که از میان شرح حال نویسان فقط مؤلف «ایجاز المقال» او را شهید دانسته است.
سید تاج الدین المنتهی بن المرتضی که نامش بارها آمد – از برجسته‌ترین علمای عصرش که مناظره‌های اصولی با سدید الدین محمود حمصی داشته است.
سید احمدبن ابی محمدبن المنتهی حسینی عالم نیکخو.
سیدرضا بن امیر کیاحسینی دانشمندی زاهد که تحصیلاتش نزد فقیه عالیقدر شیخ امیر کیابن اللجیم و علامه شیخ عبدالجبار رازی بود.3 شیخ عبدالجبار بن عبدالله بن علی مقری فقیه شیعه در ری که عده زیادی از علمای عصرش شاگردی او کرده‌اند و خود از شاگردان شیخ طوسی – متوفای 460 ها در هفتاد و پنج سالگی – بود. و نزد دو استاد نامی، شیخ حمزه سالار دیلمی – متوفای 448 یا 463 ها در «خسروشاه» از توابع تبریز – و شیخ عبدالعزیز بن البراج – متوفای 481 ها – درس خواند.
سید قوام الدین علی بن سیف النبی بن المنتهی مرد خوشرفتار و دیندار.
سید مجد الدین محمدبن الحسن حسینی دانشمند نیکخو،
سید احمدبن الحسن حسینی مقیم جبل.
سید جلال الدین عبدالقادر حسینی از علمای دوره شاه طهماسب صفوی.
همة این مردان در شمار علمای برجستة شیعه و رجال آنند و شرح حالشان را در کتاب‌های «فهرست» شیخ منتجب الدین، جامع الاقوال، ایجاز المقال، امل الامل، اللؤلؤﺓ، ریاض العلماء، روضات الجنّات، مستدرک و فیات الاعلام و غیر آن توان دید.
2- کلام علاء الملک شوشتری
شرح حال قاضی نورالله از کتاب شهداء الفضیله به عین [ترجمة] عبارت‌های آن نقل شد. اینک به وعده خود وفا می‌کنیم و شرح حال قاضی را به قلم فرزندش علاء الملک می‌آوریم. وی در کتاب خود «محفل الفردوس» گوید: مظهر فیض اله، مورد مثال کریمة «مثل نوره»، نورالله بن شریف الحسینی، نورالله مرقدهما.
آن که شنجرف سر داستان کلامش صندل سرخ پیشانی هر باب، و قلم خردسال بالغ رقمش با خامة کتاب وحی و الهام هم کتاب؛ به پیرایة اجتهادش رونق دین مفتون و به درستی اعتقادش کار ملت از شکست مصون؛ چرب نرمی تدارکش مومیایی شکستگی‌های دل و دین، از بلند پایگی اساس ایمانش بروج فلک دوازده باب از مجالس مؤمنین.
حضرت میر نورالله – نورالله مرقده – در ربیع الثانی سنه 979، از شوشتر به عزم زیارت و تحصیل علوم و تکمیل فیض نفس قدسی رسوم، متوجه مشهد مقدس رضوی شدند و در غرّه ماه رمضان المبارک سنه مذکور به مشهد رسیدند و در آنجا رحل اقامت انداخته، مطالعة علوم دینی و معارف یقینی را وجهة همت والا نهمت خود قرار دادند و در خدمت محقّق نحریر، مولانا عبدالواحد و دیگر موالی به استفاده اشتغال نمودند.
بعد از دوازده سال، به سبب تمادی ریاح حوادث و مِحَن و توالی عواصف فترات و فتن، در غرة شوال سنه نهصد و نود و دو، از مشهد مقدس به سمت هندوستان توجه فرمودند و در آنجا در سلک مقربان شهریار جمجاه جلال الدین محمد اکبر پادشاه انتظام یافتند و آن حضرت، عنایت و التفات بسیار به او می‌نمودند و مناصب ارجمند مثل صدارت و قضای عسکر به ایشان تفویض فرمودند.
و از کلمات مناسب این مقام است آن که ملاعصمة الله – که از مشاهیر فضلای لاهور است – روزی به خدمت ایشان آمده، عرض کرد که: این آیه کریمه که «اذا بلغت الحلقوم» دلالت بر آن می‌کند که روح، جسم باشد؛ چه اگر مجرد باشد، رسیدن آن را به حلقوم، معنی نخواهد بود. در جواب فرمودند که: لفظ روح، سبق ذکر نیافته تا ضمیر «بلغت» به آن راجع باشد، با آن که ظاهر آن است که ضمیر، راجع به قلوب باشد، چنان که در آیت دیگر واقع است که: «بلغت القلوب الحناجر». فبهت الذی کفر، کأنّه التقم الحجر.
و از افادات ایشان که دلالت بر علوّ فطرت و سرعت فهم می‌کند، آن است که در حاشیه تفسیر بیضاوی فرموده‌اند که:4 این بخش در اصل منبع، عربی بود که ترجمه آن نقل شد. (مترجم)
هنگامی که سید فاضل امیر عزّالدین فضل الله یزدی رحمه الله برای زیارت مشهد مقدس رضوی – هزار درود و سلام بر مُشرف آن باد – روزی به خدمت عمو و مخدوم من صدر مغفور – روحّ الله روحه – آمد. من آن روز در مجلس عالی با جمعی از بزرگان حاضر بودم. سید یاد شده، قضایای خود در سفر حج را که پیش آمده، یاد کرد. و افاضل و بزرگانی را که در مکه و مدینه دیده، وصف می‌کرد. از جمله شیخ ابوالحسن بکری شافعی مصری را به فضل و انصاف و دوری از تعصّب و تکلّف وصف می‌کرد.
می‌گفت: بیشتر اوقات، او را می‌دیدم و مشکلات مسائل شرعی درمورد مذهب اهل سنت و شیعه را از او می‌پرسیدم و او به وجه لطیف به من پاسخ می‌گفت: از جمله این مسائل، آن بود که به او گفتم: معنای قول شیعه چیست که می‌گویند پیامبران قبل از بعثت و پس از آن معصومند، با این که قبل از بعثت، شریعت و دینی نیست که کسی به جهت التزام به احکام آن مؤاخذه شود؟
وی پاسخ داد که مراد شیعه آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در سلامت فطرت و پاکی طینت بود، به گونه‌ای که اگر قبل از بعثت، شریعتی می‌بود، کاری از او سر نمی‌زد که بر اساس آن شریعت بتوان حضرتش را مؤاخذه کرد.
وقتی این پاسخ را از سید مذکور شنیدم، پاسخی استوارتر در ذهن من خطور کرد. ولی چون در آن زمان در آغاز تحصیل بودم و به خواندن کتاب هدایة الحکمة و دیگرکتابهایی از آن قبیل اشتغال داشتم، مهابت آن فاضل آزاده مرا گرفت، ولی سینه‌ام تنگ شد و سکوت و صبر را تاب نیاوردم.
بدین روی آن را در محضر عمویم عرضه کردم و گفتم که شیعه برای پاسخ به این اشکال، به جواب آن شیخ اهل سنت نیاز ندارند، زیرا قاعدة حسن و قبح عقلی، از اصول شیعه امامیه است. در نتیجه حتی اگر بگوییم که قبل از بعثت، به فرض عدم مؤاخذه، این کار معنی ندارد، ولی بر اساس قاعده حسن و قبح عقلی، مؤاخذه معنی دارد. او این پاسخ را پسندید و به ثنای نیکو مرا ثنا گفت. و الحمدلله ربّ العالمین.5 پایان نقل قول از حاشیة تفسیر بیضاوی، که ترجمة آن نقل شد. ادامة متن به زبان فارسی است (مترجم)
و از لطایف ایشان آن است که چلبی تبریزی ـ که از طایفة خاکیه است و در هند، موسوم به فضل و ملقّب به علّامی‌شده بود – برهانی بر تناهی ابعاد اقامت نمود و بعضی از شاگردان او مسوده آن برهان را به نظر ایشان رسانید و ایشان وجوه ایراد بر آن برهان متوجّه ساختند و در عنوان نقل عبارت برهان تحریر نموده بودند که «قال بعض أجلاف الخالیه». و چون آن وجوه ایراد به چلبی رسید و از دفع آن ایراد عاجز آمده، از روی اضطراب و آزردگی خاطر در خدمت حضرت جلال الدین پادشاه محمد اکبر – انارالله برهانه- معروض داشت که میر نورالله، مرا از اجلاف نوشته. و چون جناب میر در مجلس خلد آیین حاضر آمدند، حضرت پادشاه به ایشان خطاب فرموده، بر زبانِ حقایق بیان آوردند که از شما چه مناسب که چلبی را از اجلاف بنویسید؟
میر – قدس سرّه – به عرض رسانیدند که من او را از اخلاف نوشته‌ام، و او، «خا» را به «جیم» تصحیف نموده، خود از راه اجلاف می‌خواند.
و از مصنفّات ایشان است:
[1] تذهیب الاکمام فی شرح تهذیب الاحکام،
[2] دیگر: احقاق الحق.
[3] دیگر: مصائب النواصب.
[4] دیگر: صوارم مهرقه.
[5] دیگر: مجالس المؤمنین.
[6] دیگر: نورالانوار.
[7] دیگر: نهایة الإقدام.
[8] دیگر: موائد الانعام.
[9] دیگر: دافعة الشقاق.
[10] دیگر: حلّ العقال.
[11] دیگر: تحفة العقول.
[12] دیگر: ذکر الأبقی.
[13] دیگر: کشف العوار.
[14] دیگر: عدﺓ الابرار.
[15] دیگر: انس الوحید.
[16] دیگر: سحاب المطیر.
[17] دیگر: بحرالغزیر.
[18] دیگر: نظر السلیم.
[19] دیگر: لمعه.
[20] دیگر: عشره کامله.
[21] دیگر: رفع القدر.
[22] دیگر: خیرات الحسان.
[23] دیگر: فوائد شریفه.
[24] دیگر: نور العین.
[25] دیگر: تعلیقات.
[26] دیگر: گوهر شاهوار.
[27] دیگر: رسالة لطیفه.
[28] دیگر: رسالة جلالیه.
[29] دیگر: تحفه.
[30] دیگر: حاشیه بر شرح اشارات.
[31] دیگر: حاشیه بر شرح تجرید.
[32] دیگر: حاشیه بر الهیات شرح تجرید.
[33] دیگر: حاشیة بحث امامت شرح تجرید.
[34] دیگر: شرح جواهر حاشیه قدیم.
[35] دیگر: شرح حاشیة تشکیک از حواشی حاشیه قدیم.
[36] دیگر: رسالة متعلّقه به قول محقق طوسی در تجرید که: تخلّف الجوهریة عمّا یقال – الی آخره
[37] دیگر: رسالة تحقیق دلیل آن که وجود را مثل نیست.
[38] دیگر: رد حواشی چلبی تبریزی که متعلق به شرح خطبه تجرید است.
[39] دیگر: شرح اثبات واجب قدیم.
[40] دیگر: حاشیه اثبات واجب جدید.
[41] دیگر: حاشیه شرح چغمینی.
[42] دیگر: حاشیه شرح الشرح چغمینی.
[43] دیگر: حاشیه تحریر اقلیدس.
[44] دیگر: حاشیه تلخیص المفتاح حساب.
[45] دیگر: حاشیه تهذیب جلالی.
[46] دیگر: حاشیه تهذیب.
[47] دیگر: حاشیه شمسیّه.
[48] دیگر: حاشیه شرح هدایة.
[49] دیگر: شرح مبحث حدوث عالم انموذج علامه دوانی.
[50] دیگر: رساله تحقیق علم واجب.
[51] دیگر: رسالة رد سؤال و جواب بعضی از معاصرین در کیفیت علم واجب.
[52] دیگر: رساله دفع شبهات ابلیس.
[53] دیگر: رد رساله ایمان فرعون.
[54] دیگر: رد مقاله قاضی محمد کاشی.
[55] دیگر: حاشیة بحث عذاب قبر شرح عقاید نسفی.
[56] دیگر: حاشیة خطبة شرح مواقف.
[57] دیگر: رد رسالة نفی عصمت نبی صل الله علیه و آله و سلم.
[58] دیگر: حاشیة خطایی.
[59] دیگر: حاشیة تفسیر بیضاوی.
[60] دیگر: حاشیة جدید بیضاوی.
[61] دیگر: حاشیة کنزالعرفان.
[62] دیگر: تفسیر آیة رؤیا.
[63] دیگر: تفسیر آیة «انّما المشرکون نجس».
[64] دیگر: رسالة ادعیه.
[65] دیگر: شرح مشکوة.
[66] دیگر: حاشیة شرح مختصر عضدی.
[67] دیگر: حاشیة شرح تهذیب الاصول.
[68] دیگر: حاشیة شرح مبادی الاصول.
[69] دیگر: حاشیة خلاصة الاقوال.
[70] دیگر: حاشیة قواعد.
[71] دیگر: حاشیة مختلف.
[72] دیگر: حاشیه خطبه شرایع.
[73] دیگر: رسالة نجاست خمر.
[74] دیگر: غسل جمعه.
[75] دیگر: رسالة جواز صلوﺓ فی ما لا یتمّ الصلوﺓ فیه وحده
[76] رسالة حلّ عبارت قواعد که: «اذا زاد الشاهد فی الشهادﺓ او نقص قبل الحکم بین یدی الحاکم، رد شهادته».
[77] دیگر: حاشیة الفیه.
[78] دیگر: حاشیة هدایه، فقه حنفی.
[79] دیگر: رسالة رد ایرادات بعضی از ناظرین به وقایه.
[80] دیگر: حاشیة شرح وقایه، فقه حنفی.
[81] دیگر: رسالة مسئلة کفّاره.
[82] دیگر: رسالة دفع اشکال و کنیّت سجدتین.
[83] دیگر: رد رساله تلمیذ ابن همام در اقتداء حنیفه به شافعیه.
[84] دیگر: حاشیة اجوبه و اسئله فراقی.
[85] دیگر: رد مقدمات ترجمة صواعق محرقه.
[86] دیگر: رساله جواب اسئلة شیخ حسن 6 این رساله، تماماً در کتاب «مجالس المؤمنین» (مجلس پنجم، ذیل شرح حال شیخ حسن) آمده و به نقل از آن در رسالة «ذیل میزان الملل» که در آخر کتاب میزان الملل چاپ شده – آوردیم. بنگرید: میزان الملل، ص 257 -262..
[87] دیگر: حاشیه شرح رساله آداب مطالعه.
[88] دیگر: رساله بیان تشیع سید محمد نوربخش.
[89] دیگر: رد خطبة حاشیة بعضی از معاصرین بر شرح مختصر عضدی.
[90] دیگر: شرح رباعی ابوسعید ابی الخیر که مصراع اوّلش این است: حورا به نظارة نگارم صف زد.
[91] دیگر: رسالة مناظره گل و سنبل.
[92] دیگر: رسالة منشأت.
[93] دیگر: دیوان قصاید.
و از قصاید ایشان، یک قصیده جهت تزیین این فردوس در این مقام، نگارش می‌نماید :
ز سرد مهری و دم سردیِ شتا و شمال
سحاب قاقم برف افکند به دوش جبال
هوا ز ابر، برافکند نیلگون برقع
زمین ز برف بپوشید سیمگون سربال
بسیط چرخ نهان گشت از غبار بخار
محیط آب چوسیم آمد از نسیم شمال
قیامتی شده القصه و ز برف درو
هزار رقعه بر آن چو نامة اعمال
چنان بسیط زمین بسته یخ که همچو فلک
بود برونش از این خرق و التیام محال
چنان شد آب ز سرما که عکس شخص ز بیم
به صد فسون ننهد پا درون آب زلال
ز کار رفته چنان دست را می‌گردون
که عاجز است ز زه کردن کمان هلال
فسرده گشت طبایع چنان ز سردی دیِ
که جذب نم نکند آب نارسیده سفال
مگو ز سردی دی مرد عنصر آتش
که همچو ماتمیان شد سیاه پوش زغال
اگر نه مهر شهنشاه را ز جان سازند
نیاورند ز ارحام سر برون اطفال
شه سریر ولایت علّیِ عالی قدر
که کنه او نشناسد جز ایزد متعال
به قرب پایة قدرش نمی‌رسد هر چند
ز شاخ سدره کند و هم نردبانِ خیال
به کار اهل طرب، جود او چنان آمد
که ماند مرحله ها در عقب برید سؤال
سؤال خاتم از و بی محل میان نماز
لطیفه ای ست نهانی ز ایزد متعال
کز استماع صدای سؤال چون او را
خوش آمدی چو به وقت نماز بانگ بلال
پی خوش آمدش ایزد ملک فرستادی
کزو کنند میان نماز نیز سؤال
سزد که بهر سجود حریم درگه تو
دو تا شود الف خط اعتدال چو دال
بود شرافت آل تو تا به مرتبه ای
کز آن به قدر پیمبر کنند استدلال
به دستیاری حبّ تو از گناه آید
هر آن غرض که بود در صوالح اعمال
زوزن حلم تو عاجز شد آسمان و زمین
که ثقل کوه نسنجد ترازوی مثقال
رسد عتاب تو گرخصم را به کام ضمیر
هزار جالبش از تاب آن زند تب خال
به کوه گر ز غضب یک نگاه گرم کنی
روان شود چو عرق سیم از مسام جبال
ز خنجر تو رسد گر به بحر خاصیتی
مذاق زهر دهد در دهان ماهی دال
کند ز تیغ تو آئینه یاد اگر به مثل
بریده سر متمثل شود در او تمثال
چنان زتیغ تو شد امن آسمان و زمین
که آسمان و ترافکند از کمان هلال
به روز کین که چو سیماب در بسیط زمین
فتد ز نعرة تکبیر پر دلان زلزال
نهند پای تعرّض یلان دلیر چو شیر
کشند دست تطاول چو نیزه های طوال
ز دارو گیر شود نیزه منحنی چو کمان
ز بس جدال شود قد نیزه خم چون دال
تو بر کشی ز میان تیغ برق کر داری
که از تصور آن مرغ دل بسوزد بال
به هر طرف که عنان سمند میل دهی
دو اسبه جان عدو آیدت به استقبال
چنان ز سمِّ سمندت عدو شود معدوم
که در معاد بودهم بر و اعا ده محال
چه آتش است سمندت که درگه جولان
بود ز گرم روی چو شعله جوال
به دور عرصه دورانش چون مشاکل بود
حکیم دائره را گفت اوسع الاشکال
تکاوری که بماند ز هم عنانیِ او
هزار مرحله هنگام پویه پیک خیال
به این بهانه که بال از فرشته وام کند
ز همرهیش بماند براق در دنبال
خوشادمی که شوی ساقی شراب طهور
موالیان تو نوشند جام مالامال
از آن می ام که گر ابلیس از آن خورد جامی
چو جبرئیل شود از مقربان جلال
چنان لطیف که گر دیو رو در او بیند
به لطف شکل پری مرتسم شود تمثال
سزد که شعله زنی سرزند به جای نوا
که از حرارت او مطرب آورد به خیال
ز جذب لطف تو دارم امید آن که کند
به خاک کوی تو فارغ مرا ز فکر مآل
بغیر از این حسنه هیچ مدعایم نیست
جز این دعا نبود بر زبان مرا مه و سال
امید وار چنانم که مستجاب کند
دعای خسته دلان لطف ایزد متعال

حضرت میر – نورالله مرقده – در دارالسلطنه آگره به جوار رحمت ایزدی شتافتند. و از این قطعه که مذکور می‌گردد، تاریخ وفات ایشان مستفاد می‌گردد.
سر اکابر آفاق، میر نورالله
سپهر فضل و وحید زمانه پاک سرشت
به نیمه شب بیست و شش از ربیع آخر
ازین خرابه روان شد به سوی قصر بهشت
چو دل ز فکر طلب کرد سال تاریخش
خرد به صفحه دهر، «افضل العباد» نوشت
(1019)

کلام علاء الملک در اینجا پایان می‌یابد.

نکات شایسته توجه:

1- کیفیت شهادت قاضی نورالله و اشاره به اختلافات مربوط به آن

عالم ورعِ پرهیزکار حاج شیخ علی اکبر نهاوندی – ادام الله فیض وجوده – در اواخر جزء اول از کتاب خود «الجنة العالیة و الجعبة الغالیة» (ص 121) گوید: «صاحب روضات الجنّات در شرح حال سیّد سعید شهید قاضی نورالله صاحب کتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنین و آثار دیگر، به نقل از صحیفة الصفا گوید: «نورالله حسینی مرعشی، قاضی در لاهور هند، محدث متکلّم محقّق فاضل نبیل علّامه، صاحب کتابهایی در نصرت مذهب و پاسخ به مخالفان تشیع و... به تهمت رافضی بودن در دولت سلطان جهانگیر فرزند جلال الدین محمد اکبر تیموری در اکبرآباد کشته شد و قبر او در آنجا مزاری شناخته شده است که او را در آنجا زیارت کردیم». صاحب روضات می‌افزاید: گفته اند که دشمنان، او را در راه گرفته اند، پوست او را کنده‌اند و با چوب‌های تیغ دار چنان ضربه زدند تا آنجا که اعضای بدن او، از هم جدا و کشته شد. از این رو، او را شهید نامیدند.
اما نواب واجد علی خان هندی در کتاب مطلع العلوم و مجمع الفنون (فصل دهم، باب ششم، در بیان احوال بعضی علماء) گوید: نورالله مشهور به قاضی نورالله، از اهالی شوشتر بود و در زمان پادشاه جهانگیر قاضی اکبر آباد. روزی پادشاه در بارة مذهبش از او پرسید. قاضی از روی تقیه گفت: من مذهب شافعی دارم. جهانگیر نه تنها نسبت به شیعه، بلکه نسبت به اهل تسنن نیز بدبین بود. با این همه، قاضی خود را شافعی دانست. پادشاه به غضب آمد و حکم کردکه پنج تازیانة تیغ دار بر او بزنند، به عنوان آنکه خلاف واقع گفته است. قاضی در اثر این تازیانه‌ها در گذشت. کتاب مجالس المؤمنین که نزد شیعه اعتبار دارد، از آثار اوست. قاضی، گاهی شعر می‌سرود و این بیت از اوست:

وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است!
گویی که مگر صبح قیامت، سحرِ اوست!

شبیه به این مضمون در تذکره «صبح گلشن» (ص 559 – 560) آمده که عین عبارات او چنین است: ¬قاضی نورالله، از سادات شوشتر و علماء نامور فرقه اثنا عشریه بود. در عهد اکبر پادشاه به هندوستان رسید و از حضور پادشاهی به عهده قضای دار الحکومه لاهور، مأمور گردید و بر خلاف عقیدة صائبة خویش پردة تقیه بر انداخت و به تألیف مجالس المؤمنین و احقاق الحق پرداخت و بعدِ سریر آرایی نورالدین محمد جهانگیر پادشاه به حضور شاهی رسید. شاه از مذهبش پرسید. وی خود را سنّی المذهب وانمود. پادشاه گفت که اگر قاضی دروغگو باشد، در حق وی حکم شرع چیست؟ جواب داد که قابل عزل و تعزیر واجبی است. همان دم فرمان شاهی نفاذ یافت که او را تازیانة خار دار زنند و حسب فتوای خودش معذّب کنند. قاضی به ضرب سه تازیانه بیهوش افتاد و به همان صدمه در سنه تسع عشر و الف (1019) به موکّلان قضا جان داد. نعشش در اکبر آباد متّصل به باغ قندهاری دفن گردید و در این عهد، مقلّدان و معتقدانش بر قبرش گنبدی رفیع و بقاع منیع بر آوردند.
در این کتاب، پس از این کلام، پنج بیت از اشعار قاضی نورالله نقل کرده که برخی از آنها نقل شد و برخی دیگر در آینده نقل می‌شود.
سامی بیگ عثمانی در کتاب «قاموس الاعلام» (ترکی، ج 6، ص 4698) تحت عنوان «نوری» کیفیت شهادتش را صراحتاً بدین گونه آورده است. ترجمه عبارات او چنین است:
«نوری – از شعرای فارسی، نام او قاضی نورالله، از سادات شوشتر و از علمای امامیه بود که در زمان اکبر شاه در لاهور به سند قضاوت نشست و بر اساس مذهب اهل سنت، دو کتاب مجالس المؤمنین و احقاق الحق را نگاشت. وقتی جهانگیر فرزند اکبرشاه به قدرت رسید، مذهب او را پرسید. گفت که مذهب سنّی دارم. پرسید: جزای قاضی‌ای که چنین ادعایی دارد چیست؟ جهانگیر افزود: جزای چنین کسی، عزل و تعزیر است سپس امر به ضرب او کرد. او در ضربه سوم در گذشت و این به سال 1019 بود. در یکی از اشعار خود گوید:
خوش پریشان شده‌ای، با تو نگفتم نوری؟
آفتی این سر و سامان تو دارد در پی؟
نگارنده گوید: دو کتاب مجالس المؤمنین در احقاق الحق، مبنی بر مذهب اهل سنت نیست، مگر این که مراد صاحب قاموس الاعلام، پاسخ گویی این دو کتاب به عقاد اهل سنت باشد، گر چه این مطلب، از ظاهر عبارت او بر نمی‌آید.7 مترجم، ترجمة این عبارت ترکی را وا مدار لطف جناب داوود نظریان است.
از این دو عبارت بر می‌آید که در مورد قتل و شکنجة او اختلاف است، اما مشهور در سبب و کیفیت شهادتش، همان است که از صاحب شهداء الفضیله نقل شد. علمای ما، نیز بر آن اعتماد کرده‌اند.
خاتم المحدثین علامه نوری طیّب الله مضجعه – در خاتمة مستدرک الوسائل، فائده سوم، ذیل شرح حال شهید ثانی قدس سره، ضمن بیان شرح حال برخی از عالمانی که به درجه شهادت رسیدند، می‌گوید (ص 430): در تذکره نوشته دانشمند فاضل شیخ علی ملقّب به حزین ـ معاصر با علامه مجلسی که از علمای هند است 8 این تذکره چاپ شده، ولی عبارتی را که محدث نوری از آن نقل کرده در آن نیست. در اینجا دو احتمال می‌رود: یکی آن که به عمد یا سهو، آن را از نسخه انداخته‌اند. دیگر آن که نام تذکره مربوطه بر محدث نوری مشتبه شده و منبع او، تذکرة دیگر غیر از تذکرة حزین باشد. البته احتمال اول، قوی‌تر است، به دلائلی که در اینجا جای بیان آنها نیست. ـ کلامی‌آمده که ترجمة خلاصة آن چنین است:
سید جلیل یاد شده، مذهبش را پنهان می‌داشت و از مخالفان تقیّه می‌کرد. او در مسائل فقهی مذاهب چهارگانه ماهر بود. از این رو، سلطان اکبر شاه و بیشتر مردم به تسنّن او عقیده داشتند. پادشاه که علم و فضل و لیاقت او را دید، او را قاضی القضاة قرار داد. سید آن را پذیرفت، به این شرط که در موارد قضا، بر اساس یکی از مذاهب چهارگانه و به اجتهاد خود، حکم صادر کند. قاضی نورالله به آنها گفت: چون خود، قوّت نظر و استدلال دارم، خود را مقیّد به یکی از آنها نمی‌دانم، گر چه از مجموعة آن‌ها خارج نمی‌شوم.
سلطان این شرط را پذیرفت، در حالی که قاضی نورالله بر اساس مذهب امامیه حکم می‌کرد. در برابر اعتراضاتی که به او می‌شد، آن‌ها را بر مبنای یکی از چهار مذهب تسنّن پاسخ می‌داد. در این حال، در پنهانی به تصانیف خود اشتغال داشت تا زمانی که سلطان درگذشت و پس از او پسرش جهانگیرشاه به جای او نشست.
قاضی نورالله به کار خود ادامه می‌داد تا این که بعضی از عالِمان غیر شیعه که نزد سلطان مقرّب بودند، فهمیدند که او مذهب امامیه دارد. آن‌ها سعایت قاضی را به سلطان بردند و گفتند که عدم التزام به یکی از مذاهب چهارگانه و فتوای او به مذهب کسی که فتوای او در آن مسئله مطابق با امامیه باشد، دلیلی بر امامی‌بودنِ اوست. پادشاه از او روی گرداند و گفت: تشیّع او به این مقدار ثابت نمی‌شود، چرا که در اوّل قضاوتش چنین شرط کرده بود. آن‌ها برای اثبات تشیّع او دست به حیله‌ای زدند و
حکم قتل او را از سلطان گرفتند. (بدین سان که) فردی را وا داشتند تا نزد او درس بخواند و اظهار تشیع کند و بر آثار او دست یابد. آن شخص چنین کرد. پس از این که قاضی نورالله به او اطمینان یافت، کتاب «مجالس المؤمنین» خود را به او نشان داد. شاگرد، با اصرار، آن را گرفت و استنساخ کرد و به نزد پادشاه برد. همان کتاب را وسیله برای اثبات تشیع او قرار دادند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته و برای اجرای حد، سزاوار شده است، اینک مجازاتش چیست؟ گفتند: این است که با تازیانه به فلان عدد، او را بزنند. پادشاه، کار را به آنها وا گذاشت.
آنان به سرعت این حکم را اجرا کردند. قاضی نورالله، شهید از دنیا رفت، در اکبرآباد، که از بزرگترین شهرهای هند است. مرقد او در آنجا مورد زیارت است و بدان تبرّک می‌جویند. عمر او در زمان شهادت، نزدیک به هفتاد سال بود.
شاگرد محدث نوری یعنی حاج شیخ عباس قمی رحمه الله، در جزء سوم کتاب الکنی و الالقاب می‌نویسد: قاضی نورالله بن شریف الدین حسینی مرعشی شوشتری، صاحب کتابهای مجالس المؤمنین‌، احقاق الحق، مصائب النواصب، عقائد الامامیة، العشرة الکاملة، تعلیقات علی تفسیر القاضی، رسالة فی تحقیق آیة الغار (تألیف در سال 1000)، حاشیه بر شرح مختصر عضدی، حاشیه بر تفسیر بیضاوی، مجموعه‌ای کشکول مانند و آثاردیگر. برای آگاهی از فضل و کثرت تبحّر و احاطة او بر علوم و حُسن تصنیف او، رجوع به کتابش احقاق الحق و دیگر آثارش کافی است. وی معاصر شیخ بهایی بود. به دلیل تشیع در اکبرآباد هند کشته شد.
محدث قمی، کیفیت قتل قاضی نورالله را ـ به مانند آنچه محدث نوری از تذکره شیخ علی حزین نقل کرده – آورده است و پس از آن می‌افزاید: صاحب طرائق الحقائق در شرح حال قاضی نورالله، از او تجلیل کرده، برخی از آثار او را برشمرده و آنگاه می‌گوید: و کیفیت شهادت آن جناب، چنان که بعضی نوشته‌اند، آن است که در معبر و برسد راه او، بعضی نواصب کمین کرده، چون فرصت یافتند، او را گرفتند و برهنه نمودند.
و با شاخه‌های درخت پرخار، آن قدر بر بدن آن سیّد ابرار زدند که اعضای او از هم جدا شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به این جهت بر آن جناب، اطلاق شهید ثالث می‌نمایند.
محدث قمی می‌افزاید: این کلام، اعتباری ندارد در برابر کلام صاحبان کتابهای تراجم (شرح حال)، چنان که سخن صاحب روضات نیز بر آن دلالت دارد. دیدیم که در روضات، از صحیفة الصفا، وجهی برای چگونگی کشته شدن قاضی نورالله نقل کرده و کلام صاحب طرائق الحقائق، ترجمة سخن اوست.
ضمناً در تأیید بیان شیخ محمدعلی حزین ـ که عالم مشهور به استواری و اتقان است – باید به سخن معاصر او فاضل متتبّع دقیق، علی قلی خان داغستانی متخلص به «واله» 9 محدث نوری قدس سّره در فائدة سوم خاتمة مستدرک الوسائل (ص 422) ضمن شرح حال میرداماد، از این عالم بزرگوار چنین تعبیر می‌کند: «فاضل دانشمند علی قلی خان داغستانی معروف به شش انگشتی و متخلص به واله، در کتاب ریاض الشعراء – بر اساس نقل فاضل کشمیری در نجوم السماء از او – چنین گوید...» البته بجز او، جمع زیادی از علمای تراجم و غیر آنان، از کتاب ریاض الشعراء نقل قول کرده‌اند. متوفی 1165 در تذکرة ارزشمند خود «ریاض الشعراء» توجه کرد، که در روضة نون از آن کتاب گوید:
قاضی نورالله شوشتری، از افاضل زمان و اعاظم دوران است. طنطنة دانشش، از قاف تا قاف رسیده، و صیت فضلش شرق و غرب را فرو گرفته، تصانیف عالیه‌اش در عالم مشهور و شرح جلالت شأنش در السنة جمهور مذکور است. در عهد اکبرشاه در هندوستان قاضی بوده، آخر در سن هفتاد سالگی در عهد جهانگیر پادشاه به سبب تصنیف مجالس المؤمنین به ضرب درّه خار به درجه شهادت رسید. تخلّص وی نوری بوده و در فنّ شاعری کمال قدرت و مهارت داشته، در جواب قصیدة سید حسن غزنوی، قصیده‌ای گفته که این چند بیت از آنجاست.
آنگاه ده بیت از قصیده نقل کرده است: نه بیت از آنها، همان است که صاحب شهداء الفضیله نیز آورده بود.10 او نیز، از کتاب نجوم السماء نقل کرده، چرا که فاضل کشمیری نیز در کتابش، همین عبارت را عیناً آورده است.
یکی از آنها ـ که قبل از بیت نهم در نقل پیشین است – این بیت است:
اندر جواب او که سؤال از رجال کرد
ننگ آیدم که گویم اینک من این درم
سپس بیت‌های دیگر را همانند نقل پیشین آورده است. فقط به دو بیت یاد شده سابق (با مطلع: ای در سر زلف تو...) بیت سوم افزوده است:
در دفتر عشق تو، چون صفر همه هیچ‌اند
کی من که کم از هیچ ام، آیم به حساب اندر
به هر حال، روشن شد که سبب قتل او، ظهور کتاب مجالس المؤمنین است، نه احقاق الحق، چنان که صاحبان کتابهای اهل الآمال و الذریقه و جمعی دیگر از بزرگان گفته‌اند. پس از این، باز هم در این مورد، سخن خواهد آمد. ان شاء الله تعالی.

تعیین موضوع شهادت قاضی، از روی تحقیق

در ضمن مطالبی که بعضی از ارباب تراجم گفته‌اند، بعضی محل شهادت او را آگره و برخی دیگر، اکبر آباد یاد کرده‌اند. برای این که روشن شود که میان این دو نقل، تعارض وجود ندارد، عبارات برخی از دانشمندان آگاه در مورد مکان‌ها و شهرها نقل شود تا خواننده به بصیرت کامل برسد و اختلافی که در نگاه اول به نظر می‌رسد، برطرف شود.
بستانی در دائرة المعارف (ج 4 ص 109) گوید: اکبر آباد ـ که به عنوان قلعه اگرا نیز نامیده می‌شود ـ قلعه‌ای است که سلطان اکبر بر فراز آثار باستانی در شهر اگرا، از شهرهای هندوستان بر پا کرد... بنگرید به: اگرا.
وی در ذیل مدخل اگرا گوید (ج 3، ص 785): اگرا......... یکی از ساختمانهای زیبا و آثار شگفت آن که تا کنون به جای مانده، قلعه اگرا است که به نام اکبر آباد نیز نامیده شده است.
در کتاب منجم العمران (ص 310) آمده است: اگرا، شهری در شمال غربیِ هندِ انگلیسی است... و از آثار بناهای قدیمی آن که تا کنون باقی مانده، قلعه مشهور به اکبر آباد است.
در کتاب آنندراج (ج 1، ص 252) گوید: اکبر آباد – بالفتح – شهری است در هند، کنارة دریای جمنه که آن را آگره هم خوانند.
فرهاد میرزا در جام جم (باب 107) در ضمن بیان چهارده ولایت هند (ص 492) گوید: چهارم اگره است و اسم پایتخت این ولایت نیز اگره است. حد شمالی او دهلی و حد جنوبی او مالوه و حد مشرقی او اژدر الله آباد و حد مغربی او اجمیر است و در سال 981 هجری، اکبر شاه این شهر را پایتخت خود قرارداد و اسم او را اکبرآباد نهاد و این شهر در جانب رودخانه جمنه و یکصد و بیست میل در جانب جنوب شرق قریب به جنوب شهر دهلی واقع شده است و طول این مملکت، 250 میل و عرض آنجا 180 میل است.
عالم فاضل حاج زین العابدین شروانی در بستان السیاقة (ص 47) گوید: آگره به کسر کاف فارسی و فتح راء و سکون هاء، اسم قدیم اکبر آباد است. و آن مدتها دار الملک کشور هند بوده، در ضمن اکبر آباد مذکور خواهد شد.
وی در ذیل مدخل اکبرآباد (ص 108) گوید: اکبر آباد. در لغت هند، او را آگره گویند. وی، از صوبة هندوستان و شهری عظیم و بلده ای کریم است. گویا اختلال به ارکان عمارت آن شهر رسیده بود. اکبر شاه بن همایون آنجا را آباد و معمور گردانید و دارالملک خویش ساخته و به اسم خود موسوم نمود... بعدها نام اکبر آباد از میان رفت و باز آنجا را آگره نامیدند.
صادق اصفهانی در کتاب خود شاهد صادق می‌نویسد: اکبر آباد همان آگره است.
در دائرة المعارف اسلامی فرانسوی، پس از این که زمان شهرت یافتن شهر آگره به این نام را یاد کرده، کلامی‌آورده که خلاصة آن چنین است: از آنجا که سلطان اکبرشاه، نخستین کسی است که این شهر را پایتخت مملکت خود قرا داد، به مناسبت نام او در آن زمان، اکبرآباد موسوم شد. ولی پس از فوت او، اسم جدید، فراموش شد و مهجور گردید، گویی که هرگز این نام وجود نداشته است.
سامی بیگ عثمانی در قاموس الاعلام (ج 2، ص 1014)، ماده «اکر» نیز به همین مضمون گفته است.
این شهر توسط اکبر شاه که از حاکمان خاندان تیمور بود – تأسیس شد و به عنوان پایتخت انتخاب شد و در زمان او و جانشینانش، مساجد و جوامع و دیگر بناها و ساختمان‌های زیبا تأسیس شد. نام آن ابتدا اکبر آباد بود و سپس به آگره شهرت یافت.11 ترجمه این عبارات ترکی را، وام دار صدیق محقق جناب داوود نظریان هستم. (مترجم)
لفظ «آگره» در زبان فارسی به مد تلفّظ می‌شد، چنان که مسعود سعد شاعر مشهور گوید:
حصـار آگـره پیـدا شـد از میـانـه گـرد
به سان کوه و بر او پاره‌های چون کُهسار
پس شاید «آجره» معرّب آن باشد. در کتاب منجم العمران گوید: آجره ـ به کسر جیم و فتح راء – شهری قدیم در هند است که سلطان شهاب الدین نوری در سال 547 آن را فتح کرد. سپس جنگی بین او و پادشاهان هندو روی دارد که مجروحان را به آن منتقل کرد، چرا که دائره در آن بر لشگریان او بود، چنان که بستانی گفته است.
عالم جلیل سید اعجاز حسین هندی در کتاب کشف الحجب و الاستار، در ضمن توضیح کتاب «احقاق الحق» دربارة قاضی نورالله گوید: زمانی که در ماه صفر سال 1271 در شهر آگره به زیارت قبر شریف او تشرّف یافتم، دیدم که بر قبر او نوشته است که او در زمان جهانگیر در سال 1019 به شهادت، از دنیا رفته است.
از این توضیحات، معلوم شد که اکبر آباد و آگره، دو نام برای یک مکان است. نیز روشن شد که کلام صاحب ریاض العلماء که محل شهادت قاضی را لاهور می‌داند، اشتباه است. وی بعد از وصف و تجلیل قاضی نورالله می‌گوید:
او در تمام دانش‌ها به ویژه در مسئله امامت، آثاری نیکو دارد. حق آشکار و راست فصیح را ـ به تقریر و تحریر و نظم و نثر ـ آشکار کرد. در اعلاء کلمه الله کوشید و امامت عترت پیامبر را روشن ساخت، تا زمانی که از روی جور و ستم در شهر لاهور هند شهید شد و به دلیل تشیع و نیز به دلیل تألیف کتاب احقاق الحق، به ظلم کشته شد، چنان که بیان خواهد شد. 12 جمله «چنان که بیان خواهد»، اشاره دارد به کلام شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الآمل (جزء دوم) در شرح حال قاضی، که سبب قتل او را آشکار شدن کتاب احقاق الحق دانسته است. در این زمینه، کلامی داریم که پس از این خواهد آمد. ان شاء الله تعالی.

2- نظریات دانشمندان اهل تسنن درباره قاضی نورالله شوشتری

آنچه تا کنون درباره قاضی نورالله نقل شد، از دانشمندان شیعی بود. اکنون شایسته است که عباراتِ جمعی از علمای اهل تسنّن را درباره ایشان نقل کنیم، تا خواننده گرامی بداند که هر دو گروه به فضل قاضی اقرار کرده و بر علوّ مقامش اجماع دارند.
عالم فاضل منصف عبدالقادر بن ملوک شاه بداونی در کتاب خود منتخب التواریخ (جزء سوم، ضمن بیان فضلایی که محضر بیشتر آنها را درک کرده و نزد آنها درس خوانده است، ص 137 – 138) گوید:
«قاضی نورالله ششتری، اگر چه شیعی مذهب است، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسی و حیاء و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفای قریحه و ذکاء مشهور است. صاحب تصانیف لایقه است. توقیعی بر تفسیر مهمل شیخ فیضی نوشته که از حیّز تعریف و توصیف بیرون است.13 مراد، تفسیر «سواطع الالهام» ابوالفیض فیضی دکنی است که تماماً با حروف بی نقطه (حروف مهمله) نوشته است. قاضی نورالله تقریظی بر این کتاب نوشته است (مترجم). و طبع نظمی‌دارد و اشعار دلنشین می‌گوید. به واسطة حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهی پیوست و زمانی که موکب به لاهور رسید و شیخ معین قاضی لاهور را در وقت ملازمت، از ضعف پیری و فتور در قوا، سقطه ای در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده، فرمودند که شیخ از کار مانده، بنابراین قاضی نورالله به آن عهده، منصوب و منصوب گردید. والحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق می‌دهند، خوش به ضبط درآورده و راه رشوت را بر ایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده، چنان که فوق آن متصوّر نیست و می‌توان گفت که قائل این بیت، او را منظور داشته و گفته که:
تویی آن کس که نکردی به همه عمر، قبول
در قضا هیچ ز کس، جز که شهادت ز گواه
روزی در منزل شیخ فیضی، تفسیر نیشابوری در میان بود. در کریمة «اذ یقول لصاحبه لاتحزن انّ الله معنا» (توبه /40)- که به اجماع مفسّرین در شأن صدیق اکبر رضی الله عنه واقع شده ـ می‌گفت که اگر مراد ازین صحبت لغوی است، مفید مدح نیست و اگر اصطلاحی است که اهل اصول حدیث قرار داده‌اند، آن اول بحث است و مصاحبت ممنوع. گفتم از طفلی هم که زبان عربی می‌دانسته باشد، بپرسند، خواهد گفت که این آیت، دلالت صریح بر مدح می‌کند نه ذمّ، همچنین کافری زنگی و یهودی و هندوی نیز که دانای زبان عربی باشد.
و مباحثه بسیار شد و شیخ فیضی بنا بر عادت زشت خویش، جانب قاضی را- با آن که از هر دو جانب، بیگانة مطلق بود – گرفت. ناگاه در تفسیر نیشابوری نیز مؤید همین سخن من برآمد، با زیادتیِ آن که اگر به فرض و تقدیر، رسول صلی الله علیه و سلم را در آن وقت داعیِ حق می‌رسید، معین از برای وصیت، صدیق اکبر رضی الله عنه بود، نه دیگری.»
از این شرح حال بر می‌آید که تشیع قاضی نزد معاصران او معلوم و مسلّم بود. و تقیة او، از تمام معاصرانش نبود، چنان که از تصریح این دانشمند تسنّن بر می‌آید که ابتدا تشیع قاضی و سپس مناظره او را آورده، مناظرهای که در زمان تصّدی قاضی بر قضاء روی داده است. پس شاید قتل او حقیقتاً به دلیل تشیع نبوده، بلکه به دلیل حسد معاصرانش و قاضیان معاصر او روی داده، چرا که او در فضل و کمال، تقدم داشته، قاضی القضاة نیز بوده، درهای رشوه دادن و گرفتن را بر آنها بسته بود، چنان که در شرح حال او تصریح کرده است. البته در این میان، تمسّک به تشیع او، بهانه‌ای به دست آنها داد تا غرض شخص و کینة درونی و دشمنی پنهان خود را آشکار سازند.
مشابه این شرح حال را در تذکره علماء الهند (ص 245، چاپ لکهنو) آورده‌اند. در آن کتاب می‌نویسد: «قاضی نورالله شوشتری، شیعی مذهب، به صفت عدالت و نیک نفسی و حیا و تقوا و علم و عفاف، موصوف و به علم و جودت فهم و حدت طبع و صفای قریحه معروف بود. صاحب تصانیف لایقه که از آن جمله کتاب مجالس المؤمنین است. توقیعی بر تفسیر شیخ فیضی نوشته که از حیّز تعریف و توصیف بیرون است. طبع نظمی‌داشت. به واسطة حکیم ابوالفتح به ملازمت اکبر پادشاه پیوست. شیخ معین قاضی لاهور که به وجه ضعف، پیرانه سال معزول شده – به جایش قاضی نورالله به عهده قضای لاهور ـ از حضور اکبری منصوب گردید و انصرام آن عقده به دیانت و امانت کرد. در سنه هزار و نوزده هجری وفات یافت.»

3- پیش بینی قاضی از شهادت خویش
قاضی رضوان الله علیه کلامی‌دارد که از آن بر می‌آید که به تفرّس یافته بود که به شهادت، از دنیا می‌رود. وی در اوائل مجلس پنجم از کتاب مجالس المؤمنین در ضمن شرح حال محمدبن علی بن النعمان ملقب به مؤمن الطاق گوید: «در مختار کشّی 14 مراد، اختیار رجال الکشّی است. از آنجا که اصل رجال کشّی در دست نیست، منتخبی از آن که توسط شیخ طوسی انتخاب شده و اکنون در دست است، مورد مراجعه و بررسی است.، از مفضّل بن عمر روایت می‌کند که او گفت: حضرت امام جعفر علیه السلام مرا گفتند که نزد مؤمن الطاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانة او آمدم و چون از کنار بام سرکشید، به او گفتم که حضرت امام تو را امر می‌فرماید که با اغیار سخن نکنی. گفت: می‌ترسم که صبر نتوانم کرد.
مؤلف (قاضی نورالله) گوید که: این بیچاره مسکین نیز مدتی به بلای صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیّه و مدارا می‌نمودم و از بی صبری می‌ترسیدم و آخر، از آنچه می‌ترسیدم، به آن رسیدم و از عین بی صبری، این کتاب را در سلک تقریر کشیدم. اکنون از جوشش بی اختیار به جانب پروردگار پناه می‌برم و همین کتاب را شفیع خود می‌آورم.»
شبیه مفاد این عبارت، در موضوع یاد شده، بیتی است که صاحب تذکره «صبح گلشن»(ص 560) در ضمن شعرهای او، نقل کرده است:
خوش پریشان شده‌ای، با تو نگفتم «نوری»؟
آفتی این سر و سامانِ تو دارد در پی
به هر حال، این عبارت، می‌رساند که او در مورد خود به تفرّس یافته بود که عاقبت امرش به شهادت ختم خواهد شد. این مطلب، مایة شگفتی نیست، چرا که مؤمن به نور خدایی می‌نگرد، چنان که در حدیث آمده است: «اتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنورالله».
کمترین حد بحث، آن است که او برای بذل نفس خود در راه ترویج دین و استوار سازی مبانی شریعت سیّد المرسلین و احیای مذهب ائمة طاهرین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین، آمادگی خود را نشان داد. او به مرگ خود نیز بی توجّه بود، اگر در راه خدای جلّ جلاله باشد، چنان که این امر روی داد
خداوند بر تربت پاک او، شآبیت رحمت و رضوان را سرازیر سازد و در دار خلد خود ساکنش دارد.
همچنین در تأیید این استظهار، می‌توان این سخن را پیش آورد که سبب شهادت قاضی نورالله، ظهور کتاب مجالس المؤمنین است، چنان که پیشتر نقل شد. اما کلام عالم نحریر متتبّع شیخ آقا بزرگ تهرانی دام ظلّه در جزء اول کتاب الذریعه با آن منافات دارد، چرا که ایشان ذیل عنوان «احقاق الحق» می‌نویسد که قاضی، به دلیل تألیف این کتاب، در سرزمین هند به شهادت رسید. البته این سخن آقا بزرگ تهرانی، مأخوذ از کلام شیخ حرّ عاملی است که ضمن شرح حال قاضی در جزء دوم کتاب امل الآمل گفته است. شیخ حرّ گوید: «نورالله شوشتری، فاضل عالم علاّمه محدث. کتاب‌هایی دارد، از جمله احقاق الحق که مفصّل است و در جواب بر ردیة نهج الحقّ علاّمه طی نوشته است.
نیز کتاب الصوارم المهرقه در جواب الصواعق المحرقه و کتاب مصائب النواصب. او معاصر شیخ بهایی بود و در هند به سبب تألیف کتاب احقاق الحق کشته شد ».
شیخ فرج الله حویزی مانند این کلام را در کتاب ایجاز المقال گفته است. این مطالب، همه در مورد شهادتش بود.
اما در مورد ولادتش در هیچ یک از کتابهای تراجم، مطلبی نیافتم، مگر در کتاب نجوم السماء. عین عبارت کشمیری در این کتاب چنین است: «ولادت با سعادتش در سنة نهصد و پنجاه و شش (956) واقع شده و شهادتش از کلمه «سید نورالله شهید شد» -که سنة یکهزار و نوزده هجری (1019) برآورد می‌شود – بر می‌آید. بر این تقدیر، مدت عمر شریفش شصت و چهار (64) سال می‌شود.»
از اینجا بر می‌آید که کلام صاحب شهداء الفضیله در این مورد، از کتاب نجوم السماء برگرفته شده است.

4- مشرب و مذاق قاضی

انصاف این است که قاضی تمایلی به مشرب صوفیه دارد. این نکته، برای کسی که به کتابهای او بنگرد و با کلماتش آشنا شود، روشن است. شایسته است که در اینجا برخی کلمات او ذکر شود که این معنی از آن استفاده می‌شود. وی در اوائل احقاق الحق، (مبحث پنجم از مباحث توحید)، در اعتراض به کلام فضل بن روز بهان گوید: «ناصب (ابن روز بهان) در آنجا که گفته: «فإن أراد محقّقی الصوفیه کأبی یزید البسطامی – الی آخر کلامه»، تردید خود را نشان داده و عدیل آن را ذکر نکرده است. او در واقع، غیر محققان از صوفیه را اراده کرده که ظاهراً بدگویی مصنف (علامه حلی) مخصوص به آنهاست. مصنف (علامه حلی) در مورد آنها عقیده دارد که از صوفیه اهل تسنّن اند، بجز ابو یزید و جنید و مانند آنها، که از شیعة خالصه اند، چنان که این مطلب را در کتاب مجالس المؤمنین تحقیق کرده‌ایم.»
نیز در مبحث ششم از مباحث توحید گوید: «پیش از این بیان کردیم که گروهی از صوفیه قائل به حلول هستند که کلام مصنف (علامه حلی) اشاره به آنها دارد ـ اشعار آنها، مانند شعر زیر – بر عقیده‌شان دلالت دارد:
انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
15 مضمون این بیت به شعر فارسی چنین است:
من کی ام؟ لیلی و لیلی کیست؟ من هر دو یک روحیم اندر دو بدن

در باب انکار علامه حلّی نسبت به آنها، سخن همین است، زیرا آنها رقص و دست زدن را عبادت می‌کنند. امّا سخن در صوفیه متأخّر مانند نقشبندیّه و مانند آنهاست نه قدماء صوفیة حقّه و پیروان آنان، که حال و قال آنها از غنا (آواز)، دست زدن و مانند آن خالی است.»
همچنین کلام او در مجلس ششم از کتاب مجالس المؤمنین، دلالت صریح بر مدعا دارد:
«مجلس ششم – در ذکر جمعی از صوفیة صافی طویت که نزد سالکان مسلک طریقت و مؤسسان قواعد شریعت و حقیقت، مقصود از ایجاد عالم و اختراع بنی آدم؛ بعد از ایجاد جواهر زواهر انبیاء و ائمه هدی علیهم صلوات الله الملک الاعلی وجود فایض الجود این طایفة کرام و امفیای عظام – کثّرهم الله بین الانام – است که به میامن توفیق، از ادنی مراتب خاک به اعلی مدارج افلاک ترقّی نموده‌اند و از حضیض خمول بشریت به اوج قبول ملکیت تلقی فرموده، از پرتو سراج وهّاج و عکس شعاع لمّاع «یهدی الله لنوره من یشاء»
با ساکنان ملأ اعلی و مطمئنّان عالم بالا در سلک انتظام، منخرط گشته و به مرتبه‌ای رسیده‌اند که عواقب امور، قبل از ظهور مشاهده نموده‌اند و خواتیم اشیاء پیش از بروز وجود مطالعه فرموده؛ دعائم دین و دولت به میامن همت ایشان قائم و قوائم ملک و ملّت به روابط وجود ایشان منتظم؛ پاکبازان بساط مردی و صدر نشینان صفّه دردمندی؛ بحر آشامانِ تشنه جگر و دست افشانانِ بی پا و سر؛ گم گشتگان جاده سلامت و منزویان کنج ملامت؛ زنده پیلان ِ ژنده پوش و زنده دلان صاحب هوس؛ خرقه پوشان خانقاه قدس و باده نوشان بزم گاه ِ انس؛ شاهان بی کلاه و امیران بی سپاه.

قومی ملوک طبع که از روی سلطنت
گویی کز احترام، سلاطین کشورند
شاهان ِ دلق پوش که گاه حمایتی
زیر گلیم شان جم و خاقان و قیصرند
امروز، از نعیم جهان چشم دوختند
فردا خود از کرشمه به فردوس ننگرند
منگر به چشم خوار در این پا برهنگان
نزد خرد، عزیزتر از دیده سرند
آدم بهشت را به دو گندم اگر فروخت
حقّا که این گروه به یک جو نمی‌خرند

و مزید توضیح و تقریر کلام در تحقیق حال این طایفة کرام، آن است... »
تا آخر گفتار ِ دراز دامن ِ او، که آخر آن که نقل نکردیم، بیش از اوّل آن که نقل شد، بر مطلوب دلالت دارد؛ زیرا مشتمل است بر استدلال به برخی امور که میان صوفیه دایر است.
نیز مشتمل است بر دفاع از برخی افراد طائفة صوفیه مانند حسن بصری و احمد غزالی. آن بخش نقل نشد، زیرا کتاب ما گنجایش نقل تمام آن را ندارد، چرا که کلام قاضی، خود به اندازه یک رساله است. هر کس جویای آن باشد، باید از آن منبع بجوید.
بر اساس چنین مطالبی است که صاحب ریاض العلماء در بیان شرح حال قاضی می‌گوید: «او تمایل به تصوّف و اعتناء به شأن اهل آن داشت».
اما پوشیده نیست که این تمایل، به آن اندازه نیست که بتوان او را از صوفیه دانست. تصریح او به عقائدش در بیانات شافی وافی که در کتابهای مشهور او آمده، این حقیقت را نشان می‌دهد. هر کس تفصیل مطلب را بخواهد، به این آثار رجوع کند.
اما به اجمال، اشاره‌ای به آن می‌کنیم.
فاضل کشمیری در نجوم السماء در شرح حال قاضی گوید: «مخفی نماند که آنچه قاضی سید نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین و غیره اظهار مدح و حسن ظن خود نسبت به جمعی از صوفیه نموده ـ مثل حسین بن منصور حلاج که توقیع حضرت صاحب الزمان مشتمل بر لعن او در کتب معتبرة امامیه منقول است و مثل سفیان ثوری و بایزید بسطامی و محیی الدین عربی و دیگر صوفیه از متقدمین و متأخرین که بد مذهبی ایشان در میان علمای امامیه ثابت است ـ مستلزم تصوف جناب سید نورالله نیست؛ زیرا که مدح شخصی منحصر در اختیار مسلک او نمی‌باشد بلکه مدح جمعی از علمای کبار امامیه مثل شیخ ابن بابویه و شیخ مفید و امثال ایشان که فرقة متصوّفه را لعن و طعن کرده‌اند در تصانیف سید مذکور، مشعر بر برائت او از طریقة مبتدعة صوفیه است.
و ایضاً از تصانیف او کتاب احقاق الحق که ـ مشتمل بر سایر مباحث معرفت ذات و صفات الهی و نوبت و امامت است ـ هرگز اعتقاد او مطابق اقوال اهل تصوف و مخالف اصول امامیه مثل قول به وحدت وجود و غیر ذلک نیست، بلکه به دلایل وافیه و براهین شافیه، اثبات عقاید امامیه نموده و آن منافات به تصوف دارد. مؤید این معنی آن است که بعض اعاظم بر ظهر نسخه مجالس المؤمنین، بعد از نقل عبارت تذکرة علی قلی خان که گذشت، افاده نموده که «الحق که مساعی جمیلة جناب سید نورالله در اعلای مذهب حق امامیه زیاده از آن است که احتیاج به بیان داشته باشد، بل هواظهر من الشمس و ابهر من الامس. و بر صاحبان علم و کیاست و فهم و فراست، علوّ مراتب تصانیفش بوجه من الوجوه مخفی و محتجب نیست».
نیز مخفی نماند که تصوّف جناب سید مرحوم، به نهجی از مطاوی کلام و تضاعیف مرام استفاده نمی‌شود. آری حسن ظنّی به بعضی از متصوفه یافته می‌شود. وأینَ هذا من ذلک؟ لان مدح بعض الاشخاص لاینحصر فی اختیار مسلکه، چه اغراض و غایات به حسب اختلاف ازمنه و اوقات متفاوت می‌باشد و مدح کردن جناب سید مذکور، لاعنین متصوفه را، اول دلیل بر مدعای ما است. علی انّ علوّ درجته یقینی، و الیقین لایزول الّا بیقین مثله. و احتمال بعض محتملات بل ظن غیر کافی، وَ لا تَقفُ مالَیسَ لَکَ بِه عِلم اِنَّ بَعضَ الظَن اِثم و تفصیله فی محله. انتهی کلامه و نیز جناب غفران مآب مولانا السید دلدار علی – طاب ثراه – در کتاب شهاب ثاقب16 این کتاب را سید دانشمند یاد شده در رد صوفیه و اثبات بدعت‌های تلبیات آن‌ها و هشدار نسبت به پیروی از آنها و در جواز لعن بر ایشان نگاشت. پس کتاب مانند «اثنا عشریه» شیخ حرّ عاملی است که همین باب نوشته شده است. و در رسالة فارسیه ای که در جواب سؤالات مولوی سمیع صوفی قلمی‌فرموده، برائت جناب قاضی ـ نورالله مرقده الشریف – فرموده‌اند که در تصانیف ایشان با دیگر مؤیدات مذکور است. من شاء فلیرجع الی‌ها.
و جناب سید العلماء، قدس الله نفسه الزکیة – در بعض مصّنفات خود آورده که:
«قاضی سید نورالله را به سبب بعض اوهام، حُسن ظنّی به این طایفه و استیناسی به این فرقه حاصل بوده و از آن فساد اعتقادش غیر لازم. آیا نمی‌بینی که قاضی مذکور در مجالس المؤمنین درباره محیی الدین عربی ـ به تقریب ذکر قولش: «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عین‌ها» که مشعر اعتقاد به وحدت وجود است ـ می‌فرماید که محتمل است که لفظ «عین‌ها» به غین منقوطه و یای موحده بعد از یای مثناه مشدده به صیغة ماضی باشد و معنی آن «اخفاها» باشد. الی آخر ما قال. و به امثال این توجیه، کلامش را از مخالفت شرع، بری پنداشته، پس اگر قاضی به وحدت وجود معتقد می‌بود، چرا تصحیف در کلام ابن عربی قرار می‌داد و به اصلاحش می‌پرداخت. از اینجا واضح گردید که به بعض وجوه، این بزرگان را بر بدیِ اعتقاد ابن عربی و امثالش، اطلاع نبود و حسن ظن به آنها داشتند و کلمات آنها را مؤوّل به تأویلات صحیحه می‌پنداشتند، اگر چه مظنّه‌شان فاسد و مصداق، مصرع:‌
لن یصلح العطار ما افسد الدهر
بوده باشد، نه این که در عقیده فاسده آن‌ها مشارکت باشند. انتهی کلامه الشریف.17 پایان کلام صاحب نجوم السماء.
مانند این کلام در توجیه سخن ابن عربی، در مجالس المؤمنین (ذیل شرح حال احمد بن محمد معروف به علاء الدوله سمنانی) آمده است.
«و آنچه شیخ در این رساله مذکور ساخته که امام بن الامام محمدبن الحسن العسکری علیه و علی آبائه الکرام الصلوة و السلام در گذشته، می‌تواند بود که از مقولة غلط در کشف باشد، چنانچه شیخ محیی الدین و بعضی از اکابر این طایفه را در دعوی مهدویت و خاتم الولایه بودن واقع شده، یا غلط در تشخیص محمدبن الحسن العسکری باشد چنانچه در نفحات تلویحاً و در حاشیة آن تصریحاً مثل این تخطئه از ملا نظام الدین هروی در باب تشخیص خضر علیه السلام نسبت به جناب شیخ منقول است. بالجمله چون رکن الدین علاء الدوله قدس سره مشهور بوده به صحبت داری خضر (ع) و مولانا نظام الدین از وی احوال خضر (ع) معلوم می‌کرده، همانا که احوال بر وجهی فرموده که مرضیّ مولانای مذکور نبوده و از این جهت به او گفت که این حال خضرتر کمان است نه حال خضر ترجمان، یعنی حال خضر نامی است از تراکمه، نه حال خضری که واسطه است میان حق و خلق.
و حاصل کلام آن که بر قیاس تخطئة ملا نظام الدین می‌توان گفت که آن محمدبن الحسن العسکری که شیخ را بر گذشتن او اطلاع حاصل شده، نه محمدبن الحسن العسکری است که در عسکر سامره بغداد متولد شده، بلکه محمدبن حسن دیگر بوده که در عسکر اهواز یا در عسکر مصر بوده و خدمت شیخ تشخیص حال نفرموده، با آنکه آنچه دراین رساله به او منسوب است، معارض است به آنچه در فصل نبوّات و ما یضاف الیها از رسالة بیان الاحسان لأهل العرفان مذکور ساخته و فرموده که مهدی را – علیه سلام الله و سلام جده خاتم النبیّیین – از هر سه نطفه یعنی صلبی و قلبی و حقی، نصیبی اکمل و حظّی اوفر من حیث الاعتدال لا غالباً و لا مغلوباً بود. اگر در حیات است و غایب، سبب غیبت او تکمیل این صفات است تا چنان شود که در حد اوسط افتد و از افراط و تفریط ایمن گردد و بر حق ثابت شود و اگر هنوز به وجود نیامده است، بی شک به وجود خواهد آمد و به کمالی که شأن مصطفی است خواهد رسید و دعوت او شامل اهل عالم خواهد گشت و او قطب روزگار خود در مقام سلطنت خواهد بود بعد از امیرالمؤمنین علی (ع) انتهی.
و بالجمله هر چند صدق شرطیه مستلزم صدق مقدم نیست، اما احتمال دادن وجود و غیبت آن حضرت و تقدیم این احتمال بر احتمال عدم، ناظر در ترجیح اوست. و کسی که یک مرتبه آن چنان حکم جزم به وفات مهدی (ع) نموده باشد، به این اسلوب سوق کلام نمی‌نماید ، کمالایخفی علی العارف بأسالیب الکلام. و بر تقدیرتسلیم می‌گوییم: انکار وجود محمد بن الحسن العسکری علیه السلام منافی تشیع شیخ نیست، چه بعضی از طوایف شیعه حتی جمعی از امامیه قائل به دوازده امام که یکی از ایشان محمدبن الحسن العسکری است نیستند، چه مناط تشیع بر اعتقاد آن است که بعد از پیغمبر (ص) خلیفة بحق بلافاصل، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) است، چنانچه در صدر کتاب مذکور شد.
و آنچه در این مقام از روایت صاحب احباب و عبارت رساله شیخ تحریر بافت، نصّ صریح است در این باب و ما در مواضع این کتاب، ذکر مطلق امامیه را منظور داشته‌ایم و مقصود به ذکر امامیه اثنی عشریه نگذاشته‌ایم.» (پایان کلام مجالس المومنین).
کلام محدث نوری (ره) در باب چهارم کتاب نجم ثاقب، توضیحی دیگر در این باب است:
«و طبقة دیگر از اهل سنت‌اند که قائلند به تولد آن جناب بلکه رسیدنش به مقامات عالیه، ولکن گویند وفات کرده، مانند احمد بن محمد سمنانی معروف به علاء الدوله سمنانی، چنانچه در تاریخ خمیس و غیره از او نقل کردند که او گفت در مقام ذکر ابدال و اقطاب که رسید به مرتبه قطبیت، محمد بن الحسن العسکری. او چون پنهان شد، داخل شد در دائره ابدال و ترقی کرد به تدریج از طبقه‌ای به طبقه‌ای، تا این که گردید سید افذاذ، و قطب در آن وقت علی بن حسین بغدادی بود. پس چون وفات کرد و مدفون شد در شونیزیه، نماز گزارد بر او محمدبن الحسن العسکری و در جای او نشست و باقی ماند در رتبه قطبیت نوزده سال، آنگاه خدای تعالی او را از این جهان با روح و ریحان برد و قائم مقام او شد عثمان بن یعقوب جوینی خراسانی و نماز کرد بر او، او و جمیع اصحابش. و دفن کردند. او را در مدینة رسول صلی الله علیه و آله، تا آخر مزخرفات او که باید حق قلم و کاغذ را نگاه داشت.
و ملاحسین میبدی شارح دیوان، قریب به این کلمات را در شرح دیوان گفته و گویا او هم از علاء الدوله برداشته که از کثرت اقاویل شیعه، مردود الطرفین است. تمام امت را بهشتی می‌داند، اما با شفاعت. و فرقة ناجیه که منحصر در یکی است، آنان‌اند که بی شفاعت به بهشت روند، بلکه در اصل مذهب مشوّش، چنانچه در ریاض، از بعضی از رسائل او نقل کرده که او گفت که من در بعضی مسائل به قول شیعه می‌گویم و در بعضی به قول اهل سنت. من عایشه و سایر ازواج نبی را صلی الله علیه و آله مدح می‌کنم، پس شیعه مرا ملامت می‌کند. یزید و اشباه او را لعن می‌کنم، پس اهل سنت مرا سرزنش می‌نمایند و شتم می‌کنند. قاضی نورالله رحمه الله به حسن فطرت در مقام معذرت ابن سمنانی برآمده به اینکه: می‌توان گفت... – آنگاه محدث نوری کلام قاضی را که نقل کردیم، می‌آورد.
[مؤلف گوید:] پس از آگاهی بر این مطالب، باید دانست که تدبّر در شرح حال و نظر به تضلّع کمال قاضی نورالله، برائت ساحت او از عقاید و حالات و بیانات و مقالات صوفیه را نشان می‌دهد. توضیح اینکه مقام او در فهم مراد از آیات و اخبار و استخراج گوهرهای حقایق از دریاهای کلمات الهی و بیانات پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام، والاتر از آن است که غبار انگار بر آن بنشیند یا اندیشه در تصدیق آن تزلزل به خود راه دهد. طبعاً از چنان بزرگی، مشارکت با صوفیه درعقائد سست و ضعیف و اقوال رکیک سخیف و کارهای خودساخته و آثار خودپرداختة آن‌ها، بعید است. او از این موارد منزّه است و همین مقدار برای فرد بصیر، کفایت است.

نکته مهم:

به این نکتة مهم نیز باید به اجمال اشاره کرد که قاضی، حرص شدید بر زیاد نشان دادن جمعیت شیعه داشت. از این رو در کتابهایش ـ به ویژه در مجالس المؤمنین – خود را به رنج انداخته و دشواری بزرگی متحمل شده تا به این هدف برسد، گرچه با قبول احتمالات دور و پیگیری استدلا های نااستوار. این نکته برای کسی که با کلمات او مأنوس باشد، روشن است. پس از کلام را در این مورد طولانی نمی‌کنیم. بلکه به ذکر پاره‌ای از موارد بسنده می‌کنیم که فرد نا آشنا با شیوه و کلمات او را دلالت بر مرام می‌کند.
قاضی در نخستین مقدمه از مقدمات مصائب النواصب، ضمن استدلال بر تشیّع میر سیّد شریف، علامه مشهور، گوید: «او برای حبّ جاه و مال، یا برای دفع توهّم رافضی بودن و کناره گیری از مذهب گمراهان، یا به هر دلیل دیگر که مقتضای حال بود، به شرح کتاب مواقف 18 مواقف، نوشته عضدالدین ایجی در علم کلام. پرداخت و بدین منوال می‌گذراند.19 قاضی، همین مضمون را در مجالس المؤمنین (مجلس هفتم، شرح حال می‌رسید شریف جرجانی) آورده است. بلکه ظاهر آن است که هر یک از افاضل و موالی که به فطرت درست و فهم عالی متّصف بود ـ مانند خطیب رازی و غزالی – به مذهب جمهور (اهل تسنن) تظاهر می‌کرد، در حالی که در باطن، مذهب حق (تشیع) را داشت که از جانب خداوند یاری شده است. این کار به دلایلی صورت می‌گرفت که بر خردمندان پنهان نیست. مطالعه دو کتاب سرّالعالمین [= منسوب به غزالی] و اربعین [= منسوب به خطیب رازی] بر حسن این گمان روشن، گواه است.»
قاضی نورالله در مجلس ششم از کتاب مجالس المؤمنین، در شرح حال عارف مشهور به ابن عربی چنین گوید:‌ «و نسبت خرقة وی به یک واسطه به حضرت خضر می‌رسد و خضر به موجب تصریح مولانا قطب الدین انصاری صاحب مکاتیب، خلیفة امام زین العابدین علیه السلام است. و شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر این آیه که «قال فإنها محرّمة علیهم اربعین سنة یتیهون فی الارض «() روایت نموده که حضرت خضر با بعضی از نظر یافتگان درگاه گفته که: من از موالیان علی علیه السلام و از جمله موکلان بر شیعه اویم.
و از بعضی درویشان سلسلة نور بخشیه شنیده شد که هر یک از مشایخ صوفیه که اظهار ملاقات خضر نماید یا خرقة خود را به او منسوب سازد، فی الحقیقه اِخبار از التزام مذهب شیعه نموده و اشعار به عقیدة خود در باب امامت فرموده »
تا آخر کلام طولانی او، که آثار تکلّف در آخر آن که نقل نکردیم، از اوّل آن که آوردیم، بیشتر است.
قاضی، همچنین در مجلس هشتم از کتاب مجالس المؤمنین، ابتدای جُند دوازدهم، در شرح حال هلاکوخان، چنین گوید: «هلاکوخان بن تولی خان بن چنگیز خان، در ربیع الاول سنة احدی و خمسین و ستّمائه (651) به حکم برادرش منگو قا آن متوّجه سمت ایران شده و در سنة ثلاث و خمسین (653) در کان کل سمرقند نزول نمود و در شوّال آن سال، از جیحون گذشت و بنابر ارادة ربّ قدیر و حسن تدبیر نحریر عدم النظیر خواجه نصیرالدین محمد طوسی – طیب اله مشهده – بنابر اضطرار در قلعه میمون دز – از قلاع ملاحده – به سر می‌برد و او را در مبادی توجه هلاکوخان به رسم رسالت نزد خان فرستاده بودند، تسخیر قلاع ملاحده میّسر گشته، ملاحده به قتل رسیدند و در سلخ شوال اربع و خمسین و ستّمائه (654) خورشاه، پادشاه ملاحده را به چنگ آورده، طایفه خندیه را برانداخت. اتفاقاً لفظ خند موافق تاریخ است. و در اثنای این نهضت، تقرّب حضرت خواجه به جایی رسید که در حرم محترم ایلخان محترم گردیده و بیگم را در تکلیف اسلام ایلخان با خود متفق ساخته، ایلخان و بیگم را، پنهان از اعیان لشکر به شرف اسلام فایز گردانید و چنانچه مشهور است، ایشان را ختنه ساخت و آن که بعضی از قاصران، استبعاد اسلام او می‌کنند، از قبیل سخایف اوهام است و لیس هذا أوّل قارورة کسرت فی الاسلام».
و دیگر کلماتی که صدور آن، تنها از کسانی انتظار می‌رود که در ژرف زندان طبیعت به زنجیر وهم و خیال، زندانی است، نه از کسانی که با دو بال علم و عمل در اوج آسمان معرفت و فضل و کمال پرواز می‌کنند، مانند قاضی قدس الله تربته الزکیّه؛ چرا که علوّ مقام او قابل انکار نیست. اگر نقل این گونه موارد، توهّم تحامل نبوده از کسی چون من بر چنان سیّد سند دانشمندی که جان خود را برای طلب رضای خدای تعالی در اعلاء کلمه دین و احیاء سنت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و ترویج مذهب ائمه طاهرین علیهم السلام فدا کرد ـ که خداوند، درجة او را در اعلی علّیّین بلند گرداناد ـ موارد زیادی در این زمینه یاد می‌کردم؛ ولی بهتر آن است که دست باز دارم و به مضمون حدیث نبوی عمل کنم که فرمود: «اذکروا موتاکم بالخیر» و به کلام گوینده تمثّل جویم که گفت: «و من ذا الذی ترضی سجایاه کلّها؟»
در اینجا شایسته است که عذری را که سید اعجاز حسین هندی برای کار قاضی نورالله در این زمینه آورده، نقل کنیم. ایشان در کتاب کشف الحجب و الاستار، بعد از ذکر مجالس المؤمنین و بیان موضوع شناسایی آن گوید: «کسانی که بصیرتی ندارند، می‌پندارند که قاضی، عامّه و صوفیّه را در این کتاب نام برده، با این پندار که آنها از اهل حق بوده‌اند. ولی این پندار باطل است، زیرا که قاضی در مقدمه آن کتاب و نیز ذیل نام علاء الدوله سمنانی به صراحت گفته که هدف او در این کتاب، یاد کرد کسانی است که عقیده دارند مولای ما علی علیه السلام خلیفة بلافصل بعد از پیامبر بود. او چنین کسانی را امامیة می‌نامد، نه امامیه اثناعشریة ناجیه»‌.
این بیان سید اعجاز حسین بود. اما از مطالب یاد شده روشن شد که این اعتذار در تمام موارد، مناسب نیست، گر چه در بعضی موارد می‌توان آن را عذر مقبول دانست.
عالم بارع نحریر آقا محمدعلی بهبهانی کرمانشاهی در همین زمینه وجهی دیگر بیان می‌دارد. ایشان در اواخر کتاب مقامع الفضل، ضمن کلامی در اثبات تسنّن ملاعبدالرحمان جامی‌گوید (ص 288، نسخه چاپ 1316): «و جمعی از مَهَرة فن وثقات طرفین بر آن شهادت داده‌اند، مثل فاضل متبحّر قاضی نورالله تستری (ره) که در مجالس المؤمنین، از فاضل قاضی میرحسین میبدی شافعی شارح دیوان مرتضوی نقل کرده که در طعن او چنین گفته:

شعر

آن امام بحق ولیّ خدا
اسدالله غالبش نامی
دو کس او را به جان بیازردند
یکی از ابلهی دگر خامی
هر دور انام، عبدرحمن است
آن یکی ملجم و دگر جامی

تا آنجا که گوید:‌ و شهادت جماعت مذکوره که مقارب عصر او – بعضی مؤالف و بعضی مخالف او – بوده‌اند، از ادلّ دلائل است بر کمال ظهور نصب و عداوت او، که قابل توجیه و تأویل نبوده، زیرا که قاضی نورالله مذکور، نظر به معارضه در مذهب که با میرزا مخدوم شریفی ناصبی داشت، بنابر مصلحتی که دیده، اکثر اعیان سنّیان و صوفیان را داخل شیعیان گردانیده و به مفهومات ضعیفه و احتمالات بعیدة نحیفه، استدلال بر تشیّع ایشان نموده، چنان که از مطالعه و مراجعة کتاب مجالس، معلوم و مفهوم می‌گردد. و مع ذلک، از اعیان صوفیان، کسی را که برای سنّیان به جا گذاشته، شیخ عبدالقادر گیلانی و ملاعبدالرحمان جامی است ».
قاضی، خود به افراطش در این امر، پی برده و به نظر خود به این سؤال جواب داده است. وی در مجالس المؤمنین (مجلس هفتم، ذیل شرح حال غزالی) گوید:‌
«کسی نگوید که چون حکم به تشیع غزالی و مانند او که به مذهب اهل سنّت اشتهار دارند، نمودید، پس باید که سخنان ایشان را که در کتب کلامیّه و غیر آن مسطور است، بر اهل سنت حجت نسازید.
زیرا که می‌گوییم که حکم ما به تشیع غزالی و امثال او، نظر به باطن حال ایشان است و شک نیست که ظاهر حال ایشان موافق اهل سنت بوده و تصانیف ایشان بر طبق عقائد آن جماعت واقع شده...»
قاضی در چند مورد دیگر از کتاب مجالس و غیر آن، چنین مطالبی گفته است، از جمله کلامی که در صفحه پیش، از کتاب مصائب النواصب نقل کردیم.


5 – اسلوب تحریر و تقریر قاضی نورالله

بیان قاضی – چه عربی و چه فارسی – در جایگاهی بلند از فصاحت و بلاغت و مقام والای نیکویی و روانی و لطافت و نفاست بود. بنگرید به کلام سید اعجاز حسین هندی در کتاب کشف الحجب که در ضمن معرفی کتاب ابداء الحق – که به قاضی نسبت داده‌اند – گوید:
«نه بیان این کتاب، هرگز به پایة بیان این علامة نحریر می‌رسد و نه شیوة آن به شیوة قاضی شباهت دارد. شیوة قاضی به بالاترین رتبه بلاغت و نیکویی تقریر رسیده است.»
سید اعجاز حسین، با این بیان استدلال می‌کند که کتاب ابداء الحق نوشته قاضی نورالله نیست. این بیان صحیح و کلام متین و استدلال استوار، برای کسانی که به کتابهای ایشان انس دارند، روشن است. البته با وجود این، گاهی در پاره‌ای از تعبیرات عربی او مواردی دیده می‌شود که با کاربرد لغت عرب، مخالف است. مثلاً ایشان کلمه «نَدَم» را در کتابهای عربی خود، با حرف اضافة «مِن» به کار می‌برد و این به پیروی از شیوه تعبیر فارسی در کاربرد این کلمه است که می‌گویند: «از آن پشیمان شد»، در حالی که عرب می‌گوید: «نَدَم علیه». برخی نظایر آن را می‌توان در کلام او یافت، که البته در کنار حسن تعبیر واضح و بیان آشکار او، قابل گذشت و بخشش است، علاوه بر آن که موارد آن، اندک شمار و ناچیز است. من، پس از آن که به این موارد آگاه شدم، این کلمه را در تمام موارد این کتاب (الصوارم المهرقه) تصحیح کردم، مگر آنچه از چشم من پوشیده ماند.

6- سخن درباره بعضی از تألیفات قاضی

از تألیفات قاضی، آنچه شهرت یافته و نسخه‌های آن در همه جا منتشر شده، چهار کتاب است:‌ احقاق الحق، مجالس المؤمنین، الصوارم المهرقه، مصائب النواصب.
این چهار کتاب مشهور اوست، به ویژه دو کتاب اول، که به جایگاهی والا از شهرت دست یافته‌اند. به دلیل این شهرت، پاره‌ای از تراجم نگاران در شرح حال قاضی، فقط همین دو کتاب را از میان آثار قاضی یاد کرده‌اند، چنان که صاحب روضات پس از ذکر اسامی شماری از کتب قاضی، غیر از این چهار کتاب در ضمن شرح حال او به نقل از دیگری نوشته است: «در برخی از مواضع معتبر چنین است» و گویی مقصود از آن، تفصیلی است غیر از کتابهای مشهور متداول او، وگرنه وجهی ندارد که اسّ اساس مصنّفات قاضی را از نظر دور بدارد، مانند کتاب مجالس المؤمنین که آن را در احوال گروهی نوشته، از عالمان، فیلسوفان، ادیبان، عارفان، پیشگامان و راویان فاضل از دانشمندان مسلمان که به اعتقاد مصنّف امامی‌بوده اند، همراه با حکایات جالب و قصه‌های نمکین و اخبار آنها و اشاره به توضیح برخی از سرزمین‌های منسوب به آنان، که رضوان خدای تعالی بر او و آنان باد.
همچنین کتاب احقاق الحق که در نقض بر «ابطال الباطل» نوشته فضل بن روزبهانی اصفهانی نوشته است، که فضل این کتاب خود را در رد بر نهج الحق علامه حلّی- اعلی الله مقامه – نگاشته است.
و مانند کتاب الصوارم المهرقه که در پاسخ به الصواعق المحرقه نوشته ابن حجر هیتمی مکّی نوشته است. بر این مطلب می‌افزاییم که چهارمینِ این سه کتاب – از جهت شهرت – کتاب مصائب النواصب است، چنان که بیان خواهد شد، ان شاء الله تعالی

احقاق الحق

کتابی شریف که نزد علمای فحول ما، در جایگاه قبول نشسته، به گونه‌ای که به تصریح برخی از عالمان، مانند آن در باب خود نوشته نشده و البته این مطلب، صحیح است.
صاحب ریاض العلماء درباره آن گوید: «احقاق الحق، کتابی پرفایده و بسیار بزرگ، که مؤلف در سرزمین هند در پاسخ به اشکالهای یکی از دانشمندان متأخر اهل تسنن بر کتاب نهج الحق علامه حلّی در باب امامت نگاشت. تألیف این کتاب، یکی از عوامل شهادت سیّد – قدس سرّه – شد. این کتاب، معروف و مورد استناد دانشمندان پس از قاضی است.»
سید اعجاز حسین هندی در کشف الحجب والاستار گوید: «احقاق الحق نوشته فاضل کامل ادیب، عالم عامل اریب، سیّد سند سدید شهید، قاضی نورالله بن شریف بن نورالله – نورالله مرقده – مشهور به شهید ثالث، که در آن به نقض کتاب ابطال نوشته ابن روزبهان پرداخت، که وی به گمان خود در آن کتاب، به کشف الحق و نهج الصدق آیت الله فی العالمین علّامه حلّی پاسخ گفته است. شیخ حرّ عاملی گوید: او معاصر شیخ بهایی بود و به سبب تألیف این کتاب به قتل رسید.»
صاحب ذریعه گوید:
«این کتاب، برترین کتابی است در باب خود که نویسنده در آن به رد کلمات فضل بن روزبهان در کتاب ابطال نهج الباطل (که در جواب کتاب نهج الحق آیه الله علّامه حلّی نوشته) پرداخته است. قاضی نورالله راه حق را روشن ساخت و به بزرگترین اجر و پاداش رسید.»
حاج محمدجعفر صوفی متأخر مشهور به کبودر آهنگی در کتاب مرآة الحق (ص 97 چاپی) ضمن کلام خود پس از ذکر نام کتاب احقاق الحق و نقل پاره‌ای از آن گوید:
«انصاف آن است که چنانچه از بعضی اساتید عظام خود ـ که جناب مرحوم مغفور میرزا ابوالقاسم قمی (ره) باشد و بعضی فضلای دیگر که جناب مرحوم مغفور میرزا محمد مهدی طباطبایی شهرستانی باشد ـ شنیدم که می‌فرمودند که: قاضی (ره) کمال فضیلت و تحقیق و تتبّع را داشته که به این نحو، رد کلمات فاضل روزبهان را نموده، ولی فرمودند که اگر علامة حلّی، خود ایشان می‌خواستند که به این نحو رد کلام و تزییف او نمایند، ما را اعتقاد این است که به این نحو ممکن نبود.»
وی پس از مدحی بزرگتر نسبت به این کتاب و ستایشی بلیغ درباره نویسنده آن و دیگر آثارش – به ویژه احقاق الحق و مجالس المؤمنین – می‌نویسد: (ص 109 چاپی)
«نفاست و شرافت این دو کتاب، به مرتبه‌ای است که محقق محدث مولانا محمدتقی مجلسی (ره) فرموده است که:‌ بر هر شیعه لازم است که این دو کتاب (= احقاق الحق، مجالس المؤمنین) را داشته باشد.»

تاریخ تألیف احقاق الحق

سید اعجاز حسین در کتاب کشف الحجب والاستار، اشاره می‌کند که قاضی این کتاب را که در مدتی کوتاه، در چند روز نگاشته، چنان است که کمتر کسی حوصله استنساخ آن را می‌یابد، چه رسد به زحمت تصنیف آن.
قاضی، خود در آخر کتاب گوید: «سامان دادن این گوهرها..... در هفت ماه انجام شد، با کثرت ملال و ضعف قوا و سستی بدن که داشتم. و در آخر ماه ربیع الاول سال 1014 در شهر آگره پایان یافت، شهری که بدترین شهرها است و کفر، دام خود را در آن گسترده و شیطان، مکر خود را در آن به کار گرفته است. خداوند، مؤمنان را از مکر و جهل آن در امان نگاه دارد، و از سواد هند، کوه و دشت آن، بیرون ببرد، بحقّ حقّ و اهل آن»
چاپ احقاق الحق: شیخ آقا بزرگ – دام ظلّه – در کتاب الذریعه گوید: «این کتاب به طور کامل در سال 1273 در ایران چاپ شد. در مصر نیز به چاپ رسید، اما با اسقاط بعضی مطالب آن. سپس در سال 1326 نیمه اول آن، تا بحث چهارم (تعیین الامام) توسط شیخ حسن بن دخیل حجامی نجفی به طبع رسید، که او خود را در تصحیح و مقابله آن با چاپ ایران و دیگر نسخه‌ها به تعب انداخت. علامه معاصر شیخ محمدحسن مظفر نجفی با تألیف کتاب دلائل الصدق فی نهج الحق، به تتمیم تحقیقات قاضی نورالله شهید در این کتاب پرداخت، که آن خود، کتابی بزرگ است و در محل خود (در ذریعه) به آن اشاره می‌شود.»

تتمیم

صاحب ریاض العلماء در آخر شرح حال قاضی گوید: «بدان که نویسندة ردیه بر علامه حلّی و کتاب نهج الحقّ او، فضل بن روزبهان اصفهانی است.
گفته‌اند که او اهل اصفهان نبود، بلکه در آن شهر اقامت گزید، که باید بررسی شود.
نیز گفته‌اند که فضل بن روزبهان در زمان خروج شاه اسماعیل صفوی، بلکه کمی بعد از آن بود که باید بررسی شود.
همچنین گفته‌اند که فضل بن روزبهان، زمان اندکی بعد از دولت سلطان محمد خدابنده – که علامه، کتاب نهج الحق را برای او نوشت – روزگار می‌گذرانید، که این خطا است، چرا که از کلام قاضی نورالله در چند موضع از احقاق الحق بر می‌آید که او، فاصله زیادی با آن زمان داشته است. از جمله این که قاضی می‌گوید: او این رد بر علّامه را نوشت، برای تلافی کشته شدنِ بستگانش در اصفهان، یعنی بعد از خروج شاه اسماعیل، نیز می‌گوید که برخی از ایرادهایی که فضل بن روزبهان در بحث رؤیت خدای تعالی گرفته، از شرح جدید تجرید گرفته است.
و روشن است که مؤلف شرح جدید، در زمان میرزا اُلُغ نوادة امیر تیمور می‌زیست، یعنی نزدیک به زمان خروج شاه اسماعیل صفوی.
و نیز می‌گوید:............ » در اینجا صاحب ریاض العلماء، فاصله‌ای را سفید گذاشته تا کلامی بنویسد، ولی ننوشته است و ظاهراً اجل به او مهلت نداده که آن را بنویسد، زیرا که من (محدث)، این بخش را از خط میرزا عبداله افندی صاحب کتاب نقل کردم.

مجالس المؤمنین

شهرت این کتاب، بیش از احقاق الحق است. میرزا عبدالله افندی در ضمن توصیف آثار قاضی گوید:
«کتاب مجالس المؤمنین به زبان فارسی، کتابی بزرگ و شناخته شده، در بیان گروهی از عالمان و راویان شیعه و پاره‌ای از مشاهیر امامیه، از پادشاهان، امیران، صوفیه و شاعران، از زمان‌های گذشته تا زمان مؤلف است. البته او در این مورد، به افراط و تفریط گرفتار آمده و همین خود، از جمله انگیزه‌های ما، در پدید آوردن این کتاب (ریاض العلماء) بود. وی کتاب خود را بدان جهت نوشت که دید مخالفان تشیع پیدایش تشیع را از زمان ظهور دولت صفویه و خروج شاه اسماعیل صفوی می‌دانند و سخنانی فاسد از این گونه بر می‌شمرند. لذا در اول کتاب به این مطلب اشاره می‌کند.»
این سخن صاحب ریاض العلماء بود. البته باید دانست که با وجود این نکته، کتاب مجالس المؤمنین از کتابهای بسیار نفیس است که اگر نمی‌بود، فوائد فراوانی از دست می‌رفت که قابل جبران نبود.
سید اعجاز حسین هندی در کشف الحجب و الاستار گوید: «مجالس المؤمنین نوشته قاضی نورالله بن شریف حسینی شوشتری متوفی سال هزار و نوزده (1019)، که آن را به دوازده مجلس مرتّب ساخت در ذکر اماکن و مواطنی که اختصاص به ائمه طاهرین علیهم السلام، طوائف، اصحاب، تابعین، متکّلمان، مفسّران، محدثان، مجتهدان، سادات، قاریان، نحویان، فیلسوفان، پادشاهان،‌امیران، وزیران و شاعران از عرب و عجم دارد.»
تاریخ تألیف: ناقد بصیر، افندی در ریاض العلماء گوید: «آغاز نگارش این کتاب، اول ماه رجب سال 998 در شهر لاهور بود و پایان آن، روز پنج شنبه 23 ذی القعده سال 1010. بدین سان صورت خطّ مؤلف را در پایان کتاب مجالس المؤمنین دیدم».
ریو (Roieu. Ch) در فهرست خود (ج 1، ص 337 – 338) می‌نویسد که در موزة لندن، نسخه‌ای خطی از کتاب مجالس المؤمنین هست که در هامش آخر آن آمده است: «افتتح هذا الکتاب فی رجب سنه 993، و اختتم فی الثالث و العشرین من ذی القعدة سنة 1010».
ریو پنداشته که تاریخ یاد شده، تاریخ استنساخ از روی خط مؤلف آن است. با توضیح افندی روشن می‌شود که این احتمال، صحیح است، با این توضیح که در کلام، اشتباهی روی داده که از تحریف «ثمان» به «ثلاث» ناشی می‌شود و شاید عکس این باشد، که البته این احتمال دوم، قابل اعتنا در نظر افراد ژرف نگر نیست، چرا که افندی دقیق‌تر از ریو است.
چاپ‌ها: این کتاب سه بار در ایران چاپ شده است: دو بار در تهران و یک بار در تبریز.
چاپ اول تهران، در 16 رجب سال 1268 بوده است.
از چاپ دوم تهران، نسخه‌ای نزد من نیست. پس ویژگی‌های آن را، از منابع دیگر باید یافت.
چاپ سوم، در تبریز در مطبعة حاج ابراهیم آقا با سمه چی تبریزی است، اما بدون ذکر تاریخ طبع.
تمام این چاپ‌ها، بسیار مغلوط و مشوَش است، به گونه‌ای که استفادة کامل از آنها برای خواننده، دشوار، بلکه محال می‌نماید ، مگر این که به نسخه‌های خطی آن یا منابع اصلی آن رجوع کند و این خلاف وصیّت مصنف است که در آخر کتاب گوید: «دیگر آن که چون بعد از اتمام هفت نسخه از این مجالس و مقابلة آن‌ها با اصل مسوده آن، این فقیر مستهام به اشاعت آن اقدام نموده، بنابراین مأمول از الطاف اخوان کرام که از آن نسخ نقل بردارند، آن که همّت بر تصحیح و مقابلة منقول گمارند، تا چنان که در اکثر کتب تواریخ و سِیَر به نظر می‌رسد، به تعاقب نقل و مرور روزگار، نسخه‌های سقیم خاطر آزار بر روی کار نیاید و طبع لطیف ناظران را از مطالعة آن ملالت نیفزاید.»
به این نکته باید افزود که به اعتراف قاضی، اشعار عربی در نسخة اصلی که در دست داشته، مشوّش و مغلوط و تصحیف شده بود. وی در مجلس یازدهم از مجالس المؤمنین، ابتدا حکایتی نقل می‌کند که انگیزه تألیف کتاب الحماسه توسط ابوتمّام را در بر دارد. می‌نویسد: «آورده‌اند که سبب جمع ابی تمّام کتاب حماسه را، آن بود که چون او در وقت توّجه از نیشابور به عراق عرب، به ولایت همدان رسید، زمستان شد و برف راه را مسدود ساخت. و در آن اثناء، ابوالوفاء محمدبن عبدالعزیز که ادیبی بود از اولاد رؤساء و شعر نیز می‌گفت، ابوتمّام را به خانة خود برده، به خدمت او مشغول شد. و چون مدت توقف ابوتمّام به واسطة زمستان امتدادی داشت، کتب خود را نزد ابوتمّام آورده، ابوتمّام از آنها اختیار ابیات حماسه نمود. و نسخه نزد ابو الوفاء ماند، تا آنکه کتب ابوالوفاء به دست شخصی از اهل دینور افتاد که او را ابوالعواذل دینوری می‌گفتند و او در ایامی که از هجرت نبویه دویست و هفتاد سال و کسری گذشته بود، نقلی سقیم مصحَّف از آن برداشته به اصفهان برد و بعضی از مشایخ اصفهان با آن خلل و قصور که در آن نسخه بود، بر تداول آن رغبت فرمودند و ابوبکر خیاط را جهت تفحّص اشعاری که مانند کتاب حماسه بود، به اطراف بلاد فرستاد. و همیشه در مقام اصلاح آن بود، تا چنان شد که مردم از مطالعة آن بهره یافتند.»
قاضی پس از آن می‌نویسد: «مخفی نماند که حال مؤلف این کتاب در نقل اکثری از اشعار شعرای عرب بر منوال حال شیخ اصفهان است در نقل کتاب حماسه از آن نسخه سقیم غیر مستقیم. و امیدوار است که توفیق تصحیح و تحیقق آن روزی گردد و الله الموفّق».
نویسنده می‌گوید: قاضی این نکته را در ضمن وصایای خود در خاتمة کتاب، به اخبار نیز تعمیم داده است و می‌نویسد: «دیگر آنکه بر وجهی که سابقاً در ذیل احوال ابو تمّام طائی از مجلس یازدهم مذکور شده، چون بعضی از کلمات واقعه در اخبار و اشعار منقوله در این کتاب، خالی از سقمی و ارتیابی نیست، اگر اصلی صحیح‌تر از آن اخبار و اشعار به دست آرند، در تصحیح آن التفات دریغ ندارند.»

نکته مهم:

یکی از تکمله های کتاب مجالس المؤمنین، رسالة «دفع شبهات ابلیس» است. این نکته، از ملاحظه صدر این رساله بر می‌آید. عبارت صدر این رساله چنین است: «مخفی نماند که این تراب اقدام مؤمنان در فاتحة کتاب مجالس المؤمنین، تشبیه اقوال بعضی از شیاطین امت سید المرسلین را به شبهات ابلیس لعین مذکور ساخته (1) و جهت رعایت معانقة اجزای اصلیّة کلام، حوالة شعور بر بعضی شبهات مذکوره و جواب آن را به کتب جمهور، مناسب شناخته بود. چون آن مقام به نظر شریف بعضی از اخوان عالی شان ملک نشان که جامع ملکات فطریه انسانی و خالع صفات ردیه شیطانی بود رسید، استدعا نمود که به نوشتن تفصیل شبهات مذکور و جواب آن گراید و به حاشیه کتاب الحاق آن نماید ا ناظر در این مقام را حاجتی بغیر از این کتاب نباشد و تکلف جستجوی خاظر او را نخراشد و چون به حسب استدعای او شروع در آن واجب گردید الخ».20 مراد، عبارتی است که در آغاز کتاب مجالس المؤمنین آورده است: «و اوّل شبهه‌ای که در عالم پیدا شد، شبهة ابلیس بود... و از این استکبار و استبداد، هفت شبهه او را سانح شد و بعد از وی در سائر خلائق آن شبهات سرایت کرد، تا آنکه بعد از غروب آفتاب نوبت هر نبی، بعضی از آن شبهه‌ها در نفوس علمای امت آن پیغمبر پدید آمد (...‌) و این اختلاف و افتراق به حکم حدیث «ستفترق» در امت پیغمبر ما صلوات الله علیه و آله زیاده گردید (...) و تفصیل آن شبهات که منشأ اشتباهات اهل بدع و ضلالات است، با دفع آن در کتب اهل کتاب، مذکور و در مصنّفات علمای ملت احمدی مسطور است الخ».
این رساله، مشتمل بر جواب هفت شبهه است که ابلیس القاء کرده و همان است که صاحب شهداء الفضیله، از آن به عنوان «رسالة فی رد الشیطان»؛ صاحب ریاض به عنوان «رساله فی رد شبهات الشیطان»؛ و علاء الملک به عنوان «رسالة دفع شبهات ابلیس» از آن یاد می‌کنند. به دلیل این ارتباط، این رساله در بعضی از چاپ‌های مجالس المؤمنین، در هامش پاره‌ای از صفحات آخر کتاب آمده است.

الصوارم المهرقه

همین کتاب است که پیش روی شماست. به همین دلیل، از توصیف ویژگی‌های آن چشم می‌پوشیم و فقط به ذکر مواردی می‌پردازیم که از آن ناگزیریم.
شناخت اجمالی کتاب: این کتاب کلامی، درباره موضوع امامت عظمی و خلافت کبری نوشته شده است. قاضی، آن را در پاسخگویی به کتاب الصواعق المحرقه نوشته ابن حجر هیتمی‌نوشته است و با آن که ردی بر پاره‌ای از مباحث صواعق است (فقط مبحث خلافت خلیفة اول را در بر دارد)، ولی در حکم رد بر تمام آن است،‌چنان که مؤلف در آخر کتاب به آن تذکّر می‌دهد. و با وجود حجم اندک، پر نکته و ارزشمند است.
میرزا عبدالله افندی در ضمن معرفی آثار قاضی نورالله گوید: «کتاب الصوارم المهرقه فی رد الصواعق المحرقه، که صواعق، نوشته ابن حجر عسقلانی، در پاسخ به عقائد امامیه و حقانیت مذهب تسنن است. ظاهراً این کتاب، غیر از رسالة رد مقدمات ترجمة صواعق باشد.»
توضیح این که کلمه «العسقلانی» در اینجا سهو قلم و اشتباه است، زیرا الصواعق المحرقه نوشته ابن حجر هیتمی مکّی است که سالها پس از زمان ابن حجر عسقلانی بوده است.
صاحب کشف الحجب و الاستار گوید: «الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة، نوشته سید سند قاضی نورالله بن شریف بن نورالله مرعشی شوشتری نورالله مرقده، متوفی سال 1019، که شرحی است بر گفتار...»
از ملاحظه فهارس و کتابشناسی‌ها بر می‌آید که این کتاب، نخستین کتابی است که در رد صواعق تألیف شده است، گر چه عالمان در رد آن کتابهایی نگاشته‌اند. فاضل جلیل سید اعجاز حسین هندی در کشف الحجب و الاستار گوید: «ابداء الحق فی جواب الصواعق المحرقة. یکی از افاضل، آن را از تصنیفات سیّد سند قاضی نورالله بن شریف بن نورالله حسینی مرعشی شوشتری – اعلی الله درجته فی اعلی علّیّین – دانسته، اما این نسبت درست نیست، زیرا او در سال 1019 در زمان جهانگیر به شهادت رسیده، در حالی که تاریخ تألیف ابداء الحق – بر اساس نوشته آغاز آن به سال 1027 بوده است. همچنین بیان این کتاب، مانند بیان این علّامة نحریر نیست و شیوة آن به شیوة نگارش قاضی – که به بالاترین درجه بلاغت و نیکویی بیان رسیده – شباهت ندارد. شاید این کتاب، نوشته فرزند یا یکی از شاگردان قاضی باشد...»
صاحب الذریعة بعد از نقل این کلام گوید: «البته قاضی نورالله شهید بر این صواعق ردی نوشته به نام الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة، و نیز ردی بر مقدمات ترجمة صواعق نوشته که در جای خود (از کتاب ذریعه) خواهد آمد».
صاحب کشف الحجب و الاستار همچنین گوید: «البوارق الخاطفة فی جواب الصواعق المحرقة (در جواب صواعق نوشته ابن حجر مکی هیتمی). نام مؤلف این کتاب را نیافتم و شاید نوشتة یکی از شاگران قاضی نورالله شوشتری – اعلی الله فی علّیّین درجته – یا تألیف فرزندش محمدعلی باشد. وی در این کتاب ملتزم شده که در ابطال آن به مطلبی غیر از مطالب صواعق تمسّک نکند. از همین کتاب بر می‌آید که مصنّف آن، کتابی به زبان فارسی در علم کلام به نام شوارق دارد...»
محدث نوری در هامش این موضع در یک نسخه خطی از کتاب کشف الحجب والاستار گوید:
«البوارق الخاطفة و الرواعد العاصفة فی رد الصواعق المحرقة، ظاهراً نوشته سید علی بن سید علاء الدوله بن ضیاء الدین نورالله باشد...»
صاحب الذریعه ذیل نام این کتاب گوید‌: «استاد ما علامه نوری، در حواشی خود بر کتاب کشف الحجب والاستار ـ در نسخه‌ای که سید اعجاز حسین به او هدیه کرده – به عنوان استدراک بر کلام او گفته که کتاب بوارق نوشته نواده قاضی شهید است و ظاهراً تألیف سید علی بن علاء الدوله بن ضیاء الدین نورالله باشد. ولی از تفاوت خطبة دو کتاب بر می‌آید که این دو کتاب با هم تفاوت دارند، گر چه موضوع و اسم آنها مشترک است. صاحب ریاض العلماء (متولد سال 1066) شرح حال این سید علی را در کتابش آورده و گفته که او ساکن هند و معاصر ما بود. البته شاید به جهت فاصلة مکانی از او، بر این کتابش آگاه نشده است.»
کلام صاحب ریاض در شرح حال او را یاد خواهیم کرد.
سید اعجاز حسین همچنین می‌نویسد: «در جواب صواعق، کتاب‌های زیادی نوشته‌اند، از جمله: ابداء الحق، البوارق الخاطفة، الصوارم المهرقة، الحدائق.
البته یک بار بطور اتفّاق به گوشم خورد که کتابی در رد صواعق وجود دارد به نام «البحار المغرفة»‌، ولی ویژگی‌های آن ـ از جمله مؤلف آن – را نمی‌شناسم.
از آن جا که در آن زمان، در صدد نوشتن شرح حال قاضی نبودم، ویژگی‌ها را ثبت نکردم، لذا آن را از یاد بردم، چنان که گویندة آن سخن را نیز فراموش کردم. امید است که خداوند، راهی بر این مطلب برایم بگشاید.
یکی از کسانی که از نام کتاب الصوارم المهرقة بهره گرفته‌اند، سید جلیل مشهور سید محمد است که کتابی به نام «البوارق الموبقه» نوشت که نام دیگر آن، «السیوف المهرقه» بود، همچنان که خواجه نصرالله کابلی کتابی به نام «الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل الکفر و الزندقه» نوشت که نام آن را از صواعق ابن حجر گرفته بود. سید محمد در خطبة کتابش می‌گوید:
«این کتاب، پاسخی است به باب هفتم از ابواب کتاب تحفة [اثنا عشریه] که از کتاب الصواعق المحرقة... خواجه نصراله کابلی... سرقت شده است... آن را «البوارق الموبقة» نامیدم و « السیوف المهرقة» ملقّب ساختم.... و منم بنده امیدوار به خداوند آمرزگار: محمدبن علی صاحب ذوالفقار.»
سید نحریر شهیر، سید دلدار علی نیز در نامگذاری کتاب خود به «الصوارم الالهیات فی قطع شبهات عابدی العزّی و اللّات»، از نامگذاری قاضی نورالله پیروی کرده است.
سیّد سند جلیل، دانشمند معتمد نبیل، شمشیر کشیده خدا بر گمراه گران و ملحدان، فخر شیعه و حامی حوزة شریعت، استوار سازندة ارکان دین و مروّج مذهب امامان پاک نهاد علیهم السلام، سید حامد حسین هندی – که خداوند از او راضی باد و او را راضی کناد و بهشت را مسکن و مأوای او گرداناد – در مجلّد حدیث ولایت از کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمه الاطهار (مجلد سوم از منهج دوم کتاب، ص 390 – 391) می‌گوید: یکی از فضلای اهل تسنن، کتابی بر رد صوارم به نام «تنبیه السفیه» نوشته است. عین عبارت میرحامد حسین چنین است:
«سیف الله ملتانی در تنبیه السفیه – که عبارت است از شبهات نحیفة او بر بعض مقامات صوارم و به مزید جسارت، آن را موسوم به «تنبیه السفیه» نموده – گفته:...»
جزء دوم از مجلّدات حدیث غدیر (ص 555) نیز می‌نویسد: «سیف الله بن اسدالله ملتانی در تنبیه ـ که عین تمویه است – گفته...»
مشابه این عبارات را در چند موضع عبقات آورده است، از جمله:
- مجلد حدیث ولایت، ص 392.
- مجلد حدیث طیر (مجلد چهارم از منهج دوم)‌ص 125.
- مجلد حدیث تشبیه (مجلد ششم از منهج دوم) ص 263.
و موارد دیگر که با تتبع می‌توان به دست آورد. اما برای من روشن نشد که آیا آن کتاب، رد صوارم المهرقة قاضی نورالله است یا صوارم الالهیات سید دلدار علی. این مطلب باید بررسی شود، گر چه به دلیل بعضی قرائن، می‌توان به مورد دوم، ظنّ قوی یافت.
انگیزه چاپ کتاب الصوارم: زمانی که سیّد سند جلیل، عالم عامل نبیل، صاحب نفس زکیة انسیه و قوّة ملکوتیة قدسیه، آیة الله جناب سید کاظم آقای تبریزی معروف به شریعتمدار21 او، امروز (= سال 1327 شمسی) یکی از حاملان لوای شیعه و نگاهبانان شریعت و حجّت‌های اسلام و مروّجان احکام و مراجع مردم در مسائل حلال و حرام است. خداوند، سایة او را مستدام داراد، بحق محمد و خاندان پاک نهاد او صلوات الله علیهم اجمعین.از زیارت امامان مدفون در عراق علیهم السلام بازگشت، به زیارت او مشرّف شدم. سخن در ابواب متفرّقه پیش آمد، تا به کتابهای نفیس کمیاب کشید. درباره کتابهایی که در این سفر بر آن آگاه شده، از او پرسیدم و او برخی از آنها را بر شمرد، تا به این کتاب حاضر ـ الصوارم المهرقه ـ سید، وصفی شگفت انگیز برای آن بیان داشت و گفت: اگر به نسخه‌ای از آن دست یابیم، به طبع و نشر آن اقدام می‌کنیم.
گفتم: در کتابخانة یکی از علمای تهران، نسخه‌ای از آن هست و گمان می‌کنم که اگر برای چاپ به رسم امانت بخواهیم، از ما مضایقه نکند و دریغ ندارد. پاسخ داد: اگر امانت گرفتن و تصحیح را برعهده بگیرید، تأمین مخارج و نشر آن را به عهده می‌گیرم و اجر و ثواب را به کرم و فضل الهی از خدا می‌خواهیم. همچنین افزود: عمده التجار، جناب حاج حسین آقا شالچی لار، برای طبع و نشر آن تعهّد کرده که اگر بدان دست یابد، مانند دیگر کتب دینی و آثار اسلامی که منتشر کرده، به قصد قربت به سوی خدای تعالی آن را نیز نشر دهد. خداوند، او را از آفات و مهالک نگاه داراد و برای خدمت اسلام و دین بیش از این توفیق دهاد.
من آن نسخه را از مالکش، یعنی عالم فاضل شیخ احمد سلطان العلماء -که در این ایام، یعنی 13 صفر سال 1367 قمری در گذشت – امانت گرفتم. 22 او فرزند جعفربن محمد بن جعفر بن محمد بن عاشور کرمانشاهانی صاحب تألیفات عدیده مانند اعتذار الحقیر باشاره الفرج و دیگر آثار است. رجوع شود به شرح حال او که در کتاب الذریعه ذیل این دو عنوان آمده است.او نسخه را امانت داد و ما را به نسخه دیگری خبر داد که در کتابخانه مجلس شورا بود. از آن نیز عکس گرفتم و کار خود را بر اساس دو نسخه آغاز کردم. اما با شروع کار، فهمیدم که تعدد نسخه در اینجا ثمری ندارد، زیرا با قرائن و امارات چندی فهمیدم که یکی از آن دو، برگرفته از دیگری است.
نیز فهمیدم که آن دو نسخه، خالی از غلط و تشویش نیستند که در پاره‌ای از موارد، به نهایت درجة خود می‌رسد. با این همه، انضمام نسخه عکس مجلس به نسخه امانتی سلطان العلماء، فوائد قابل اعتنایی داشت.
از این رو، نسخه مطبوع را در حد وسع و توان تصحیح کردم. از آنجا که در اوایل ایام طبع، جناب مرحوم مغفور حاج رضا شالچی لار (برادر حاج حسین مذکور) عازم زیارت ائمة عراق علیهم السلام بود، از او خواستم که مواردی را که در دو نسخه من جا افتاده (از جمله ص 113 تا 118 متن کتاب)، برایم استناخ کند. ولی اجل او را به اتمام این کار مهلت نداد. البته پس از چاپ کتاب، نسخه‌ای دیگر از کتاب به دستم رسید که در کتابخانة شیخ شهید حاج شیخ فضل الله نوری بوده و از برخی قرائن بر می‌آمد که این نسخه، از پدر همسر او خاتم المحدثین حاج میرزا حسین نوری به او منتقل شده است. محدث نوری در فائدة ثانیه از خاتمة مستدرک الوسائل (ص 334 ج 3) در ضمن بحث پیرامون کتاب الاستغاثة فی بدع الثلاثة و اعتبار آن، می‌نویسد:‌
«به این دلیل، عالمان بزرگوار به آن اعتماد کرده‌اند، مانند... قاضی در صوارم المهرقة.........»
موارد جا افتادة یاد شده را در آن نسخه یافتیم و امیدواریم که خداوند، پس از این ابواب دیگر بر ما بگشاید.
اینک، از کسانی که از این کتاب بهره می‌گیرند، درخواست می‌کنم که برای آن دو مرحوم (شیخ احمد سلطان العلماء و شیخ فضل الله نوری) از خدا، خیر و رحمت و رضوان بخواهند و نیز برای این دو فرد یاد شده (سید کاظم شریعتمدار و حاج حسین شالچی لار) دعای خیر کنند که کوشش خود را در طبع و نشر کتاب به کار گرفتند. خداوند به کرامت و احسان خود با آنها لطف کند.
آمین آمین لا ارضی بواحدة
حتـی أبلّغهـا ألفیـن آمینـا
تاریخ تألیف صوارم: از تاریخ تألیف کتاب، آگاهی ندارم، چون در هیچ موضعی یاد نشده، نه در نسخه‌هایی که دیده‌ام، و نه در فهارس و کتب تراجم. البته از ارجاع مصنف در تحقیق پاره‌ای از مطالب کتاب به کتابهای دیگر، می‌توان فهمید که تألیف این کتاب، پس از آنها صورت گرفته است. اکنون به چند نمونه از این ارجاعات توجه می‌کنیم:
الف ـ «در اینجا تفصیل‌هایی است که در کتاب خود موسوم به مصائب النواصب یاد کرده‌ام. هر که دوست دارد، به آن رجوع کند». (ص 202)
ب ـ «تفصیل این مناظره که میان شیخ ما قدس سره و قاضی مذکور، در ضمن شرح حال او در کتاب ما، مجالس المومنین آمده است». (ص 196)
ج ـ «در این حدیث، سوء ادبی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز نسبت به عباس هست که بر اهل تأمل پوشیده نیست. و در شرح خود بر کتاب نهج الحق (= احقاق الحق) آن را روشن ساخته‌ایم. به آن رجوع شود». (ص 164)
د ـ «در این مورد در شرح خود بر کتاب کشف الحق به تفصیل سخن گفته‌ایم. هر که جویای حقیقت است، به آن رجوع کند». (ص 203)
ه ـ «در اینجا زیادتی در تدقیق و تحقیق است که در شرح خود بر کتاب کشف الحق و نهج الصدق آورده‌ایم. باید خوانده شود». (ص 209)
توضیح این که کتاب مصائب النواصب در سال 995، مجالس المومنین در سال 1010 و احقاق الحق در سال 1014 نوشته شده‌اند. پس تألیف کتاب صوارم، باید در اواخر عمر قاضی، بعد از تألیف این کتاب‌ها انجام شده باشد.
تاریخ طبع کتاب: طبع این کتاب به مدد خدای وهاب، در دهم ربیع الاول 1367 هجری قمری مطابق با اول بهمن 1326 شمسی پایان یافت.

مصائب النواصب

این کتاب، از مشهورترین آثار قاضی است. مؤلف در کتاب مجالس المومنین (مجلس پنجم، ذیل شرح حال مولی حسین واعظ کاشفی سبزواری) می‌نویسد: «و از جمله قصائد او که در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام واقع شده، دو بیت مذکور می‌سازد:
" من ذریتی " سؤال رسول خدا بخـوان
وز " لاینال عهد "جوابش بکن ادا
گردد ترا عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشـتر عمـر در خطا
و توضیح این مقال، علی سبیل الإجمال، آن است که مطابقة جواب با سؤال در «من ذریتی» و «لاینال»، و علوّ مقام ابراهیم علیه السلام از طلب محال، دلیلی است بدیع المثال، بر آن که ظالم کافر ضالّ، لایق امامت نیست به هیچ حال. و تفصیل این استدلال با نقض و ابرام در کتاب مصائب النواصب – که از مؤلفات این فقیر مستهام است – سمت تقریر و تحریر یافته، به آنجا رجوع نماید.»
همچنین در کتاب الصوارم المهرقه (ص 202) به مصائب النواصب ارجاع داده، چنان که در سطور پیشین یاد شد.
افندی در ریاض العلماء، در ضمن بیان اسامی تالیفات قاضی گوید:
«گفته‌اند: مصائب النواصب در رد نواقض الروافض است (تألیف میرزا مخدوم شریفی سنی معاصر قاضی که به فارسی در تخطئه امامت نوشته). این کتاب را قاضی به نام سلطان شاه عباس صفوی نوشته و کتابی مشهور است.
ولی کتاب مصائب النواصب که من در هرات دیدم، به زبان عربی بود و به نام شاه عباس نوشته نشده بود. پس شاید دو نسخه مختلف از این کتاب موجود باشد. به هر حال بررسی شود. »
در توضیح سخن صاحب ریاض باید گفت: شاید قید " فارسی " مربوط به کتاب نواقض الروافض باشد، به قرینة توضیح بعدی که موضوع کتاب را نشان می‌دهد. لذا اعتراض، از این جهت وارد نیست. به علاوه، کتاب نواقص الروافض نیز به زبان عربی است، پس کلام، تشویش دارد. سید اعجاز حسین در کشف الحجب و الاستار گوید: «مصائب النواصب نوشته قاضی نورالله بن شریف بن نورالله حسینی شوشتری که به جهت تألیف احقاق الحق در سال 1019 به شهادت رسید، چنان که در مورد تاریخ وفاتش به فارسی گفته‌اند: «سید نورالله شهید شد». و در مقابر اهل حق در آگره دفن شد. وی در این کتاب، بر نواقض الروافض، نقضی نیکو نوشته و آن را به مقدماتی نیکو و بخش‌هایی استوار مرتب ساخته است.»
تاریخ تألیف مصائب النواصب: قاضی – قدس الله تربته – این کتاب را در زمانی کوتاه نوشته، چنان که از ملاحظه تاریخ آن بر می‌آید. او درآخر کتاب می‌نویسد: «اتمام اصل مسوده به دست مؤلف آن فقیر الی الله الغنی نورالله بن شریف حسین شوشتری – نورّالله باله و حقّق آماله – در هفده شبانه روز از ماه رجب سال 995 هجری پایان یافت. خدا را بر توفیق اتمام سپاس می‌گزاریم و بر پیامبر و خاندان پاک نهاد و بزرگوارش بالاترین درودها و کامل‌ترین سلام‌ها را نثار می‌کنیم.»
افندی پس از نقل این عبارت می‌گوید: «این کتاب که به عربی است و در آخر آن، چنین نوشته، کتابی پرحجم است. پس سامان یافتن چنین تألیفی در چنان زمانی در نهایت غرابت است. و باید در آن بررسی شود.»
برکلام افندی این نکته را باید افزود که وقتی طول مدت زمان تألیف احقاق الحق را می‌بینیم، می‌فهمیم که قاضی، سریع القلم، سریع الانتقال، خوش بیان و خوش قریحه بوده است. پس چنین غرابتی در مورد او معنی ندارد.
ترجمه‌های فارسی مصائب النواصب: به دلیل اهمیت این کتاب و مقبولیت آن نزد خردورزان، جمعی از دانشمندان به ترجمة آن از عربی و فارسی پرداخته‌اند. از جمله:
الف – ترجمة امیرمحمد اشرف.
افندی در ریاض العلماء در هامش بحث پیرامون آثار قاضی می‌نویسد: «قاضی در سال 995 این کتاب را نوشته و به شاه عباس صفوی هدیه کرده است. شاه نیز کتاب را بر خزانة کتاب حضرت رضا علیه السلام وقف کرده است. سال‌ها بعد، امیرمحمد اشرف در سال 1070 در زمان شاه عباس دوم، به امر احمد بیگ یوزباشی از بزرگان دولت صفوی، آن را به فارسی ترجمه کرده است.»
نسخه این ترجمه، اکنون در کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد مقدس موجود است. در فهرست آن کتابخانه آمده است (ج 1، ص 83):
«مصائب النواصب، فارسی، مؤلف: محمد اشرف که ظاهراً صاحب فضائل السادات و معاصر با مرحوم میرداماد و شاه عباس کبیر است و این کتاب، ترجمة مصائب النواصب است که مرحوم قاضی نورالله شوشتری به عربی تألیف کرده بوده، در رد کتاب نواقض الروافض میرمخدوم شریفی. و مترجم به خواهش احمد بیگ یوزباشی در سنه 1070 به فارسی ترجمه نموده.»
ب – ترجمة فرزند قاضی
صاحب ذریعه گوید: «ترجمة مصائب النواصب نوشته فرزند مصنف اصل یعنی سید شریف قاضی نورالله شوشتری در آگره، سال 1019. مترجم در اول کتاب گوید: چون کتاب مستطاب – مصائب النواصب در رد نواقض الروافض میرزا مخدوم شریفی ناصب که از مصنفات والد مرحوم این بی مقدار است، به نظر پادشاه جمجاه... سلطان محمد قطب شاه المتوفی 1035 رسید، بر زبان ایشان جاری شد که اگر این کتاب به فارسی مترجم گردد...
نسخه‌ای از آن در کتابخانة استادمان سید حسن صدرطاب ثراه هست که نام فرزند قاضی در آن نیست. البته نقل از آن را در یک مجموعه حاج مولی باقر شوشتری دیدم، که در جمع کتاب بسیار کوشا بود. وی به خط خود تصریح می‌کند که نام این مترجم، سید محمد علی فرزند قاضی نورالله شهید است، ولی مأخذ کلام خود را نگفته است. نسخه‌ای دیگراز آن در کتابخانة راجه سید محمد مهدی در گوشة فیض آباد هند است و در فهرست آن آمده که مترجم، سید علاء الملک فرزند قاضی نورالله است. ولی از کلام صاحب ریاض بر می‌آید که فرزند قاضی، علاءالدوله نام داشت، که فرزند او سید علی ساکن بلاد هند بود و صاحب ریاض (متولد 1066) زمان سید علی نوه قاضی را درک کرده بود.»
این کلام صاحب ذریعه در استدراک کلام صاحب ریاض، وجهی ندارد، چنان که خواهد آمد که علاء الملک و علاء الدوله، هر دو فرزندان قاضی بوده‌اند.
ج – ترجمة میرزا محمد علی چهاردهی
ترجمة دیگر، از آنِ مولی فاضل بارع جلیل، میرزا محمد علی چهاردهی است.
صاحب ذریعه گوید: «ترجمه نواقض الروافض، که در ذیل آن ترجمة ردیة آن مصائب النواصب آمده. مترجم، استاد ما میرزا محمد علی چهاردهی مدرس در نجف (متوفی 1334 قمری در نجف) است. در هر برگه، ترجمة نواقض الروافض، و سپس ترجمة مصائب النواصب را آورده، و بدین سان تا آخرهردو کتاب پیش رفته است. نسخه به خط مترجم نزد نواده‌اش موجود است.»
نگارنده گوید: مراد از نوادة او، فاضل متتبّع آقا مرتضی مدرسی (چهار دهی) است. از آنجا که عبارات شیخ آقا بزرگ برای شناساندن کتاب کافی نیست، بخشی از کلام مترجم را به عین عبارت آن می‌آورم تا وضع کتاب روشن شود. مترجم در ضمن مقدمه‌ای طولانی – که خلاصه‌ای از آن می‌آوریم – می‌گوید‌: «از قبیل دوم است صاحب نواقض؛ چه اگر کسی تأمّل در مطالب آن کتاب نماید، می‌داند که او تبعیّت آباء خود نموده است. شاید لجاج و عناد، او را داعی شد. و احتمال قوی دارد که حبّ دنیا او را باعث شد، چنانکه از نقل حال از کلام قاضی نورالله شوشتری فهمیده می‌شود (...) و لذا داعی شد که ملاحظه کتاب او نمودم، از اینکه عربی بود او را که مؤلّف او قاضی است، به ترجمة فارسی تعبیر نمایم که برادران دینی از او انتفاع ببرند (...) این کتاب را بعد از ترجمه و درج بعضی مطالب از خود و اسقاط بعضی حشو و زوائد او، هدیه و ارمغان و پیشکش آستانة مبارکة عالی جناب سلطان سلاطین، و خاقان خواقین، دوحة هاشمیه، و سلالة نبویه، قطب عالم امکان، شمس رفعت و اقتدار، فخر بنی آدم، سبب عزّت جنّ و انس و انتظام موجودات، محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب صاحب الزمان نموده است. امید است که شرف قبول نزد آن خانواده و چاکران و نواب و خدمتکاران او یابد (...) از این که اغلب مرادات و مقصودات صاحب مصائب النواصب و نواقض الروافض مع الزیادة، از روایت عیون اخبارالرضا که مروی است از مأمون استفاده می‌شد؛ و لذا از جهت زیادتی بصیرت، این بی بضاعت او را مقدمة ذکر نمودم. آن روایت در مقام استفادة مطلب، سرآمد همة براهین و امارات است اگر چه به حسب ظاهر یک دلیل است، لکن الفین و آلاف از شعب اوست» پس به ترجمه حدیث یاد شده پرداخته، که آغاز آن بعد از بسم الله، چنین است: «درود و ستایش و ثناء هر موجودی را سزد که از پرتو وجود وی، اعدام أصیله لباس هستی پوشیدند الخ» پایان کتاب چنین است: «قد وقع الفراغ بید المترجم وقت عشیة الخمیس فی ثانی رجب من سنة الف و ثلاثمائة و ثمانیة، فألتمس من اخواننا ان لاینسونی فی حیاتی و مماتی و الحمدلله اولاً و آخراً سنة 1308».
د – ترجمه سید محمد تقی حسینی
ترجمة دیگر، توسط سید محمد تقی حسینی، از فضلای زمان شاه عباس کبیر است. این توضیح، بنابر مطلبی است که یکی از معاصران برایم نوشته و حاصل آن چنین است: «درکتابخانة مجلس، نسخه‌ای از ترجمة مصائب النواصب هست که سید محمد تقی حسینی در زمان شاه عباس کبیر به فارسی ترجمه کرده و در کتاب خود مقدمه‌ای مشتمل بر شرح حال قاضی آورده است این خلاصة مضمون اوست، اما من در مورد این ترجمه تحقیق نکردم به دلیل این که فرصت نداشتم. هر کس حقیقت مطلب را بخواهد، باید با رجوع به آن کتابخانه، دربارة کتاب و خصوصیات آن جست و جو کند.
فائده: قاضی در این کتاب، به کلام خصم – که کتاب‌های شیعه را در چهار کتاب مشهور (کافی، فقیه، تهذیب، استبصار) می‌داند – پاسخ داده و می‌گوید که علاوه بر آن چهار
کتاب، دو کتاب دیگر نیز در زمره کتابهای اصلی شیعه است: المحاسن، نوشته احمد بن محمد بن خالد برقی؛ قرب الاسناد نوشته محمد بن عبدالله بن جعفر حِمیزی.
این کلام را، به دلیل جالب بودن نقل کردیم، گرچه خارج از موضوع اصلی بحث ما بود.

7- روشنگری نسبت به یک پندار

بعضی از فضلای معاصر ما توهّم کرده‌اند که سخن علامة مجلسی در مقدمة بحار، به معنای عدم اعتماد او به کتابهای قاضی در نقل اخبار است.
علامه مجلسی در مجلد اول بحارالانوار، در فصلی که به ارزیابی منابع بحار اختصاص داده، دربارة آثار قاضی می‌گوید: « سید رشید شهید تستری – حشره الله مع الشهداء الأولین – کوشش خود را در جهت یاری دین مبین و دفع شبهه‌های مخالفان به کار برد. و کتابهای او شناخته شده‌اند، ولی ما اخبار آنها را از منابع اصلی آن گرفته‌ایم.»
با دقّت در کلام علامة مجلسی می‌توان فهمید که این جمله برآن توهّم دلالت ندارد. جملة مرحوم مجلسی به معنی رفع اعتبار از اخبار کتب قاضی نیست، بلکه امر معهود و سیرة جاریه میان محدثان و راویان را می‌رساند که بهتراست درصورت امکان، راوی خبر، آن را ازاصل اولی نقل کند که منشأ نزاع علمی و مرجع نقل برای دیگر کتابهاست. این کار، برای رعایت احتیاط و نگهداری اخبار از اشتباه و تصحیف و تحریف انجام می‌شود، چنانکه با اندکی تأمّل روشن می‌شود. بلکه این امر معهود و سیرة جاریه میان تمام عقلاست، چه رسد به علماء؛ پس توهم یاد شده را نمی‌رساند.
کلام علامة مجلسی که نقل شد، اشاره دارد به فصلی که ایشان به بیان منابع بحار اختصاص داده است و ضمن آن می‌گوید: «کتاب‌های احقاق الحق، مصائب النواصب، الصوارم المهرقة فی دفع الصواعق المحرقة و دیگر مؤلّفات سید اجل شهید قاضی نورالله شوشتری رفع الله درجته».

8-کتاب‌های منسوب به قاضی، که نسبت آنها به قاضی ثابت نشده است

الف – مثالب النواصب

افندی در ریاض العلماء گوید: «برخی از نویسندگان، کتاب مثالب النواصب را به قاضی نسبت داده‌اند. به گمان من، نویسندة آن کتاب، فردی دیگر است، بلکه آن کتاب، عیناً همان مصائب النواصب قاضی است، و اشتباه از همان نویسنده یا نویسندگان پدید آمده است. و شاید آن کتاب، نوشتة ابن شهرآشوب باشد.»
سخن افندی درست است، زیرا تمام کسانی که آثار ابن شهرآشوب را برشمرده‌اند، مثالب النواصب را در ضمن آنها برشمرده‌اند. مثلاً صاحب کشف الحجب و الاستار گوید: «مثالب النواصب نوشته زین الدین محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی؛ متوفی سال 588...»

ب ـ دلائل الامامه

صاحب ریاض العلماء گوید: «کتاب دلائل الشیعة فی الامامة به زبان فارسی را به قاضی نسبت داده‌اند. این کتابی است بزرگ که مؤلف، برای عبدالله قطب شاه حیدر آباد نوشته و این نسبت، غلط است، زیرا مؤلف در آن، از کتب قاضی نورالله نقل قول کرده، بدین روی، اندکی پس از زمان اوست.»
در این مورد نیز کلام افندی درست است، زیرا مؤلف این کتاب، از آثار قاضی نقل کرده و بدان اشاره دارد. از جمله در اواخر کتابش می‌گوید: «هر که بخواهد شیعة هر طایفه و قبیله را بداند، باید که به کتاب مجالس المومنین میرنورالله – که تصنیف آن را به جهت همین مطلب کرده – رجوع نماید.»
دو نکتة دیگر نیز بر عدم صحّت این نسبت دلالت می‌کند:
اول – تاریخ تألیف آن کتاب، زیرا او در آخر کتاب تصریح می‌کند که خاتمة تألیف آن در سال 1058 بوده. پس چگونه از تألیفات قاضی باشد که سالها قبل از آن درگذشته است؟
دوم – این کتاب، تماماً از حدیقة الشیعة سرقت شده است، چنان که علامة نوری در فائدة سوم از خاتمة مستدرک الوسائل، ضمن شرح حال محقق اردبیلی تذکر داده است (ج 3، ص 394):
«از سرقت‌های عجیب، موردی است که برای فردی روی داده که به زعم خود وسیله‌ای برای جلب حطام دنیا نیافته، مگر تظاهر به ظاهر تألیف، اگر چه بهره‌ای از کلام نداشته باشد. او به هند سفر کرده، در زمان پادشاه شیعی عبدالله قطب شاه در حیدر آباد سکونت گزیده و از خدمه و اعوان او به شمار آمده، چنان که خود بدان تصریح می‌کند. سپس به کتاب حدیقة الشیعة ] نوشته محقق اردبیلی [دست یافته، خطبة آن و سه سطر بعد را انداخته، سپس خطبة دیگر نوشته و پس از آن کلامی‌نوشته بدین مضمون که: امامت، از مهمترین امور دین است. از این رو در ذهن من آمد که رساله‌ای جداگانه در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و نفی خلافت از دشمنانش به زبان فارسی بنویسم.
وی سپس این کتاب را به سلطان یاد شده هدیه کرده، تا پاره‌ای از حقوق او بر خود و فرزندان و وابستگان خود را ادا کرده باشد. سپس می‌گوید: این کتاب را به مقدمه، یک باب و خاتمه مرتّب ساختم. در مقدمه، دو اصل؛ در باب، دوازده فصل؛ و در خاتمه، نکات متفرقه و فهرست محتوای آن فصول را آورده است.
آنگاه بدون رنج و زحمتِ تلخیص یا ایجاز یا تغییر عبارت، به سرقت پرداخته، مگر در موارد اندک که چند کلمه را کم یا زیاد کرده، و پاره‌ای اشعار در آن افزوده است. البته در ضمن احوال امام صادق علیه السلام تمام بخش مربوط به مذّمت صوفیّه را حذف کرده، به دلیل تمایلی که سلطان به آنها داشته است. همچنین در برخی موارد به جملاتی رسیده که مولی احمد اردبیلی به آثار خود ارجاع داده. این سارق دیده که در اسقاط آن، اخلال در کلام پیش می‌آید و در ابقای آن خوف افتضاح هست، که شاید خواننده درباره آثار مقدس اردبیلی از او بپرسد. بدین رو در اصل اول گفته: «مولانا احمد اردبیلی در رساله اثبات واجب فرموده که...»؛ در شرح سوره هل اتی گفته: «و ملا احمد اردبیلی در شرحی که بر ارشاد فقه نوشته، گفته است که...»؛ در احوال حضرت حجت علیه السلام آورده: «علامه اردبیلی در اعتقادات خود نوشته که.»؛ و در این موارد، مطالب حدیقه را عیناً نوشته است. در پایان کتاب نیز سطرهایی از آخر حدیقة الشیعة را اسقاط کرده و به مدح سلطان شاه اسماعیل اول پرداخته و بیت‌هایی آورده با این مطلع:
شکر حق را که این خجسته کتاب
که درو نیست غیر حق و صواب

تا به این بیت می‌رسد:
بود پنجاه و هشت بعدِ هزار
که به پایان رسید این گفتار
این است مطالبی که از این کتاب سرقت شده نقل شد، که هر کس در آن تأمل کند، تردید نمی‌کند در این حقیقت که این همان حدیقة محقق اردبیلی است. »
نگارنده می‌افزاید: چنین کتابی هرگز از تألیفات قاضی نمی‌تواند بود، زیرا شأن او اجلّ است از آن که چنین کبیره‌ای به او نسبت داده شود، در حالی که او خود، در خاتمة کتاب مجالس المومنین ضمن وصایای خود می‌گوید:
«دیگر آن که – چنان که دأب بعضی از قاصران است – جهت آن که به آسانی کتابی به نام خود سازند، به انتخاب و اقتصار آن نپردازند و از غضب پروردگار و امام روزگار که این کتاب به نام نامی و اسم سامی او تألیف یافته، محترز باشند.»

ج – رساله مائة باب فی علم الاسطرلاب

افندی در ریاض العلماء در ضمن تألیفات قاضی می‌گوید: «یکی از تألیفات او – بنا بر احتمال – رسالة فی علم الاسطرلاب به فارسی است، شامل بر صد باب، با فوائد نیکو، که در شهر هرات دیدم، ولی اسم نویسنده در دیباچه آمده بود: نورالله بن محمد حسینی مرعشی. »
ایشان، بار دیگر ـ که شاید تکرار به دلیل سهو قلم باشد – از این رساله نام می‌برد:
«در شهر هرات، رساله مائة باب فی الاسطرلاب را به فارسی دیدم، که از تألیفات امیر نورالله بن محمد حسینی شوشتری بود، و بعید نیست که مؤلف آن همان قاضی نورالله شوشتری یا یکی از اجداد او باشد، به هر حال، رساله‌ای است طولانی با فوائد نیکو و جامع.»
توضیح این که این رساله از آثار جد قاضی است، چنان که قاضی شرح حال او را در اواخر مجلس پنجم از مجالس المؤمنین آورده است. صدر این زندگی نامه بدین عبارت است:
«السید الکامل المؤید ضیاء الدین نورالله بن محمد شاه الحسینی المرعشی الشوشتری.»
آنگاه ضمن بیان تألیفاتش می‌نویسد: «از جمله مصّنفات ایشان که متداول و مشهور شده، کتاب صد باب اسطرلاب است که مطرح انظار متعیّنان هر دیار و مطلع انوار استبصار حکمای روزگار گشته.
شعر

عشّاق هر کجا رقم کلک آن نگار
یابند، بروی از مژه گوهرفشان کنند
هرکس گرفته حرفی از آنجا به یادگار
تعویذ جان و حرز دل ناتوان کنند »

علاء الملک فرزند قاضی نیز عین همین عبارات را در تذکرة خود " محفل فردوس" آورده، چنان که انشاءالله بدان اشاره خواهد رفت. پس نسبت دادن این کتاب به قاضی ـ که در کتاب شهداء الفضیلة به عنوان چهل و سومین کتاب قاضی آمده ـ قطعاً اشتباه است.

د – رسالة فضل یوم عید بابا شجاع الدین

صاحب شهداء الفضیلة این رساله را به قاضی نسبت داده است.
عبارت ریاض در این مورد چنین است: «ازجمله تألیفات او رساله‌ای است در فضیلت روز عید بابا شجاع الدین... چنان که محمد رضا... به او نسبت داده در تفسیر خود، به نقل از سید ماجد بحرانی از مولی عبدالرشید تستری... البته این رساله را به امیر سید حسین مجتهد عاملی نیز نسبت داده‌اند، که میان آن دو، اختلافاتی هست. و نزد ما دو نسخه از آن موجود است.»
اما به نظر نگارنده، نسبت این رساله به قاضی ثابت نشده است.

9- توضیحات پیرامون برخی از کتب یاد شده

دوست عزیز و متتّبع من، صاحب کتابخانة ارزشمند، حسین باستانی راد – وفّقه الله لمراضیه و جعل مستقبله خیراً من ماضیه – در حاشیة نسخه محفل فردوس که نزد من است، به عنوان استدراک شرح حال قاضی که فرزندش علاء الملک نوشته، در بخش اسامی کتب قاضی چنین نوشته است:
«چون ولد ارجمند قاضی رحمه الله تعداد تألیفات پدر بزرگوار خود را نموده‌اند و صحیح‌ترین سند است در این باب، لذا مناسب است که ذکر شود در کتابخانة حقیر مجموعه‌ای است که قاضی نورالله و پدرش جمع آوری نموده و شامل بعضی احادیث مشکله و حلّ آن‌ها و مطالب علمی و دینی و عرفانی است که اگر این یکی را هم اضافه نماییم، 95 شود. و همچنین رسالة سؤال و جوابی است که با امیر یوسف علی حسینی به مکاتبه نموده‌اند و موضوع آن اِشراف و اطّلاع نبی است بر ضمائر و غیب که قاضی نورالله عقیده داشته است که پیغمبر و امام در همه حال آن اطلاع و قدرت را نداشته‌اند، مگر آنچه خدا می‌خواسته و بر آنها افاضه می‌کرده و الّا علم بر غیب از گذشته و آینده مخصوص ذات باری است. و در آن رساله پس از مکتوب ششم کار بحث و مناظره به مشاجره و ایراد کلمات درشت رسیده و بسی عبارات زننده رد و بدل شده و در هر حال، غلبه و حق با قاضی بوده و شده که چنانکه این هم افزوده شود، 96 خواهد شد. دو نسخه فوق الذکر جزو کتابخانة بنده است».
از آنجا که دوست گرامی من آگاه شد که من به نوشتن شرح حال قاضی اشتغال دارم، دو کتاب یاد شده را در اختیارم نهاد تا هر چه مناسب این شرح حال باشد، از آن برگیرم. این دو کتاب، اکنون نزد من است.
الف – کتاب اول که بدان اشاره کرده، شاید همان باشد که شیخ حر عاملی در امل الآمل و افندی در ریاض العلماء، در شرح حال قاضی از آن یاد کرده‌اند که او کتابی مانند کشکول دارد. در ریاض گوید:
«همچنین کتاب مجموعه مانند کشکول شیخ بهایی، که در مشهد الرضا علیه السلام دیدم و به خط قاضی رحمه الله بود.»
گویی فاضل معاصر – امینی – در شهداء الفضیلة به همین مجموعه نظر دارد که می‌گوید:
«85 – مجموعه‌ای مانند دانشنامه‌ها که صاحب ریاض العلماء به خط او دیده است.»
به هر حال، این مجموعه، مفصّل و حجم آن به اندازه کتاب الصوارم است. با کلامی از فخر رازی در تفسیر سورة اعلی آغاز می‌شود و با کلامی در صفت نفس مرضیه پایان می‌یابد. کاتب در آخر آن گوید:
«تمام این فوائد را از مجموعه‌ای نقل کردم که سیّد عالِم ضیاء الدین میر نورالله حسینی مرعشی شوشتری و پدرش سید شریف – علیهما الرحمة و الرضوان و أسکنهما الله تعالی فرادیس الجنان – به خط خود نوشته‌اند. و در روز پنجشنبه 14 ماه رجب سال 1035 از آن فراغت یافتم.»
ب – دومین مجموعة مورد نظر، شامل 24 مکتوب است: 12 مکتوب، سؤال‌های اعتراضی است که امیر یوسف علی حسینی به قاضی نوشته، و 12 مکتوب دیگر، جواب‌هایی است که قاضی به آن اعتراض‌ها داده است. البته در این میان، شش مکتوب (سه نامه سؤال و سه نامه جواب) از اول مجموعه ساقط شده و بقیه موجودند. شاید مراد صاحب ریاض از «رسالة فی رد ایرادات» همین رساله باشد، چنان که صاحب شهداء الفضیلة به همین لفظ، از او نقل کرده است. صاحب ذریعه در این مورد گوید: «الاسئلة الیوسفیة، سؤال‌هایی که سید میر یوسف علی حسینی اخباری به سید قاضی نورالله (شهید 1019) فرستاده، از جمله سؤال در مورد اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله از ضمیر تمام مردم در سائر احوال و زمان‌ها. این رساله در فهرست تصانیف او یاد شده است.»
در این مجموعه، مطالب ارزشمندی هست که در این شرح حال، قابل ذکر است و شاید در همین مکاتیب، تأییدی باشد بر آنچه اشاره کردیم که قاضی برای بذل جان خود در راه ترویج دین آماده بود. بخشی از آن را که نقل آن با این رساله تناسب دارد، در آینده نقل می‌کنیم.
ج – صاحب ریاض العلماء در خاتمة فهرست تالیفات قاضی، عبارتی از شیخ حر عاملی در شرح حال او می‌آورد. سپس می‌گوید:
«قاضی ـ نورالله نفسه – در شرح حال ابن ابی عقیل، اشاره می‌کند که سید امیر معزالدین محمد اصفهانی صدر اعظم، رساله‌ای در باب عدم نجاست آب قلیل به ملاقات نجاست نوشته تا عقیدة ابن ابی عقیل را تقویت کند و به کلام علّامة حلی در کتاب المختلف پاسخ گوید. قاضی نورالله در زمان مطالعة کتاب علامه و دیدن رسالة معز الدین، رساله‌ای جداگانه در رد آن نگاشت، چنان که در شرح حال او اشاره شد.»
متن عبارت قاضی در مجلس پنجم از مجالس المومنین، در ضمن شرح حال ابن ابی عقیل چنین است: «الحسن بن علی بن ابی عقیل العمانی، از اعیان فقها اکابر متکّلمین امامیه است. و اول کسی است از مجتهدان امامیه که با مالک موافقت نموده در آنکه آب قلیل به مجرد ملاقات نجاست نجس نمی‌شود. و به خاطر نمی‌رسد دیگری از مجتهدان این طایفه در این مسئله با او موافقت نموده باشد مگر سیّد اجل حسیب، فاضل نقیب، امیرمعزالدین محمد صدر اصفهانی که در ترویج مذهب ابن ابی عقیل رساله‌ای نوشته و اعتراضاتی که شیخ علامه جمال الدین بن مطهر حلی قدس سره در کتاب مختلف و غیره بر ادلة ابن ابی عقیل متوجّه ساخته، رد نموده و ادلة دیگر در تقویت ابن ابی عقیل اقامه نموده. و این ضعیف مؤلف کتاب، در ایامی که مطالعة کتاب مختلف می‌نمود و امتحان ذهن خود در استنباط مسائل شرعیه می‌نمود، آن رساله را در نظر مطالعه داشت و رسالة علی حده در رد آن پرداخت»
شیخ حر عاملی نیز در ضمن شرح حال قاضی، صریحاً می‌گوید که او راست رساله‌ای در نجاست ماء قلیل به ملاقات نجاست.
د – کتاب العشرة الکاملة، که به تصریح صاحب روضات، شامل ده باب از مسائل مشکله است:
1) در تفسیر آیة «الخیط الابیض و الخیط الاسود»
2) در باب حدیث «ستفترق امّتی» و مراد از فرقة ناجیه
3) در این که الکَلِِم، جنس است نه جمع
4) در این که لام در «الحمدلله»، برای جنس است نه استغراق
5) در معنی اصول فقه
6) در تحریم نماز جمعه در زمان غیبت
7) در منطق
8) در حکمت الهی
9) در حکمت طبیعی
10) در ریاضی
صاحب روضات پس از این می‌گوید:
«او راست: کتاب العقائد الامامیة، تعلیقات علی تفسیر القاضی، رسالة فی تحقیق آیة الغار (تألیف در سال 1000)، رسالة فی تحریم صلوة الجمعة
و شیخ حر از کتابهای او- به جز آن چه تاکنون یاد شد – نام می‌برد: حاشیة علی تفسیر البیضادی، حاشیة علی شرح مختصر العضدی الی غیر ذلک »

ه – شرح دعای صباح و مساء

صاحب ریاض گوید: «این کتاب به فارسی است. مؤلف در سال 990 آن را به پایان برد و به نام سلطان خیرات بیگم دختر یکی از پادشاهان – شاید فرزند یکی از سلاطین صفویه – نگاشت.»

و ـ النورالانور

صاحب ریاض گوید: «یکی از آثار قاضی، النور الانور الازهر فی تنویر خفایا رسالة القضا و القدر است [در شرح کتاب علامه حلی در باب قضا و قدر] که آن را در هرات دیدم. این کتابی است بسیار نیکو در رد رسالة یکی از علمای اهل تسنّن هند؛ از معاصران قاضی که همزمان با او در گذشت. آن عالم تسنن، رساله علامه موسوم به " استقصاء النظر فی مسئلة القضا و القدر " را رد کرده بود.»

ز – اللمعة فی صلوة الجمعة

صاحب ریاض گوید: «قاضی در این کتاب، به حرمت نماز جمعه در زمان غیبت قائل شده است.»
بر این کتاب، حواشی فراوان نوشته شده، که دیده‌ایم. و این غیر از رسالة اللمعة فی تحقیق صلوة الجمعة نوشته سبط محقق کرکی است.

ح – حاشیة علی الخلاصه

صاحب ریاض به نقل از فهرست آثار قاضی – که بر ظهر نسخه کتاب مجالس المومنین بوده – از این کتاب یاد می‌کند و می‌نویسد: «شاید مراد از آن، خلاصة کتاب رجال علامة حلی باشد.»
براین کلام می‌افزایم: علاء الملک در ضمن آثار پدرش به این کتاب تصریح می‌کند. پس تردید فاضل معاصر [امینی] در شهداء الفصیلة – که تردید کرده آیا این کتاب، حاشیه خلاصة الاقوال علامه در علم رجال است یا خلاصة الحساب شیخ بهایی- وجهی ندارد.

ط – شرح چغمینی

صاحب ریاض، این کتاب را نیز به نقل از همان فهرست یاد شده آثار قاضی نقل کرده و می‌افزاید: «در ابتدای آن فهرست، حاشیه‌ای بر شرح چغمینی یاد شده است. پس شاید این حاشیه‌ای دیگر باشد، چنان که بر تفسیر بیضا وی نیز حاشیه زده است، و شاید تکرار، خطای ناسخ باشد، یا بتوان گفت: شروح مختلف بر رساله چغمینی نوشته شده، از جمله شرح قاضی زادة رومی که امروز به شرح چغمینی شهرت دارد. پس شاید یک حاشیه بر آن شرح مشهور باشد و حاشیه‌ای دیگر بر شرحی دیگر. »
بر این کلام می‌افزاییم: کلام علاء الملک این ابهام را برطرف می‌کند. وی از دو حاشیه نام می‌برد: یکی حاشیة شرح چغمینی، دیگری حاشیة شرح الشرح چغمینی، چنان که در کلام علاء الملک دیدیم.

ی – شرح مختصر عضدی

صاحب ریاض گوید: «قاضی این کتاب را از تعلیقات استادش مولی عبدالوحید شوشتری گرد آورده، اما چندان مفصل نیست. و اکنون نزد مولی محمد نصیر برادرزاده ملأ محمد باقر موجود است. »
از کلام صاحب ذریعه بر می‌آید که تدوین کتاب توسط قاضی صورت گرفته، اما مطالب آن از استاد اوست. کلام او چنین است (ج 6 ص 131): «حاشیه بر شرح مختصر ابن حاجب – محشّی؛ عبدالواحد فاعلی شوشتری استاد قاضی نورالله (شهید 1019)، این حاشیه مدوّن و مهذّب نبود، لذا قاضی آن را تدوین و تهذیب کرد. از این رو گاهی بدو نسبت داده می‌شود... نسخه آن در مدرسة فاضلیه مشهد است، چنان که در فهرست آن آمده. این نسخه را عبدالحلیم ابوالخیر احمد بن عبدالرحمن قاری لاهوری در سال 1052 نوشته است.»

نکته مهم

در فهرست‌ها اختلافاتی دیده می‌شود، که برخی از دانشوران کتابهایی برای قاضی نام می‌برند، در حالی که فرزندش علاءالملک، از آن سخن نمی‌گوید. شاید علت غالب این اختلاف‌ها، اختلاف دو عنوان باشد، یعنی یک کتاب واحد، عنوان‌هایی متعدد داشته باشد. در این حال، تراجم نگاران، از تعدد عنوان‌ها تعدد کتابها را می‌فهمند. وگرنه وجهی ندارد که علاء الملک – با وجود دقّتی که دارد که حتی بعض رساله‌های بسیار کوچک قاضی مانند رسالة جواب سؤال‌های شیخ حسن را نام می‌برد – از چنین کتاب‌هایی یاد نکند.
به هر حال، در این مورد، مستند اصلی، نوشته علاء الملک است، زیرا مهم‌ترین کسی که پس از او کتابهای قاضی را بر شمرده، صاحب ریاض العلماء است، که مسئولیت را در مورد غالب این کتابها، از خود سلب کرده است، صاحب ریاض در ابتدای نقل اسامی کتابهای قاضی نورالله گوید:
«فهرستی از برخی مؤلّفات او در ظهر کتاب مجالس المومنین یافتیم، که به همان گونه که دیدیم، نقل می‌کنیم. »
وی پس از نقل آن فهرست می‌نویسد: آنچه در ظهرنسخه یاد شده، از فهرست تألیفات قاضی دیدیم، همین بود.»
سپس در چند صفحه بعد می‌گوید: «ضمناً چند اثر دیگر از قاضی یافتم که در این فهرست، نام برده نشده است.»
آنگاه اندکی از آنچه در مواضع دیگر بدان دست یافته، یاد می‌کند.
علاوه بر آن، صاحب ریاض در هامش همان موضع نقل، تصریح می‌کند که فهرست استنساخ شده به شدت مغلوط بوده و در نتیجه به صحّت اسامی کتابهایی که نقل کرده، اطمینان ندارد.
اما صاحب شهداء الفضیلة در این باب، از صاحب ریاض تبعیت کرده، بدون توجه به آنچه بیان شد، با این که علاءالملک فرزند اوست و از خاندانش که نسبت به کتابهای او آگاه است، چنان که در مَثَل گفته‌اند: " اهل البیت ادری بما فی البیت " (خانگی داند که اندر خانه چیست). بدین روی، احتمال عدم اطلاع او بعید می‌نماید . در نتیجه، بعد از نقل عبارت علاءالملک، نیازی به بحث در مورد تک تک کتابهایی که در شهداء الفضیلة برای قاضی یاد شده، نیست.

دو نکته دیگر

1- خصوصیات این کتابها را باید از فهرست‌های کتابشناسی مانند الذریعة، کشف الحجب و الاستار و مانند آنها یافت، زیرا آنها برای کتابشناسی پدید آمده‌اند، در حالی که کتاب ما چنین نیست. اگر در بارة پاره‌ای از این کتابها سخن گفتیم، برای رفع اشتباهی است که روی داده یا تذکّر دادن به نکته‌ای مفید یا ضرورتی دیگر که ما را به آن کار واداشته است. پس خواننده با توجه به این نکته، در صورتی که کاوش بیشتری بخواهد، نباید به آنچه گفتیم، قناعت کند.
2- افندی در ریاض العلماء دربارة کلمة " مرعش " و کلمة " تستر" سخن گفته است. و در کتاب خود مطالب مناسب با جایگاه بحث را در آن موارد آورده است. بحث در مورد مرعش، از کلام فاضل معاصر (امینی) نقل شد، و بار دیگر در کلام قاضی که شرح حال جد خود نوشته، به تفصیل بدان می‌پردازیم. بحث در مورد تستر نیز، در کتابهای مربوط به مکان‌ها و بقعه‌ها آمده، پس کلام را در آن زمینه اطاله نمی‌دهیم. هر کس بخواهد می‌تواند به " ریاض العلماء " رجوع کند.
10-گزیدة مکاتیب قاضی و امیر یوسف علی
پیش‌تر گفتیم که رسالة " مکاتیب " یاد شده در مورد کیفیت علم پیامبر و امام به امورغیبی سخن می‌گوید. پس بهتر آن است که پاره‌ای از عبارات رساله را بیاوریم، تا موضوع بحث در آن مورد، برای خوانندگان این کتاب، روشن شود.23 در اینجا مؤلف چندین صفحه از کتاب اسئله یوسفیه نقل کرده که در آن زمان هنوز منتشر نشده بود. چون در این زمان کتاب منتشر شده و موجود است، از نقل آن خودداری شد. (مترجم)

فوائدی در تأیید آنچه یاد شده

فایده اول ـ کلامی است از صاحب روضات الجنّات، که دلالت می‌کند بر مدعای ما که قاضی بر زیاد نشان دادنِ جمعیت شیعه حرص می‌ورزید. مرحوم سید محمدباقر خوانساری در ضمن شرح حال محمد بن علی معروف به محی الدین ابن عربی، پس از نقل پاره‌ای از مطلب غلط صوفیه و نقد آنها می‌گوید:‌ «البته در میان دانشوران شیعی، گروهی هستند که تمام اینها را به یک چشم می‌بینند، مانند: ابن فهه حلّی، شیخ بهایی، مولی محسن فیض کاشانی، مولی محمد تقی مجلسی، به ویژه قاضی نورالله شوشتری که به همین دلیل، به او لقب «شیعه تراش» داده‌اند. او در کتاب مجالس المؤنین، ذیل احوال ابن عربی، از او به عنوان «اوحد الدین محیی الدین محمدبن علی العربی الحاتمی الاندلسی قدس سرّه العزیز» یاد می‌کند و درباره‌اش می‌گوید: «از خاندان فضل وجود بوده و از حضیض تعلّقات و قیود به اوج اطلاق و شهود، صعود نموده و نسبت خرقة وی به یک واسطه به حضرت خضر می‌رسد، و خضر به موجب تصریح مولانا قطب الدین انصاری صاحب مکاتیب، خلیفة امام زین العابدین علیه السلام است. و شیخ ابوالفتح در تفسیر این آیه که «قال فأنّها محرّمة علیهم اربعین سنة یتیهون فی الارض» روایت نموده که حضرت خضر علیه السلام با بعضی از نظریافتگان درگاه گفته که من از موالیان علی و از جمله موکّلان بر شیعه اویم. و از بعضی درویشان سلسلة نور بخشید شنیده شد که هر یک از مشایخ صوفیه که اظهار ملاقات خضر نماید یا خرقة خود را به او منسوب سازد، فی الحقیقة، اِخبار از التزام مذهب شیعه نموده و اِشعار به عقیدة خود در باب امامت فرموده.
کلام شیخ در فتوحات – بروجهی که سابقاً مذکور شد – در اعتقاد او به امامت و وصایت ائمة اثناعشر نسبت به سیّد بشر صلوات الله علیهم صریح است.24 پایان عباراتی که صاحب روضات از قاضی نقل کرده است.
صاحب روضات الجنّات می‌افزاید: سپس صاحب مجالس المؤمنین به کلمات باطل او پرداخته، مانند این که: وجود میان خالق و مخلوق واحد است، عبادت بت‌ها همان عبادت خدا است، پیامبران از خاتم الاولیاء معرفت می‌جویند، کافران در دوزخ مخلّد نیستند و مانند این سخنان؛ در حالی که اگر چنین بود، روی زمین یک نفر کافر و هالک وجود نداشت و برائت از احدی از اهل ممالک در هیچ شیوه و آیینی روا نبود، در حالی که هیچ یک از پیروان ادیان چنین نمی‌گوید، چه رسد به یاران پیامبران و مسافرانِ وادی علیّین.
صاحب روضات در شرح حال غزالی گوید: «صاحب مجالس المؤمنین از او با نهایت تمجید و تعظیم یاد کرده، او را از شیعة امامیه بر شمرده و دلائل را به شیوة تفصیل بر او سرازیر کرده است.»
وی پس از نقل کلام طولانی قاضی در باب غزالی گوید:
«شاید هر خبط و خطا و اشتباهی را از او بپذیریم، به این دلیل که مؤمن است و به نور الهی می‌نگرد. ولی چنین لغزش شگفت و خطای آشکاری را نمی‌توان پذیرفت که غزالی را شیعه بدانیم. غزالی از بزرگترین دشمنان اهل بیت در مراتب کلامی است. همچنین دیدیم که در فروع فقهی و احکام شرعی، از متعصّبان شافعی است. مهم این است که اگر چنین گروهی را شیعه بدانیم و چنین کلمات باطلی را به طریق صحیح تأویل کنیم، اساساً برای پیروان تسنّن مصداقی باقی نمی‌ماند و هیچ کس در تشخیص عقائد دینی به سنن و سیاق خود نمی‌تواند استناد کند.»
این کلام، قوی و استوار است. البته صاحب روضات، سخن دیگر دارد که امر، از جهت دیگر بر او مشتبه شده است: از جهت تشخیص روش قاضی در مجالس. وی در روضات ضمن شرح حال محمد بلخی رومی (مولوی) گوید: «صاحب مجالس المؤمنین در مدح او داد سخن داده و او را از خلّص شیعة آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین دانسته و در تأیید کلام خود دلیل آورده که او از اولاد جلال الدین داعی دولت علوی اسماعیلی است. گویی این مطلب، از جهت ظهور اشعار فراوان اوست که در مثنوی و دیوان شمس آمده است. بلکه بخشی از آنها -به زعم او ـ در این مدعا صراحت دارد، با این که لازمة این امر، اعمّ راست از شیعه بودنی که او در صدد اثبات آن است، یعنی نجات از عقوبات آخرت و فوز به ورود بهشت رضوان، چنان که بارها در شرح حال افرادی مانند او اشاره کرده‌ایم. این گونه مطالب به بررسی دقیق نیاز دارد.»
سخن صاحب روضات بدان جهت است که کلام قاضی که ضمن شرح حال علاء الدوله سمنانی نقل شد، صراحت دارد که مبنای او در مجالس المؤمنین، مطلق تشیع است، نه آن تشیع که از عذاب دوزخ نجات می‌دهد و خلود بهشت را در پی دارد.
فایدة دوم – علامة قزوینی در حاشیة نسخه‌ای از نجوم السماء، در هامش ده بیت قاضی که در جواب سید حسن غزنوی سروده (و قبلاً نقل شد) می‌گوید:‌ بدون تردید، این بیت که قاضی خود در مجالس آورده، از همین قصیده است:
بس کن حدیث غار که عار است نزد عقل
آن حـزن و بیقـراری شیـخ معمـرم
این بیت را مصنّف، در ضمن شرح حال فرید الدین عطار، در مجلس ششم از مجالس المؤمنین آورده است.
فایدة سوم – نسخه‌های چاپ شدة الصواعق المحرقه، از نظر تقدیم و تأخیر برخی مطالب، به ترتیب نسخه‌های خطی موجود این کتاب نیست. این مطلب زمانی برایم آشکار شد که در هنگام تصحیح صوارم قاضی، به نسخه‌های خطی رجوع می‌کردم. اما بررسی کامل نکردم و حقّ مطلب در کاوش من ادا نشد.
از این رو نمی‌دانم این تصرف، فقط در تقدیم و تأخیر است یا این که به اصل مطالب کتاب نیز سریان یافته است. این نکته را برای اهل تحقیق گفتم تا خودشان تفحّص کنند و مطلب صحیح را دریابند، چرا که هدف ما، ورود در این امر نبود. فقط اشاره‌ای شد برای این که خوانندة کتاب صوارم بداند که ترتیب ورود مطالب صواعق در آن، مبتنی بر نسخه‌های خطّی صواعق است.

11- قصیدة قوسی در مدح قاضی

«مجدد طرز انوری و فردوسی، مولانا قوسی، نفسی با تأثیر و عبارتی دلپذیر داشت. در اینجا مناسب است که قصیده‌ای را بیاوریم که شاعری با تخلّص «قوسی» در مدح قاضی سروده است. او از شاعران معاصر قاضی بوده و علاء الملک، شرح حال او را در تذکرة‌ خود، با این شعر آغاز کرده و در ابتدای آن گوید: او را منشآت انیقه و اشعار رشیقه است. از اشعار او این قصیدة لطافت آثار است که در مدح والد مرحوم ـ نورالله مرقده و طیب مشهده ـ گفته:‌

قصیده

چنان زمانه ز ارباب فضل دارد عار
که علم را نبود جز به جهل استظهار
رواج و رونق بازار دهر بین که بود
بقدر مرتبه جهل، شخص را مقدار
چنان کساد متاع هنر رواج گرفت
که تنگ بر سر تنگ است و بار بر سر بار
غلط شدم، چه هنر؟ کو هنر؟ کدام هنر؟
هنر قماش فرنگ است یا متاع تتار؟
هنر بقدر پشیزی عزیز اگر بودی
چو سیم ناسره، صاحب هنر نبودی خوار
ز بس که علم ز عالم رمیده، در عجبم
که نقش علم به عالم چسان گرفته قرار؟!
درین زمانه که خورشید فضل را به مثل
سهای جهل بود پیش دیده آینه دار
درین زمانه که شعر و شعیر را به قیاس
ممیزی نبود غیر دفتر و خروار
مرا که بندگیِ اهل فضل شد قسمت
مرا که خدمت اهل کمال باشد کار
ببین که گلین امید من چه بخشد بر!
ببین که نخل تمنای من چه آرد بار!
بس است شکوه زمانی خموش شو قوسی
به شکوه چند خود و خلق رادهی آزار؟
ز فقر شکوه کنی و دل تو گنج کهر
ز خلق رنجه شوی و زبانت آتش بار
گرت فلک نه به وفق رضا کند گردش
وزت زمانه نه بر مدعا بود در کار
به آفتاب توسل نما که عرض کند
شکایت تو به قطب صدور و فخر کبار
چه آفتاب که در آسمان تعظیمش
چو آفتاب بود صدهزار خدمتکار
ز بحر خاطر من باز مطلعی سر زد
که چشم عقل ندید آنچنان دُر شهوار
مسبحان زوایای این کبود حصار
ز بام عرش ندا می‌کنند لیل و نهار
که باد تا ابد اندر پناه فضل خدای
سر صدور افاضل ز عمر بر خور دار
خلیل خلق و مسیحا دم و کلیم قدم
فرشته طینت و یوسف خصال و خضر شعار
سحاب چرخ، شکوه آفتاب، کیوان قدر
محیط کوه و قار، آسمان بحر ایثار
جمال چهرة دین، نور دیدة اسلام
سپهر فضل و معالی، جهان حلم و وقار
فروغ نور الهی، امیر نورالله
که دانش از دل او مستضی است لیل و نهار
چو مهر کز پس صبح دوم نماید روی
نمود بعد دوم مطلع سوم دیدار
زهی ضمیر تو خورشید عالم اسرار
کمال پیش کمال تو نا تمام عیار
سپهر دست تو راگفته دجلة موّاج
زمانه طبع تو را خوانده قُلزم ز خّار
جهان به مهر تو مشعوف و تا ابد مشعوف
خدا ز خصم تو بیزار و از ازل بیزار
تو علتی و فنون فضائلت معلول
تو مرکزی و فحول افاضلت پرگار
زهی مدارج قَدَرت برون ز حد قیاس
ز هی مکارم ذاتت فزون ز حد شمار
دل علیم تو انواع فضل را جامع
کف کریم تو میزان جود را معیار
کفت به صورت ابری بود که بر سر خلق
بجای یاران بارد همه دُر شهوار
دلت به معنی بحری بود که هر موجش
جهان جهان گهر حکمت افکند به کنار
ز استقامت رأی و اصابت نظرت
چنان وجوه خطا گشتی از ضمیرش محو
که وضع منطق ازو یافتی به رفع قرار
وجود دشمن جاه تو کز تهی مغزی
چو جزو لایتجزی است در خورانکار
چو هست فرض وجودش دلیل برعدمش
گرش به فرض وجودی بود عدم پندار
حقیقت بشریت که عین مردمی است
مقول اگر به تفاوت شود عجب مشمار
بلی به ذات مفیض تو و ذوات دگر
چسان بود به طریق تساویش تکرار
تو عین مردمئی زان سبب چو مردم عین
بود مقام تو در دیده اولو الابصار
ز بسکه هست ترا در فضائل استطلاع
ز بس که هست ترا در مسائل استحضار
ز فیض علم حصولی رسیده کار به آن
که نخل ذهن تو علم حضوری آرد بار
تو را به هندسه و هیئت آن تبحر هست
که گر کنی به زمین هیئت سپهر نگار
بسی عجب نبود از کمال جنسیت
که چون فلک مترتب شود بر آن آثار
ز بس فروع تو است از اصول مستنبط
ز بس اصول تو با حجّت است و برهان بار
بدیهة پی حل کلام و بسط مقـام
چو معضلات مسائل کنندت استفسار
دلیل عقلی و نقلی چهار مذهب را
کنی چو حجّت فوری و ظاهری اظهار
تو چون بیان معانی کنی به لفظ بدیع
کنند اعشی و سحبان به باقِلی اقرار
وگر ز پرتو حکمت دهی طراز کلام
دهدد ارسطو چون بوعلی به عجز اقرار
ستایش تو به طب، گر چه دون رتبه توست
اگر همی نکنم نیست جای استعذار
که کس ادا نکند خاصه در مقام ثنا
که آفتاب منیر است و آسمان سیار
اگر چه ملتفت طب نه ای به مثل
اگر خیال تو در خواب بنگرد بیمار
خواص یمن قدوم تو در لباس خیال
صحیح و سالم از خواب سازدش بیدار
ز منشآت تو صابی و صاحب از حیرت
به خود فرو شده مانند صورت دیوار
مصنّفات تو هر یک ز شرعی و حکمی
جمال شاهد تصنیف راست خال عذار
سپهر منزلتا بنده را به آن درگاه
که هست کعبه اخیار و قبله ابرار
عقیده‌ای است کزین پیش داشتند مگر
به خاندان نبوت مهاجر و انصار
به خدمت تو ز اخلاص غایبانه خویش
اگر شروع نمایم به عشری از معشار
هزار فقره در آن باب طی شود که هنوز
بیان نگردد از آن مدعا یکی زهزار
به حضرت تو که باشد مدار فضل و هنر
کسی که تحفه شعر آورد به معرض بار
اگر چه تحفة او در ازای فضل تو نیست
شبیه زیره به کرمان و نافه و تاتار
ولی چو بزم تو دار العیار معرفت است
عجب نباشد اگر نقدی آورد به عیار
بجز تو کیست ز الماس طبع موی شکاف
بجز تو کیست ز اعجاز فضل وحی گزار
که شاعر از پی محض قبول خاطر او
به فکر دقت شعر آنقدر کند اصرار
که از خیال دقیق آنچنان دقیق شود
که همچو رشته تواند گذشت از سوفار
درین قصیده چو گشتی مرا ز کثرت فکر
دماغ فاسد و خاطرکلیل و مغز فکار
به یاد مدح تو هم مشتغل به آن شدمی
که هم بباده توان کرد دفع رنج خمار
ولی خوشم که چو معلوم حضرت تو شود
که چیست رتبه اشعار من کنی اشعار
که ای سخنور جادو بیان عفاک الله
که ختم شد به زیان تو نوبت گفتار
به همّت تو اگر همت تو یار شود
اساس مدح رسانم به گنبد دوار
وگر ز مهر قبول تو پرتوی یابم
برم چو شعری بر چرخ پایه اشعار
به عهد انوری و روزگار خاقانی
که داشت نقد سخنشان رواییِ بازار
هم از موافقت روزگار بود که بود
وزیر شعر طلب پادشاه شعر شعار
***
به عهد ما که به تحسین خشک خرسندیم
نشسته اند گروهی به صدر صفه بار
که مدح شان کند ارخامی از کمال طمع
که بسته باد زبان سخنوران زین عار
دو بیتی از سر اکراه بشنوند و کنند
در آن میانه حدیث زر و ضیاع و عقار
به این روائی بازار شعر در عجبم
که وزن و قافیه چون می شوند با هم یار!
عجیب‌تر آنکه کسی در زمانه نیست که نیست
به زعم فاسد خود نقد شعر را معیار
نکرده فرق ردیف از رویّ وردف از قید
مزید جسته و خود را دخیل کرده شمار
مدار بر سخن زیف و اعتراض سمج
مصر به دقّت بیجا و حرف دور از کار
ز بی تصرفی شوهران بکر سخن
درون حجله خاطر عرائس اند افکار
نشسته‌اند به زیر لباس غم مستور
چو بیوگان همه را بر رخ امید غبار
سخن شناس نه و روزگار سرد سخن
گهر طلب نه و گوهر شکن قطار قطار
سخن شناس اگر بشکندم گهر ز آن به
که ناشناس کند گوهرم به فرق نثار
فلک جناباز احوال نامشخص خویش
به خدمتت سزد شمّه ای کنم اظهار
دو سال شد که به جرم هنر زمانه مرا
فکنده دور به صد درد دل زیار و دیار
زمانه بر سر آزار و چرخ مایل جور
سپهر دشمن روی و ستاره دشمن سار
به هیچ نحو نشد صرف ماضی عمرم
به غیر کسب کمال از مصارف اعمار
ولی ز گردش احوال حال می‌ترسم
که بگذرد همه مستقبلم بدین هنجار
مراست منبع آب حیات و چشمه طبع
ولی ز سنگ جفای زمانه خاک انبار
گرم زمانه پسندد توأم چنین مپسند
ورم فلک بگذارد توأم چنین مگذار
همیشه تا بود اندر جهان شماره عمر
اساس عمر تو پاینده تا به روز شمار


نگارنده گوید: از این قصیده بر می‌آید که قاضی (ره) یدی طولا در هیئت و طب نیز داشته است.

12- تلمذ قاضی نزد مولی عبدالواحد در مشهد رضوی

فاضل معاصر (امینی) در شهداء‌الفضیله گفته است که قاضی در شوشتر نزد مولی عبدالوحید شوشتری تلمّذ کرده است.
این مطلب، از دو جهت اشتباه است:‌
اول: اسم استاد قاضی: نام آن عالم نحریر شوشتری که قاضی نزد او درس خوانده، عبدالواحد است نه عبدالوحید. البته عبدالوحید، نام عالمی گیلانی معاصر با مولی عبدالواحد است، چنان که در آینده به تفصیل خواهد آمد و قبلاً نیز کلامی دالّ بر این، از صاحب ذریعه نقل کردیم.
دوم: محلّ تحصیل قاضی نزد آن استاد، نه در شوشتر، بلکه در مشهد مقدس رضوی بوده است، چنان که در آینده به تفصیل می‌آید.
نکته این است که فاضل معاصر، کلام خود را از صاحب ریاض العلماء اقتباس کرده و این دو اشتباه در آنجا نیز آمده است. از آنجا که کلام صاحب ریاض – با وجود این دو اشتباه – بسیار نفیس است، ابتدا آن را نقل می‌کنم. سپس به دو وجه اشتباه اشاره می‌کنم. افندی گوید:
«سیّد جلیل اوّاه، قاضی نورالله بن سیّد شریف الدین حسینی مرعشی شوشتری، مشهور به امیر سید، ساکن سرزمین هند، صاحب کتاب مجالس المؤمنین به زبان فارسی و دیگر تألیفات زیاد و نیکو.
او – قدس سّره – فاضل، عالم ملتزم به دین، صالح، علامه، فقیه، محدث، آشنا به سیره و تاریخ، جامع فضائل، ناقد در تمام علوم، شاعر، نویسنده، نیکو در اعتبار و نیکو سخن در شعر بود. در نظم فارسی و عربی ید طولا داشت. اشعار و قصائد او در مدح ائمه علیهم السلام مشهور بود. در ذهنم می‌آید که دیوان شعری نیز داشت.
او، از علمای بزرگ دولت سلاطین صفوی بود. اول امر، در مقرّ و مولد خود – شوشتر، از بلاد خوزستان – بود. در آنجا نزد مولی عبدالوحید شوشتری علم آموخت. سپس به سرزمین هند کوچ کرد و در آنجا به سمت قضاوت منصوب شد. او در تشیع، تصلّب داشت251. پس از این جمله، دو بخش دیگر در کلام افندی آمده که قبلاً در همین رساله نقل و نقد و بررسی شد: یکی کیفیت شهادت قاضی، دیگری فهرست آثار او به نقل از حاشیه نسخه خطی مجالس المؤمنین. برای جلوگیری از تکرار، از نقل آنها خودداری شد. ... او نخستین عالمی است که تشیع را آشکارا در هند اظهار کرد.
من نمی‌دانم که از چه کسی روایت کرده و چه کسی از او روایت کرد. اما او با میرزا مخدوم شریفی صاحب نواقض الروافض معاصر بود. »
از این کلام بر می‌آید که افندی، اسم استاد قاضی را عبدالوحید پنداشته است 262. احتمال نسبت دادن تحریف عبدالواحد به عبدالوحید به کاتبان منتفی است، چون من عبارت افندی را از خط او نقل کردم.. همچنین بر می‌آید که او نمی‌دانسته قاضی مدتی مدید در مشهد مقدس رضوی به تحصیل علوم اشتغال داشته و استفادة او از مولی عبدالوحید در آن سرزمین مقدس بوده، چنان که فرزندش علاء الملک به آن تصریح کرده است، بلکه خود قاضی نیز در مجالس المؤمنین صراحتاً می‌گوید که مدتی در مشهد به تحصیل کمالات اشتغال داشته است. وی در کتاب مجالس المؤمنین (ص 24، اواخر مجلس اول تحت عنوان سبزوار) گوید:
«و مؤلف این کتاب، وقتی که در مشهد مقدس به تحصیل علوم و تکمیل نفس شوم اشتغال داشت، از بعضی اعیان از مردم آن دیار شنیده که چون کمال الواعظین مولانا حسین کاشفی سبزواری....»
همچنین کلام علاء الملک در کتاب محفل فردوس، به نقل از پدرش قاضی درباره استاد بزرگوارش مولی عبدالواحد ـ که ضمن زندگی نامة خودش آورده و رویدا‌های عمرش را برشمرده – بر این مدعا صراحت دارد. پس بهتر آن است که این شرح حال را عیناً بیاوریم تا صدق مدعا در مورد دو نکتة یاد شده روشن شود.

13- شرح حال مولی عبدالواحد، از زبان شاگردش قاضی نورالله

علاء الملک در محفل فردوس در شرح حال او گوید: «المولی المحقق النحریر و البحر الغزیر، عبدالواحد بن علی- قدس سرّهما – افادت پناهی که عقل مستفاد از قوّت قدسیة او مستفید، و فکر فلک پیمای او با ملأ اعلی در گفت و شنید بود؛ نفس قدسیش در استنباط شرایع اسلام توأم وحی و الهام می‌نمود، و فهم دقائق پرستش عقل کل را الزام و افحام می‌فرمود. والدمؤلف نورالله مرقده در بعضی از مقالات خود تحریر نموده که حضرت استاد محقق نحریر عبدالواحد روحّ الله روحه می‌فرمودند که چون در شوشتر، کافیه و متوسط در خدمت عمّ خود ملاسعد الدین متخلص به «بیکسی» خواندم، به بصره رفتم که از آنجا به نجف اشرف رفته، در خدمت میر فضل الله استر آبادی و دیگر فضلاء که آنجا متوطن شده بودند، تحصیل نمایم. اتفاقاً مانعی از توجه به آن صوب به هم رسید و از راه بنادر به شیراز رفتم. و وقتی به شیراز رسیدم که هیچ یک از فضلای شیراز در شیراز نبود، بلکه طالب علمی که شرح شمسیه پیش او بخوانم نبود، چه خواجه جمال الدین محمود را قاضی جهان به تبریز فرستاده، به تعلیم پسر خود میرزا اشرف برده بود، و شیخ نصرالبیان به اردوی معلی رفته بود، و شیخ منصور و ملاتقی الدین محمد به گرمسیر رفته بودند، و ملاسلیمان و جمعی دیگر به طرفی دیگر رفته بودند.
بنابر این شش ماه در شیراز، مدرّس علی الاطلاق بودم و زنجانی و کافیه و متوسط درس می‌گفتم، تا آنکه ملا محمد شاه لاری از لار به شیراز آمد و من پیش ملامحمدشاه شرح هدایة قاضی می‌خواندم. و ملا میرزا جان از غایت کدی که داشت، با من شریک شد. و چون شرح شمسیه و شرح هدایة را تمام کردم، ملا آقاجان شیروانی- که از افاضل تلامذة خواجه جمال الدین محمود بود ـ از تبریز به شیراز آمد و من پیش او شروع در خواندن جواهر شرح تجرید نمودم. و چون ملاآقاجان غریب بود و از هیچ ممرّ معاشی نداشت، من در هفته دو روز کتاب را تعطیل می‌کردم. و از اجرت آن ـ چون در شیراز ارزانی بود ـ اوقات ملا و من و برادر خُرد من که حسن نام داشت، می‌گذشت؛ تا آنکه در این اثنا خواجه جمال الدین محمود، بعد از دوازده سال از تبریز به شیراز آمد. و قصد او آن بود که چون از قاضی جهان رعایت خوب یافته، طالب علمان را رعایت نموده در شیراز به طریقة سید الحکماء میر غیاث الدین منصور کرسی نهاده، به افاده مشغول شود و ندای «انی اعلم مالا تعلمون» به گوش هوش افاضل زمان رساند. اما چون وقتی که از اصفهان بیرون می‌آمد، داماد او با اسباب پیش از سوار شدن خواجه در وقت سحر، از دروازة شهر بیرون آمد، جمعی از یتیمان او را کشتند، اموال و کتب و مسودات خواجه را بردند. خواجه پریشان و بی سامان به شیراز درآمده و راه اختلاط مردم را بر خود مسدود ساخت؛ تا آن که مرحوم شیخ شمس الدین ولد مجتهد الزمانی شیخ ابراهیم قطیفی از هند دکن، با زر و جمعیت بسیار به شیراز آمد و او به خدمت خواجه رفته و نیازمندی بسیار اظهار نموده، از نقد وجنس، هدایای لایق به خدمت خواجه فرستاد و التماس نمود که شرح تجرید و حاشیه افاده فرمایند.
چون طلبه – مانند ملااحمد اردبیلی و ملاحاجی محمود یزدی و ملا میرزا جان باغنوی و سیدحسین عمیدی و ملاعبدالله شوشتری و ملامحمد شریف اصفهانی 27 تمام اینان، از مشاهیر هستند که احوال آنها در کتابهای تراجم به تفصیل بیان شده است. هر کس که جویای آن باشد، به آن منابع رجوع کند. و غیر هم – در حاشیة قدیم با شیخ شمس الدین شریک شدند، ملا آقاجان از عنایت محبّتی که با من داشت، گفت: برو و شریک درس این جماعت شو، که ادراک درس حضرت خواجه غنیمت است.
تا آنجا که گوید: می‌فرمودند که افهم شریکان ما، ملاحاجی محمود28 یکی از افاضل در هامش یک نسخه کتاب در اینجا گوید: «اقلّ عباد در شطری از ایام، مطالعة شرح تجرید مولانا ملاحاجی محمود را نمودم. به مراتب از ملاعلی قوپشتی و شارح قدیم اصفهانی بهتر نوشته است و نسبتی ندارد شرح مولانا به آنها، فطوبی له و حُسن مآب» بنا بر قوّت فهم با حضرت استاد، از روی قدرت و جدل بحث می‌کرد و استاد را آن طریقه خوش نمی‌آمد. لاجرم خاطر ایشان از او مکدر بود. احیاناً روزی کسی نسبت فضلای تلامذة ایشان، از ایشان می‌پرسید و ایشان در آن اثناء فرمودند که ملامحمد شریف اصفهانی 29 یکی از افاضل در حاشیة نسخه کتاب، در اینجا گوید: «واضح باد که مولانا محمدشریف، از فحول افاضل رویدشت اصفهان و جامع معقول و منقول است و اسم سامیش در اجازات، مُثبت است».
ملاحاجی محمود را درس می‌تواند گفت.
چون این سخن بگوش ملاحاجی محمود رسید، به مقتضای غیرت طبیعت آزرده شد. به حضرت استاد گفت که شنیده‌ام که فرموده‌اید که ملا محمد شریف مرا درس می‌تواند. گفت: می‌خواهم که مبحثی را از علمی تعیین کنید تا من بر او بخوانم و ببینم که چگونه از عهدة درس گفتن من بر می‌آید. حضرت استاد چون دانستند که تفضیل ایشان ملامحمد شریف را اصلی ندارد، خصوصاً در علوم عقلیه، فرمودند که: بسم الله! شما صفحه‌ای را از مطوّل مطالعه کنید و او مطالعه کند و صباح پیش او بخوانید تا حقیقت ظاهر شود، و از طرفین بر آن قرار دادند، و طالب علمان همگی متوجه مطالعة آن مبحث شدند، و حضرت استاد در مقام امداد ملامحمد شریف شدند. و چون ملاحاجی محمود را با من طریقة یاری و برادری بود، بعد از یک پاس شب که از مطالعه آن مبحث فارغ شدم و بعضی از دقائق و نکات به خاطر رسید، متوجّه حجرة ملاحاجی محمود شدم که ببینم که او چکار کرده؛ دیدم که مغموم و مأیوس تکیه کرده و از مطالعه دلگیر شده، و سخنان بلند که به قدر قضای فهم خود می‌خواسته که بیابد نیافته، به او گفتم که چه حال داری؟ و چرا مکّدری؟ گفت: هر چند فکر کردم، سخنی بلند نیافتم. به او گفتم که این علم عربیت است، سخن بلند در هر مقام نمی‌توان یافت، مدار بر تدقیق در نکات و دخل در آن ست، ازین مقوله چیزی چند باید یافت که قابل سؤال باشد و خصم را به استفسار از آن عاجز توان ساخت.
این معنی او را معقول افتاد و به اتفاق نکته‌ای چند در آن مبحث یافتیم. علی الصباح ملا حاجی محمود جزو مطول را برداشته، در مجلس استاد که محفوف به افاضل بود، حاضر شد و قرائت عبارت بر ملا محمد شریف نمود. و چون شروع به تقریر شد، ملاحاجی محمد نکته گیری‌ها را به جایی رسانید که ملا محمد شریف عاجز شد و مدد استاد، مفید نیفتاد. و این معنی موجب کدورت استاد شد و ملاحاجی محمود ترک درس کرد و به واسطة امدادی که من او را کرده بودم، استاد از من نیز اندکی رنجید، اما آخر معذور داشت. و بالجمله از شیراز به اصفهان و از اصفهان به قزوین رفتم، و به خانة میر علاء الملک مرعشی نزول نمودم، و او پیش من حاشیة مطالع قرائت می‌نمود، و فاضل مدقق ملا ابوالحسن کاشی در آن زمان در قزوین بود، و میان او و میرعلاء الملک بر سر امری رقابت بود، و میر علاء الملک می‌خواست که او را آزاری کند.
لاجرم در روزی که خبر گرفته بود که ملا ابوالحسن بر سر مقبره شاهزاده علاء‌الدین حسین ـ که محلّ اجتماع مردم است ـ به سیر آمده، مرا همراه برداشته و آنجا برد و به اتفاق با ملا ابوالحسن ملاقات واقع شد. و خدمت ملا چون بر خصوصیات احوال و طالب علمیِ من مطلع شد، گفت: سخنی به شما نقل می‌کنم، و آنگاه سخنی را که در تحقیق موجبة سالبة المحمول داشت، نقل کرد. من گفتم که این تحقیق مخالف اصول قوم است.
ملا ابوالحسن گفت که من دعوی موافقت آن با اصول قوم نمی‌کنم. می‌گویم که موجبة سالبة المحمول که مفهوم محصّلی داشته باشد، به هم می‌رسانم. و بعد از آن به طریقی که استادان تحسین تلامذه کنند، گفت: «خوبک، خوبک». و من به غایت از آن آزرده شدم، و رسالة اثبات واجب را که در آن ایام نوشته بود، به دست آورده در مقام رد شدم. و قطع نظر از منوع و نقوض که بر او ایراد نمودم، ظاهر ساختم که شش دلیل او از شرح هیاکل میر غیاث الدین منصور و شرح او بر رساله واجب پدرش میر صدرالدین محمد، مأخوذ و مسروق شده و ملا ابوالحسن بنا بر آن تغییر آن نسخه کرده و نسخه‌ای را
که الحال مشهور شده نوشت30 قاضی در مجالس المؤمنین (اواخر مجلس هفتم، شرح حال امیر غیاث الدین منصور شیرازی) به این مطلب اشاره کرده و گوید: « و غرض از تفصیل تصانیف حضرت میر و اظهار تشرف به مطالعة اکثر آن، رد بر کلام بعضی از افاضل عصر است مثل ملا ابوالحسن کاشی و ملا میرزا جان شیرازی، که مصنفات حضرت میر را ـ که اکثر به واسطة نفاست متداول نشده بود و به دست هر که می‌افتاد به آن ضنّت می‌کرد- ایشان به دست آورده، سخنان خوب را از آنجا می‌دزدیدند و جهت بی غلط کردن می‌گفتند که از تصانیف میر غیاث الدین منصور به غیر نامی است. و بعضی کتب که در مصنفات متداولة خود نام آن را مذکور ساخته، وجود خارجی نیافته و اگر احیاناً یکی از آن کتب به دست طالب علمی‌افتاد و بر دزدی ایشان مطلع شد، دعوی توارد می‌کنند. و از حضرت استاد محقق نحریر روحّ الله روحه شنیدم که می‌فرمودند که ملا ابوالحسن، شش دلیل ـ از جمله ادلّه ای که در رسالة اثبات واجب ذکر کرده و آن را از جملة خواصّ فکر خود شمرده ـ از شرح هیاکل حضرت میر انتحال نموده، و در ایامی که به التماس بعضی از اعزّه ردی بر رسالة او می‌نوشتم، اظهار سرقت و انتحال او کردم. آن رساله را متروک ساخته، رسالة دیگر تألیف نمود، اگر چه آن نیز خالی از سرقت و انتحال نیست»..
بعد از آن از قزوین متوجه اردبیل شدم. و چون وصف درس حاشیة مطالع میر ابوالفتح شرفه عالم گیر شده بود، خیال کرده بودم که درس گفتن او خارج از طوق بشر است. لاجرم از غایت حرصی که به طلب علم داشتم، التماس درس حاشیة مطالع ازو کردم و خود شروع در درس شرح تجرید و حاشیة قدیم نمودم. و تمام طلبه که شرح تجرید و حاشیه پیش او می‌خواندند، به من رجوع کردند. و چون دو درس از حاشیة مطالع خواندم، میر ابوالفتح انصاف آورده گفت که: ملا! شما را حاجت خواندن شرح مطالع نیست، به درس آن مشغول شوید و اگر جایی مشکلی روی دهد، با ما مطارحة آن کنید. آنگاه جمیع حواشی و متعلّقات حاشیة مطالع با حواشی خود پیش من فرستاد، و پسر خود میر ابوطالب را نیز گفت که به درس حاشیة مطالع او حاضر شو. و چند ماه که در اردبیل بودم، با میر ابوالفتح صحبت نیک در گرفت، و با او مطارحه و مباحثة بسیار شد. و چون من سخنان بسیار در اثنای شرح حاشیة مطالع برطلبه القاء می‌کردم، خدمت میر گمان برده بود که تعیلقه می‌کنم. در وقتی که از اردبیل متوجه گیلان شدم، به من گفت که مسودة تعلیقه ای که بر حاشیة مطالع کرده‌اید، به ما بدهید. گفتم که تعلیقه نکرده‌ام و تا غایت عادت بر قید سخنان واقع نشده.
و چون از آنجا به گیلان آمدم و شروع در درس سدیدی موجز پیش صدرالشریعه کردم، دیدم که علمیّت او سهل است. اما جهت ضبط بعضی اصطلاحات و مسموعات طب، اکثر شرح سدیدی را بر او خواندم. و صدر الشریعه چون قانون نخوانده بود و دید که سلیقة مرا در طب مناسبت تمام است، گفت که اگر کلیات قانون مباحثه شود، خوب است. پاره‌ای از قانون نیز مباحثه شد. و در اکثر مواضع، استفادة او بیش از افاده بود. و چون در آن ایام، حاکم گیلان پسر صدرالشریعه را کشته بود و از صدارت معزول ساخته و ملا عبدالرزاق گیلانی صدر شده بود، و میان او و صدر الشریعه نهایت عداوت بود، بعضی از طلبة عراق که به گیلان رفته بودند و به درس ملا عبدالرزاق حاضر می‌شدند، با من ملاقات نمودند و گفتند که اگر می‌خواهی که در گیلان چند روزی باشی، می‌باید که با ملا عبدالرزاق ملاقات کنی و الّا مضرّت از او خواهی یافت.
بالضرورة متوجّه ملاقات او شدم و او از احوال پرسید و شرح احوال تا وصول به اردبیل و تعریف میر ابوالفتح رسید. و چون او به سبب بعضی از اغراض فاسده منکر میر
ابوالفتح بود، چون نام میر ابوالفتح از من شنید، در مقام انکار و نفی فضیلت او شد. من گفتم که خدمت میر، نه این چنین است که شما تصور فرموده‌اید، ایشان را سخنان برتبه هست. اگر خواهید سخنی از ایشان نقل کنم. گفتند: نقل کنید. از سخنان میر، سخنی را که با او مطارحه کرده بودم و پسندیدة طبع من افتاده بود، بر او نقل کردم. و ملا عبدالرزاق شروع در منع و نقض نمود و به اندک سعی، دفع منع و نقض او نموده، آن سخن را تمام کردم.
ملا خجل شده، جهت دفع خجالت گفت: یک سخن دیگر نقل کنید. و ملا اینجا نیز در مقام منع و نقض شد و نگذاشتم که کاری از پیش برد.
لاجرم به غایت از دعوی خود منفعل شد. و تا من در گیلان به صحبت او می‌رسیدم، هرگز نام میر ابوالفتح نبرد. اما به انتقام این با ملا عبدالوحید گیلانی که شاگرد او و شاگرد دیگران بود و به غایت بحّاث و تیز چنگ بود قرار داد که مبحثی از حاشیة قدیم را مطالعه کند و با او مطارحة آن نماید، و بعد ازآن مجلسی سازند و ملا عبدالوحید را با من به بحث اندازند، و خود و دیگران مدد او کنند، شاید غلبة او بر من ظاهر شود و آخر چنان کردند.
و چون بحث در مابین منعقد شد، ملاعبدالوحید با هر مقدمه چندین سخن درشت ناهموار می‌گفت و می‌خواست که مرا به درشتی مضطرب سازد. و من اغماض عین از درشتی‌های او می‌نمودم و القای مقدمات می‌کردم و سخن را منقّح می‌گفتم تا سکوت و اِفحام، او را ضروری شد و مجال مکابره و عناد نماند. و ملا عبدالوحید و ملا عبدالرزاق هر دو سر پیش انداختند.
در این اثنا، داعیة انتقام آن درشتی‌های ملا عبدالوحید در دل آمد و به او خطاب کرده گفتم که آنکه من در جواب درشتی‌های تو که در اثنای بحث واقع می‌شد، سپر انداخته بودم و مقابله به مثل آن نمی‌نمودم، جهت آن بود که مبحث گم نشود و حال سخن هر کس ظاهر گردد. و الحال دانسته‌ای که بد کردی و بد گفتی و سر بر دیوار زدی، و لایق طالب علمان نیست که در بحث به سخنان نا معقول، متکلّم شوند. و چون از مباحثة طبّ به قدر امکان فارغ شدم، شروع در قرائت شرح مختصر اصول عضدی بر قاضی ابوالحسن لاهیجی ـ که از قدمای فضلای گیلان بود ـ نمودم. و بعد از مباحثة طرفی از آن کتاب، متوجّه قزوین گردیدم و از آنجا در خدمت مرحوم صدرات پناه می‌رسید علی متوجّه زیارت مشهد مقدس شدم. بعد از چند مدت از آنجا به شوشتر رفتم و چهار سال در آنجا به مطالعة کتب نفیسه که در کتابخانة سادات عالی درجات بود، مشغول شدم. و شرح مبادی اصول را در آنجا به نام پادشاه دین پناه شاه طهماسب انار الله برهانه نوشتم. و همچنین مسودة شرحی بر تهذیب اصول نمودم. و چون کتب نفیسة اصول مثل محصول و نهایة الوصول و تلویح و شروح متعددة منهاج و شروح متعددة تهذیب در آن کتابخانه بسیار بود، در آن علم تأمّل بسیار نمودم. و چون مرتبة دوم مرحوم میر سید علی را از شوشتر طلبیده صدر ساختند، به اتفاق ایشان آمده منظور نظرشاه دین پناه شدم. و تدریس اردوی معلّی و تعلیم سلطان حیدر میرزا که ولی عهد بود، به من مفوّض شد. و مدتی در مدرسة رزم سارة قزوین به درس قواعد فقه و شرح اشارات و شرح مختصر عضدی و شرح تجرید و حاشیة قدیم و غیر آن اشتغال نمودم. و قاری درس شرح اشارات، میرزا جان پسر معصوم بیگ صفوی بود.
و در اکثر آن درسها میرزا مخدوم شریفی و خواجه افضل الدین ترکه31 قاضی نورالله (ره) در مجالس المؤمنین (اواسط مجلس ششم، شرح حال سید حیدر آملی) گوید: «و از حکایات مناسب به این مقام آن است که در زمانی که شاه اسماعیل ثانی رحم الله اسلافه از زندان قلعه قهقه خلاصی یافته پادشاه شد، و به واسطة احتراز از تناول افیون و استمرار عادت به حبس و سلوک از حرکت کردن و سواری عاجز و زبون شده بود، بنا بر آن می‌خواست که دفع منازعت پادشاه روم و اوزبکان شوم به اظهار موافقت در مذهب نماید تا او را در مدافعه ایشان حرکت نباید کرد. میرزای مخدوم شریفی و ملا میرزا جان غنوی عمری و ابو حامد پسر شیخ نصر البیان شیرازی گول خورده بودند و او را سنّی گمان برده بودند. و بنا بر این همواره با خواجه افضل الدین محمد ترکه اصفهانی- که در آن اوان، از اذکیای فضلای امامیه و صاحب ذوق در مطالب صوفیه بود ـ مناظره و مشاجره می‌نمودند- الخ». حاضر می‌شدند. و چون در تعلیم سلطان حیدر میرزا و محافظت ترکان، محظوری چند بود که بیم جان بود، از خدمت میر التماس نمودم که مرا از آن خدمت خلاص سازند، و خدمت میر فرمودند که حضرت شاه را با تو، اعتقاد تمام است، این التماس به درجة قبول نمی‌افتد. به ناچار جهت خلاصی خود را بیمار و محنت دار ظاهر ساخت. و تا یک سال حال بدین منوال بود. و شاه دین پناه، از خدمت میر احوال می‌پرسیدند و اظهار کلفت از تضییع اوقات سلطان حیدر میرزا می‌نمودند. میر عذر بیماری مرا می‌گفتند، تا آنکه بعد از یک سال سیادت و افادت پناه میر فخرالدین سماکی ـ که از افاضل تلامذة میر غیاث الدین منصور بود ـ از سبزوار به اردوی معلّی آمد و خواهر زادة او میر محمد مؤمن که جوانی فاضل بود، با او همراه بود.
پادشاه دین پناه از من مأیوس شده، تدریس اردو را به میر فخر الدین عنایت کردند، و تعلیم سلطان حیدر میرزا را به میر محمد مؤمن. و من بعد از اندک وقتی اظهار صحّت نموده، التماس رخصت زیارت مشهد مقدس و تدریس آنجا نمودم. و فرمان عالی شان در باب تدریس و وظیفة، من صادر گردید. و مرتبة دیگر به شرف زیارت آن مرقد منوّر فائز شدم، و قرار دادم که در این مرتبه، ترک درس و بحث علوم عقلیه نموده، اجتهاد در مسائل شرعیه را نصب العین خاطر سازم. »
والد مرحوم ـ نورالله مرقده ـ در حاشیة شرح هدایه فرموده که: «ان فی أوان مجاورتنا للمشهد المقدس الرضوی ـ علی مشرفها الف سلام و تحیة ـ قدم عدة مستعدة من أبناء بعض أفاضل لاهیجان الی المشهد المقدس. فاستعدوا ذات یوم لزیارة الاستاد، و أعدوا بأجمعهم شبهة و عرضوها علی الاستاد، و هی هذه: مقدورات الله تعالی اما متناهیة أو غیر متناهیة فأن کانت متناهیة، فهو باطل، لأنّ قدرته تعالی لانتهی ألی مرتبة و أن کانت غیر متناهیة، أمکن وجودها فی علم الله بالفعل. بل نقول انها متحققة فی علمه تعالی، فیلزم امکان وجود غیر المتناهی فی الذهن، و هو محال، لان وجود غیر المتناهی سواء کان بین أجزائه ترتیب أم لا، ممتنع فی نفس الامر، سواء کان فی الذهن أو فی الخارج.
فأجاب الاستاد – روحّ الله روحه – بأنّ هذا مبنی علی أنّ الحصول فی غیر الأذهان السافلة داخل فی الوجود الذهنی، و هو ممنوع. و لو سلم فلا نسلم أنّ حصول الامور الغیر المتناهیة فی الوجود محال. و لو سلم فلا نسلم أن غیر المتناهی اذا لم یکن بین اجزائه ترتیب ممتنع. و جریان الدلیل ممنوع، کما بیّنه العلامة الدوانی فی بحث العلة و المعلول فی حاشیة القدیمة بقوله: «و الحق الخ».
ان قیل: نحن نعترض اعتراضاً الزامیاً علی من قال بجمیع ذلک، قلنا: لم یقل احد بمجموع ذلک. و لا یخفی أنّ تلک الشبهة ترجع الی اشکال یورد علی قول الحکماء ان الجسم ینقسم الی غیر النهایة بمعنی لا یقف. و تحریره أنّ الأجزاء الممکنة الحصول اما متناهیة أو غیر متناهیة، فان کانت متناهیة انتهت القسمة، و ان کانت غیر متناهیة کانت الذوات متحققة فی نفس الامر، لانّ القسمة لا تحدث ذوات الاجزاء، فلیزم تحقق الذوات الغیر المتناهیة و هو محال. و الفرق بینهما أن ههنا یقال: هو محال بعین الدلیل الذی یبطل
القول بترکّب الجسم من الاجزاء الغیر المتناهیة بالفعل، و هناک یقال: انه محال لما تقرر من استحالة وجود الامور الغیر المتناهیة. انتهی ما أفاده الاستاد فی جوابهم بدیهة ». و از منصفات ایشان شرح تهذیب اصول است، دیگر شرح مبادی، شرح ارشاد، حاشیه شرح مختصر عضدی، حاشیة کنز العرفان، حاشیة شرح تجرید، حاشیة شرح قدیم، حاشیة شرح هدایه، حاشیة شریفیة شمسیه، حاشیة تهذیب منطق، حاشیة حاشیه خطائی، حاشیة شرح هدایه اصول حدیث، حاشیة رساله عمل به قول میت، حاشیة اثبات واجب ملا ابوالحسن کاشی، تکملة حساب، انموذج و از اشعار ایشان است این ابیات (سپس برخی از شعرهای او را نقل کرده است) ».
نگارنده گوید: قاضی قدس سرّه اساتید دیگری غیر از مولی عبدالواحد داشت، چنان که از عبارت علاء الملک در شرح حال او بر می‌آید که گوید: «در خدمت محقّق نحریر مولانا عبدالواحد و دیگر موالی به استفاده اشتغال نمودند». همچنین عبارت قاضی در مجالس المؤمنین (اواخر مجلس هفتم، شرح حال محقق دوانی، بعد از ذکر تألیفاتش) که گوید:‌
« این است مجموع آنچه از مآثر اقلام خدمت علّامی به نظر این مستهام رسیده، یا از استادان خود ـ که تلمّذ ایشان به یک واسطه باو منتهی می‌شود ـ شنیده.»

14- شرح حال خاندان قاضی (ره)

تا اینجا به شرح حال قاضی قدس سرّه پرداختیم. اکنون زمان آن است که شرح حال گروهی از عالِمان خاندان او را یاد کنیم، چنان که در ابتدای کتاب وعده دادیم. اینک آغاز می‌کنیم از جد قاضی، یعنی سید نورالله، که نواده‌اش در مجالس المؤمنین (اوائل مجلس پنجم) درباره‌اش گوید:

شرح حال جد قاضی به قلم قاضی نورالله (ره)

السید الکامل المؤید، ضیاء الدین نورالله بن محمدشاه الحسینی المرعشی الشوشتری، رافع رایات مذهب اثنا عشری، خالع صفات ذمیمة بشری، متخلّق به اخلاق حمیدة نبیّ الوری، متأدب به آداب مرضیة ائمة هدی، مرجّح آستان فقر بر آسمان غنا، مفضّل سعادت دین بر سلطنت دنیا، معتکف زاویة «الفقر فخری»، متولّی آستانة «و من الناس من یشری»، جامع علوم دینی و مستجمع معارف یقینی، مرجع علما و فضلاء، و ملجأ فقرا و صلحا بود.
و صورت نسب شریف و شجرة پر ثمره منیف آن شجرة ثمرة هدایت و ثمرة شجرة فضل و درایت بر این وجه است: « نورالله بن محمدشاه بن مبارز الدین مندة بن الحسین بن نجم الدین محمود بن احمدبن الحسین بن محمد بن ابی المفاخر بن علی بن احمد بن ابی طالب بن ابراهیم بن یحیی بن الحسین بن محمد بن ابی علی بن حمزة بن علی بن حمزه بن علی المرعش بن عبدالله بن محمد الملقب بالسیاق بن الحسن بن الحسین الاصغر بن الامام علی زین العابدین بن الامام الحسین الشهید المظلوم بن امیرالمؤمنین علی المرتضی صلوات الله و سلامه علهیم»
شعر
نسب تضاء لت المناسب دونه
و البدر من فخره فی بهجة و ضیاء
جد چهارم سید نجم الدین محمود که اختر فضل و هنر بود، از دارالمؤمنین آمل مازندران به عزم زیارت عتبات عالیات به جانب بغداد توجه نمود. و از آنجا به شوشتر آمده، به صحبت سیّد اجل امیر عضد الملّه الحسنی -که در آن وقت، نقیب سادات آن دیار و مقتدای اهالی آن ناحیة میمنت آثار بود ـ رسید. و چون آن سید بزرگوار، انوار فضل و نجابت و آثار شد و نقابت، از جبین مبین او مشاهده نمود، تکلیف او نمود و صبیّة قدسیه خود را به حبالة او درآورد. و چون سیّد عضدالملة وفات یافت و نسل او منحصر در همان صبیّه بود، ضیاع و و اقطاعی که در شوشتر داشت، به حسب ارث و استحقاق به سید نجم الدین محمود مذکور رسید. و بعد از آنکه آفتاب حیات آن اختر سپهر کمال روی به مغرب فنا نهاد، اختلال بسیار به حال اهالی آن حوالی راه یافت. و به علّت تمادی ریاح حوادث و محن، و توالی عواصف فترات و فتن، و استیلای اصحاب شقا و شقاق، و استعلای اهل تغلب و نفاق، سال‌ها چراغ علم در آن دو دمان، منطفی و به حجب تقالیب روزگار فتنه بار، متواری و مختفی بود.
شعر
نـه رونـق بـود در دار السیـاده
و لا عیتش علـی حسـب الاراده
فتـاده هـر دلـی در زیـر بـاری
به سر می‌رفت ناخوش روزگاری
تا آنکه دیگر باره به توفیق ملک علام و امداد بواطن فیض مواطن اسلاف کرام، از پرتو نور وجود فایض الخیر و الجود سید ضیاء الدین نورالله مذکور- نورالله تعالی مرقده بمصابیح الغفران و قنادیل الرضوان ـ منوّر و مستضیء گردید. و اشعة آن نور ثاقب به اباعد و اقارب رسید.
القصّه توفیق یزدانی و تأیید آسمانی قرین رأی آن مظهر الطاف ربانی گشته، در غنفوان جوانی به اتفاق برادر خود سید زین الدین علی ـ که از راه شیراز، متوجّه سفر هندوستان شده بود ـ به شیراز آمد، و رحل اقامت در آنجا انداخت، و مطالعة علوم دینی و تحصیل معارف یقینی را وجهة همت والا نهمت ساخت.
و در خدمت مولانا قوام الدین کربالی و دیگر موالی آن حوالی ـ که از اعاظم تلامذة سید المحققین میر سید شریف علامه شیرازی بودند ـ به استفاده اشتغال نمود، و به اندک روزی قصب السبق از فضلای زمان و اکابر دوران ربود.
و چون بعد از استجماع اقسام فضل و کمال به شوشتر مراجعت نمود، تمامیِ ولایت خوزستان در سلک تصرف و تسخیر سلاطین مشعشع انتظام یافته بود، و شعشعة رایات ایمان ایشان بر فضای آن عرصة دلگشای تافته، هوای جانفزای آن دیار از غبار فتنه و خلاف و شوائب تفرقه و اختلاف صاف شده بود؛ لاجرم اقامت آنجا را که وطن اصلی بود، مناسب شمرد. و صبیة قدسیة صاحب اعظم خواجه حسین شوشتری را ـ که از خاندان عزّت بود- به عقد خود در آورد، و بر سجّادة نقابت و مسند هدایت نشسته، براهین جلیّة او در حسم مواد بغی و عناد اهل فساد، ید بیضا ‌می‌نمود. و سدة سنیّه اش مرجع اکابر و اشراف و مأمن خائفان آن حدود و اطراف بود.
و از جمله مآثر توفیقات او آنکه به صحبت فیض بخشِ غوث المتألهین سید محمد نور بخش قدس سره رسیده بود، و از او تلقین ذکر و انابت یافته، و در شیراز با جناب شمس الدین محمد لاهیجی شارح گلشن راز صحبت بسیار داشته، و از خدمت درویشان و فیض صحبت ایشان نصیب فراوان یافته؛ و چنانچه شیمة کریمة نفوس قدسیة اکثر افراد آن سلسلة عالیه بود، پیش از موت طبیعی بند علایق صوری گسسته، و از درکات سجّین اسفل سافلین مرتبة حیوانی رسته، و به اوج درجة ملکی پیوسته، بر کنگره عرش شهود نشست، فلّله درهم من اقوام اجسادهم فرشیّة و أنفسهم عرشیّة.
لاجرم هرگز آن قدسی صفات به اغراض دنیّة دنیویّه و اعراض ردیة صوریه التفات نمی‌نمود، و دامن همّت را با لوث تعلّقات جسمانی و ارواث مستلذّات شهوانی نمی‌آلود، بلکه همیشه همّت و الانهمت او بر اکتساب باقیات صالحات و اقتناء درجات عالیات مقصور بود. و از اسباب دنیوی به قدر ضرورت اکتفا نموده، فواضل آن را صرف فضایل و مثنویات اخروی می‌فرمود.
و لهذا سلاطین مشعشع ـ که حلقة ارادت او را در گوش و غاشیة متابعتش در دوش داشتند ـ هر چند منصب جلیل القدر صدارت خود را بر او عرض نمودند، قبول نفرمود. و بعد از آنکه سلطان سید علی بن سلطان محسن، مبالغة بسیار در آن باب نمودند، آن حضرت قاضی عبداله پسر خواجه حسین مذکور را -که تلمیذ و فرزند معنوی او بود ـ صدر ایشان ساخت، و خاطر شریف را از وسوسة تکالیف ایشان پرداخت. و چون سن شریف او به حدود تعسعین رسید و قوای ظاهری و باطنی ضعیف گردید، گرد فتور بر حدیقة حدقة او نشست، و زنگار کلال در مرآت نظر اثر کرد و گوش تیز هوش ـ که از سروش ملک و خروش مسبّحان فلک در جوش، و صوفی وار با وجد و سمع هم آغوش بود و دبیب نمل را بر کثیب رمل استماع می‌نمود ـ مانند اهل فقر حلقة «فی آذاننا و قر» در قصبة غضروف کشید.
حضرت پادشاه غفران پناه، شاه اسمعیل صفوی انارالله برهانه به تسخیر ممالک خوزستان متوجه شدند. و چون بعد از کشتن سید علی والی خوزستان و تسخیر شهر حویزه و قتل عام طایفة مشعشع، بی توقف به شوشتر نزول اجلال فرمودند، سید نورالله با وجود ضعف و پیری بیمار بود و به استقبال آن پادشاه دین پناه اقدام نتوانست نمود. بنابراین بعضی مفسدان آن دیار، به قاضی محمد کاشی ـ که صدر آن پادشاه کامکار بود- گفتند که سید نورالله بیماری را بهانه ساخته و به واسطة رابطه‌ای که او را با سلاطین مشعشع بوده، از استقبال حضرت پادشاه و زمین بوسی در گاه تقاعد نموده.
آن قاضی جابر که به شرارت ذات و شراست طبع و خشونت خُلق، مشهور و طینتش به قساوت قلب و استعمال مکر و اراقت دم نسبت به جمیع اهل عالم، مجبول و مفطور بود؛ گواهی آن مفسدان را به سمع قبول شنید و پی فتوای اشارة علیة قاهره، در مقام مؤاخذه و مصادرة آن سلالة ذریة طاهره گردید.
اتفاقاً پادشاه دین پناه در ایامی که به شوشتر نزول اجلال داشتند، حکم فرموده بودند که مردم آنجا درهای خانة خود را به شب نبندند. و هر شب با دو سه کس از خواص و مقربان به خانه‌های مردم آنجا سیر می‌نمودند، تحقیق مذهب ایشان می‌فرمودند. و از هر کس که حقیقت مذهب او را می‌پرسیدند، به جای آنکه گوید مذهب شیعه دارم، می‌گفت مذهب سید نورالله دارم.
بنا بر این حضرت پادشاه در تحقیق حال او شده، بعضی از امرای آن پادشاه عالی جاه ـ که به خدمت آن سیّد ولایت پناه رسیده بودند- عرض اوصاف کمال و شرح بیماری و اختلال حال ایشان نمود. و مقارن آن، حکم جهان مطاع صادر شد که او را در محفه ای نشانده به مجلس بهشت آیین حاضر کردند. و چون بر کماهی حال سعادت قرین و مساعی او در ترویج مذهب حق ائمة طاهرین اطلاع یافتند، مشمول عواطف بی دریغ ساختند. و ضیاع و اقطاع او را به دستور قدیم، معاف و مسلّم داشتند. و آخر در همان ایام، به موجب کلام وحیِ نظام که «‌نحن بنو عبدالمطلب، ما عادانا بیت الّا و قد خرب، و ماعادانا کلب الّا و قد جرب»، قاضی محمدِ خانه خراب که چون سگ به بد نفسی قناعت کرده بود و با آن گزیدة خاندان عبدالمطلب اظهار عداوت می‌نمود، به نائره انتقام الهی و آتش غضب پادشاهی به حال سگان مرد و جان پلید به زبانیه دوزخ سپرد. و «سیعلم الذین ظلمو را أی منقلب ینقلبون».
و از جمله مصنّفات ایشان که متداول و مشهور شده کتاب صد باب اسطرلاب است ».
نگارنده گوید: قاضی، در اینجا سخن را کشانده به مطالبی که در صفحات پیشین یاد شده که صدباب به قاضی نسبت داده شده بود و نشان داده شد که این کتاب، از آنِ قاضی نیست. آنگاه می‌افزاید: « دیگر شرح زیج جدید که مصدر آثار غرائب گوناگون و مظهر بدایع صنع کُن
فیکون است. دیگر کتاب در علم طب که در معالجات آن موافقت آب و هوای خوزستان را رعایت کرده. دیگر رساله در تفسیر آیة کریمة «و أذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین» که آن را به التماس یکی از اعیان آن دیار تألیف نموده و در آنجا بسیاری از حقایق و دقایق درج فرموده. وفات او... »‌
نگارنده می‌افزاید: علاء الملک در تاب محفل الفردوس، این شرح حال را عیناً مانند پدرش قاضی نورالله آورده، با این تذکّر که قاضی تاریخ وفات جدش را ننوشته است. نکتة دیگر، این است که نسخه خطی نفیسی از مجالس المؤمنین – با مزایای ویژه – در اختیار من است. یکی از آن مزایا، نقل تاریخ تألیف کتاب از خطّ قاضی است که با نقل صاحب ریاض مطابقت دارد. در حاشیة این شرح حال، عبارت زیر آمده است:‌ «سید محمد شاه را سه پسر بود: میر زین الدین علی، میر نورالله که در متن یاد شده و میر مانده. و میر زین الدین را یک پسر بود: میر اسداله صدر، و دو پسر داشت: میر سید علی و میر عبدالوهاب. و میر نورالله را دو پسر: میر محمد شریف که والد مصنف است و میر حبیب الله. و اولاد ایشان، الحال متولّیان بقعة امام زاده عبدالله اند.
و میر مانده را ایضاً دو پسر بود: میر محمد طاهر، که بلاعقب بود؛ و میر عنایت الله و او دو پسر داشت: میر عبدالغفار و میر عبدالخالق، و اولاد ایشان، الحال پیر طریقت‌اند، همگی در شوشتر معروف و مشهورند ».
نگارنده می‌افزاید: صاحب تذکرة شوشتر در فصل دهم و یازدهم (صفحات 33 تا 40 نسخه چاپ شده) شبیه به این مطالب را در شرح حال جد قاضی و دیگر بزرگان خاندانش آورده است. بعضی عبارات او را به طور پراکنده در جای خود نقل می‌کنیم، همان گونه که تحقیق مفیدی از قاضی (ره) در مورد کلمة «مرعشیة» به زودی خواهیم آورده، ان شاء الله تعالی.

پدر قاضی

پدر قاضی، عالم جلیل سید شریف است که شیخ اجلّ نحریر ابراهیم بن سلیمان قطیفی رضوان الله علیهما به او اجازه داده است.
صاحب روضات در آخر شرح حال قاضی گوید: «باید دانست که در بعضی از کتابهای اجازات معتبره، صورت اجازة مبسوطی مشتمل بر بسیاری از مسائل علم درایه دیدم که شیخ ابراهیم قطیفی فقیه عریف ـ که از او یاد شد ـ برای سیّد شریف فرزند فاضل عالم کامل سید جمال الدین بن نورالله، فرزند عالم پرهیزکار پاک نهاد مکاشف به سرّ خفی، شمس آلدین محمد شاه حسینی شوشتری صادر شده، با وصف کردن او به علم و عمل و علوّ همت و جامعیت معقول با منقول و ویژگی‌های دیگر، ظاهراً او پدر قاضی نورالله است، به دلیل تطابق اسم و رسم و نسب و نسبت و طبقه و دیگر ویژگی‌ها. ولی تا کنون به این نکته دست نیافته‌ام که سلسله سند او به کدام یک از این دو تن می‌رسد، تا پرده از این ابهام برداشته شود.»
صاحب روضات، در شرح حال شیخ اجلّ ابراهیم قطیفی بطور جزم می‌گوید: « از تلامذة این شیخ، سید نعمت الله حلّی و سیّد شریف الدین مرعشی شوشتری پدر قاضی نورالله است.»
در ضمن همین شرح حال گوید: «او اجازة کبیره‌ای دارد برای تلمیذ خود در معقول و منقول، سیّد جلیل، شریف الدین بن نورالله مرعشی شوشتری پدر صاحب مجالس المؤمنین. او در آن اجازه، بسیار برای شریف الدین ثنا گفته، تا آنجا که یاد کرده که در ایام اشتغال او نزد ما، استفادة ما از او، بیش از افاده ما برای او بود.
تاریخ این اجازه – چنان که در کتاب اجازات شیخ ابراهیم به شیخ محمد حرفوشی آمده ـ یازدهم ماه جمادی الاولی سال 944 است. این اجازه، سرشار از تحقیقات نیکوی سودمند در فنون درایه و رجال و جز اینها است... »
سپس کلامی دراز دامن آورده که این رساله جای نقل آن نیست. هر که می‌خواهد، از آنجا جویا شود. شبیه مطلب صاحب روضات را در کلام مجلسی در اجازات بحار می‌توان یافت که صورت این اجازه را نقل کرده و گوید: «اجازة شیخ مدقّق ابراهیم بن سلیمان قطیفی برای سید شریف بن جمال الدین نورالله بن سید شمس الدین محمد شاه حسینی قدس الله روحهما. این سید شریف احتمالاً جد قاضی نورالله شوشتری باشد.»
از اواخر این اجازه بر می‌آید که عبارت یاد شده، عیناً عبارت شیخ حرفوشی صاحب کتاب الاجازات است، چنان که در کلام صاحب روضات یاد شده است. وی گوید: «من این اجازه را نقل کردم، با یک واسطه از خط حرفوشی، که او نوشته بود: کتب الفقیر الی الله الغنی ابراهیم بن محمدبن علی حرفوشی.» 32 این عالم، صاحب کتابی است در اجازات. صاحب ذریعه گوید: کتاب الاجازات نوشته شیخ ابراهیم بن علی بن احمد حرفوشی عاملی، متوفی 1080 در مشهد الرضا علیه السلام. تاریخ وفات را شیخ حرّ عاملی نوشته که در تشییع او حاضر بوده است. علامه مجلسی به نسخه خطّ مؤلّف دست یافته، که برخی از این اجازات را نقل کرده و به آخر مجلّدات بحار، ملحق ساخته است.
این احتمال، صحیح است، به دلیل تصریح علاء الملک فرزند قاضی در کتاب محفل فردوس به این امر. عبارت او در شرح حال جدش چنین است: «السید الزکی الذکی النحریر، ذو النسب الطاهر و الحسب الباهر، شریف بن نورالله الحسینی، نورّالله مرقدهما. صیت جلال و بزرگی او را گوش ملک شنیده، و آوازة فضل و بلاغت او به ایوان فلک رسیده، حاوی قوانین عقلیه و جامع اسالیب فنون نقلیه بود. و پایة فضل و کمال او از آن گذشته که زبان ثنا و لسان مدحت از کنه رفعت آن بیان تواند کرد. تحصیل علوم شرعیه در خدمت نقاوة المجتهدین شیخ قطیفی ـ قدس سرّه -کرده و جناب شیخ در اجازه‌ای که برای آن سید افادت پناه نوشته، نگارش نموده که افاده او از استفاده بیشتر بود. از مصنّفات ایشان رسالة اثبات واجب است، دیگر رسالة حفظ الصحّة در طب، دیگر شرح خطبة شقشقیه، دیگر رساله در فن مناظره، دیگر رسالة مناظره گل و نرگس، دیگر رسالة منشآت. و از اشعارِ لطافت آثارِ ایشان است این سه رباعی که مسطور می‌شود.

رباعیات
شب بی تو زدیده سیل خون می‌گذرد
روزم همه در مشق جنون می‌گذرد
دور از تو شبم چنان بود روز چنین
اوقات شریف بین که چون می‌گذرد
* * *

ناگفته به هم سخن زبان من و او
دارد خبر از هم دل و جان من و او
بی واسطة گوش و زبان از ره چشم
بسیار سخنهاست میان من و او
* * *
گر خون تو ریخت خصم بدگوهر تو
شد خون تو سرخ روئی محشر تو
سوزد دل از آنکه کشته گشتی و چو شمع
جز دشمن تو کس نبود بر سر تو »

نگارنده می‌افزاید: فاضل کشمیری نیز در نجوم السماء، ضمن شرح حال قاضی گوید:
«پدر بزرگوارش سید شریف بن سید نورالله، از اهل علم و فضل و از تلامذة شیخ ابراهیم قطیفی بود، چنانکه در کتب رجال مسطور است.»
بهتر آن است که پاره‌ای از عبارات این اجازه نقل شود تا وضع سید شریف و عظمت او نزد قطیفی روشن شود. قطیفی می‌نویسد: «یکی از کسانی که در راه خدا با او مصاحبت کردم و چنین یافتم که حرکات و سکنات او خالصانه برای خداست، سید سند، ظهیر معتمد، عالم عامل، فاضل کامل، با اخلاق پسندیده، نسب پاک، آیین بزرگواری، مفاخر برتر، قدر بلند میان امت‌ها، محامد نیکو، مکارم والا، محافظ بر طاعات واجب، مداوم بر آداب مستحب، استوار دارندة معارف عقلی و محکم سازندة مسائل شرعی، روشن کنندة دقائق فرعی، سید اجلّ افضل اکمل، سید شریف فرزند سید فاضل عالم کامل سید جمال الدین نورالله فرزند پرهیزکار پاک نهاد ـ که سرّ خفی را آشکار ساخت ـ شمس الدین محمدشاه حسینی شوشتری است.
این سید بزرگوار، از من خواست که کتاب ارشاد را نزد من بخواند، چرا که می‌داند در قرائت قرآن، هدایت و رشاد و وصول به طریق سداد است. من به درخواست او پاسخ مثبت دادم و دانستم که این فضل خدای تعالی است که به من سوق داده است. این کتاب را از اول تا آخر خواند، به گونه‌ای قرائت که شهادت می‌دهد که اهل علم و سعادت است و افادة (من) از او بیشتر بود از استفادة (او از من). او در تحقیق مسائل شریف و غوامض لطیف و دقائق منیف، از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه حواشی را که برای کسب حقایق شرعیه ضرورت داشت و دقائق فرعیه را روشن می‌ساخت، نیز خواند. و تمام نکات مورد اشتباه را پرسید. این همه، گواهی می‌دهد بر آن که او، از اهل تحقیق و صاحبان فهم و توفیق است. اکنون که به خواستة خود رسیده و کتاب را به پایان برده، از من اجازه خواست برای متن و حواشی که خوانده، چنان که عادت مدرّسان و قاعدة اهل مذاکرة دروس است. من به او ـ دامت ایّامه – اجازه دادم که این کتاب را ازمن روایت کند.»
این اجازة بسیار طولانی، شامل فواید زیادی است. اهل تحقیق به متن کامل آن در بحار الانوار رجوع کنند.

تذکری به یک اشتباه

فاضل معاصر (امینی) در مورد شرح حال پدر قاضی می‌نویسد: «سید شریف والد قاضی، از بزرگان عالمان شیعه بود. آثار و تألیفاتی دارد که در آنها از آثار فرزندش قاضی نورالله شهید – قدس سرهما – نقل می‌کند.»
این سخن، مشتمل بر اشتباهی است منشاء کلام ایشان عبارت صاحب ریاض است، که از خط خودش نقل می‌کنم، وی در ضمن شرح حال قاضی گوید: «پدرش نیز از بزرگان علما بود. و این فرزندش (قاضی) در پاره‌ای از تالیفات خود، از او نقل می‌کند.»
این عبارت صراحت دارد که قاضی از کتابهای پدرش نقل می‌کند نه این که عکس آن باشد. در تأیید این نکته، یکی از تعلیقات قاضی بر کتاب مجالس المومنین است (چنانکه درابتدای یک نسخه خطی آن کتاب آمده که نزد من موجود است): «والد ماجد فقیر، در بعضی از مؤلّفات شریفه خود فرموده‌اند که از عبارت " بهم یمسک السماء " تا آخر چنان معلوم می‌شود که...»
روشنگری شاید کسی بپرسد: چرا قاضی در کتاب مجالس المؤمنین، شرح حال پدر و استادش را نیاورده، با این کتابش برای نوشتن شرح حال عالمان است و قاضی آنها را بزرگ می‌داشت، چنانکه دیدیم. پس چرا شرح حال آنها را در مجالس المؤمنین نیاورده؟ آیا این به معنای کم اعتنایی به شأن آنها نیست؟
در پاسخ می‌گوییم: قاضی وجه این مطلب را در خاتمة کتاب مجالس المؤمنین، در ضمن وصایای خود به این عبارت تصریح می‌کند:
«دیگر آنکه تخصیص این کتاب را به ذکر جمعی از اکابر مؤمنان که قبل از ظهور دولت ابد اقتران سلاطین صفویه موسویه ـ أنار الله براهینهم الجلّیة ـ بوده‌اند، بی وجه ندانند؛ زیرا که چون مقصود اصلی از این کتاب، بیان قدم این طایفة رفیع جناب و عدم ارتکاب تشیع به طریق اجبار و ایجاب است و زمرة معاندان، اکابر این زمان را از مقتضیات آن دولت ابد اقتران می‌دانند، پس ذکر ایشان در نظر آن طایفة معاند اسلوب، از قبیل مصادره بر مطلوب خواهد بود. و اگر گاهی نادری از بزرگان آن دولت یا معاصر ایشان را در بعضی از مجالس این کتاب مذکور ساخته، بنابر آن است که توهّم تصرف آن دولت در ظهور ایمان ایشان به غایت دور است، یا نکتة دیگر که به تأمل در آن ظاهر شود، منظور است.»
از اینجا روشن می‌شود که علت یاد نشدن آن دو در این کتاب، به دلیل این نکته است، مانند یاد نشدن دیگر بزرگان روزگار و مشاهیر زمان او، مانند محقق داماد، شیخ بهایی و شیخ عبدالله شوشتری؛ بلکه حتی گروهی از مشاهیر در طبقة متقدم بر او، مانند شهید ثانی، شیخ حسین پدر شیخ بهایی، محقق کرکی و همانند آنها. باید به این نکته دقت شود.
البته قاضی نورالله با این که شرح حال مستقلی برای آن دو نیاورده، ولی نکاتی در ثبوت جلالت آنها در کتابش آورده، چنان که از استادش مولی عبدالواحد چنین تعبیر می‌کند:
«حضرت استاد محقق نحریر روح الله روحه...» در مورد پدرش نیز کلامی‌دارد که در ضمن تحقیق کلمه " مرعشیه " خواهد آمد.

کلام قاضی در تحقیق کلمه مرعشیه

«مخفی نماند که مرعش- بر وجهی که از کتاب صحاح اللغة مستفاد می‌شود ـ نام بلده‌ای است از جزیرة موصل. و از کلام سیّد مذکور اجلّ عزّالملة والدین نسّابه چنان مفهوم می‌شود که آن نام قلعه‌ای است میان ارمنیه و دیار بکر، و ظاهراً مال هر دو قول یکی است. و همچنین در کلام سیّد مذکور، اشارت است به آنکه علی مرعشی ـ که جد اعلی سادات مرعشی است ـ منسوب به آن قلعه باشد؛ زیرا که گفته: «علی المرعشی کان أمیراً کبیراً، و مرعش قلعه‌ای بین ارمنیه است و دیار بکر». و این کلام ظاهر در آن است که علی را به مرعش منسوب می‌دارد، بنابر آنکه معنی مرعش را بعد از ذکر علی و وصف او مذکور ساخته و اضافه را به معنیِ نسبت دانسته، لیکن به ثبوت نرسیده که علی در آن قلعه توطن نموده یا در آنجا می‌باشد، و دیگر آنکه اضافة منسوب به منسوب الیه و ارادة نسبت از آن، وضوحی دارد.
و اولی آن است که حمل مرعش بر معنی دیگر کنند که صاحب صحاح اللغه نیز آن را ذکر نموده و گفته: کبوتر بلند پرواز را مرعش گویند. و چون علی مذکور، بعلوّ شأن و رفعت منزلت و مکان اتصاف داشت، توصیف او به مرعش جهت استعارة علوّ منزلت او نموده شد.
و مؤید این است آنکه سمعانی در کتاب انساب، بعد از ذکر مرعشی و تفسیر او به نسبت بلدی از بلاد ساحل، نقل نموده از احمدبن علی علوی نسابه که مرعش نام شخصی علوی است. و در بیان سلسله نسبت یکی از سادات مرعشی که در این مقام ذکر نموده، چون به علی مذکور رسیده، گفته که: «علی و هو المرعش بن عبدالله بن محمد المقلب با لسیلق بن الحسن بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب».
و بالجمله این طایفة علیه، چهار فرقه‌اند: فرقه اول ـ سادات عالی درجات مازندران که به تشیّع مشهورند و در مجلس سلاطین از این کتاب، مذکور، فرقه دوم ـ سادات صاحب سعادات شوشتر، که در اصل از مازندران به آنجا آمده‌اند و مساعی جمیلة اسلاف و اخلاف آن گروه عالی تبار، در ترویج و اظهار مذهب ائمه اطهار، کالشمس فی نصف النهار غایت وضوح و اشتهارد دارد. و از اکابر متأخران ایشان، صدر عالی مقدار امیر شمس الدین اسدالله الشهیر به شاه میر، و بدر منشرح الصدر میر سید شریف است که تشریف کرامت فضل و تقوی به طرز و طرازی که لطف حق تعالی را ارادت و خواست بوده باشد بر قامتِ با استقامت او راست آمده.
فتادگانِ سر کوی دوست بسیارند
ولیکن از سرِکویش چو من فتاده نخاست
فرقة سیم ـ مرعشیة اصفهان که در اصل ایشان نیز از مازندران به اصفهان آمده‌اند. و از فاضل متأخّرین ایشان، خلیفه اسدالله است که به حسن امداد امیر شمس الدین اسدالله صدر مذکور، منظور نظر کیما اثر پادشاه مغفور گشته، منصب جلیل القدر تولیت مشهد مقدس رضوی به او مفوّض بود.
فرقة چهارم ـ مرعشیة قزوین که از قدیم الایام در آن دیار ـ که خارزار وجود سنیان مردم آزار است ـ از روی تقیه روزگار گذرانیده ومحنت بسیار از اغیار جفا کار دیده‌اند. و همواره به مذهب حق ائمة اثنا عشر عمل نموده‌اند. و در این ایام به یمن عنایت و حسن حمایت و رعایت امیر شمس الدین اسدالله مذکور، مشمول عواطف بی دریغ شاهی گشته، بعضی از ایشان نقیب و متولی آستانة حضرت شاهزاده حسین‌اند، و بعضی در قزوین محتسب‌اند. و از افاضل ایشان در این زمان، میر علاء الملک مرعشی است که از جویبار تربیت قهرمان زمان آب خورده و به قدر فهم و استعداد، آبی به روی کار آن دوحة خزان رسیدة هوان دیده آورده، منصب قضای عسکر ظفرأثر به او متعلّق است »
برادران قاضی صاحب تذکرة شوشتر در فصل یازدهم کتابش گوید:
«میر نورالله را دوپسر بود: میر شریف و میر حبیب الله. و میر نورالله ثانی صاحب مجالس المؤمنین و احقاق الحق و مصائب النواصب و عشرة کامله و کشف العوار و دیگر مصنفات که به هندوستان رفت و در لاهور قاضی و در آنجا شهید شد، پسر میر شریف بود. و اولاد او در هندوستان‌اند و چندی قبل از این، از ایشان به نجف اشرف آمدند و در آنجا ساکن شدند. و میر شریف سه پسر دیگر داشت: میر اسماعیل و میر قطب الدین و میر محسن»
نگارنده گوید: علاء الملک در محفل الفردوس در مورد میر اسماعیل گوید: «السیدالفاضل الجلیل و العالم النبیل، اسمعیل بن شریف الحسینی، شرّفه الله تعالی برضوانه – مجموعة علوم دینی و سفینة معارف یقینی بود. استفاده علوم عقلیه و فنون نقلیه از خدمت والد بزرگوار خود میر سید شریف قدس سرّه نموده، خلاصه اوقات را صرف عبادات می‌نمود و بر ادعیه ثوره و تعقیبات مشهوره مواظبت می‌فرمود»
علاء الملک در مورد سید محسن نیز گوید: «السید الفاضل الذکی السعید الشهید وجیه الدین محسن بن شریف الحسینی، بحلیة فیض فضل سرمدی و زیور خلق محمدی آراسته بود. در علوم عقلی و نقلی محقّقی نحریر، و در علوّ فهم و فطرت، مدقّقی بی نظیر، استفادة افانین علوم و قوانین حکم از خدمت محقق نحریر، مولانا عبدالواحد ـ که شطری از احوال او در محفل سیّم گزارش خواهد یافت – نموده؛ در مشهد مقدس رضویه علی مشرفها الصلوة و التحیة به درجة شهادت فائز گردید. حشره الله تعالی مع آبائه المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین. از مصنفات ایشان، آنچه به نظر این خاکسار رسیده، رساله‌ای است مشتمل بر هفت بحث از علوم عقلیه و فنون نقلیه، مسودات تعالیق ایشان را بعد از فوز ایشان به مرتبة شهادت، از بکیّه به غارت بردند» در مورد برادر دیگر، میر قطب الدین در آن کتاب، مطلبی نیامده است. پسران قاضی از کتاب محفل فردوس بر می‌آید که قاضی، پنج پسر داشت، که همه از فضلا و علما بودند:
اول- شریف بن نورالله. و عباره علاء الملک درباره‌اش گوید:
«السید الفاضل الذکی الالمعی اللوذعی شریف بن نورالله الحسینی، شرّفه الله تعالی برضوانه، جامع شرف فضل و افضال و حاوی فنون کمال بود. شعشعة علم و سیادت از جبین مبینش لائح، و انوار فضل و سعادت از ناصیة متینش ساطع. تولّد با سعادتش روز یکشنبه نوزدهم شهر ربیع الاول سنه نهصد و نود و دو از هجرت خیرالبشر علیه و آله صلوات الله الملک الاکبر.
در بدایت حال، بعضی از مقدمات در خدمت والد بزرگوار خود خواند. و بعد از آن اکثر کتب متداوله را از سید محقق میر تقی الدین محمد نسّابة شیرازی استفاده نموده، و برخی از شرح اشارات را در خدمت سید همدان میرزا ابراهیم همدانی گذرانیده، و تهذیب حدیث را در ملازمت ملا عبدالله شوشتری مقابله نموده، و ارشاد فقه و قواعد را در خدمت زبدة المجتهدین شیخ بهاء الدین محمد خوانده،‌ و جناب شیخ برای آن سیّد ستوده سیر، اجازة کتب اربعة حدیث و سایر کتب فقه و جمیع مصنفات خود نوشته.
از مصنّفات ایشان حاشیة تفسیر بیضاوی است، دیگر حاشیة مبحث جواهر حاشیه قدیم است، دیگر حاشیة شرح مختصر عضدی، دیگر حاشیة حاشیة مطالع، دیگر رساله‌ای است مشتمل بر نُه بحث از فنون متعدد.»
آنگاه پاره‌ای از اشعار او را نقل کرده و گوید: «در روز جمعه پنجم ماه ربیع الثانی سنة الف و عشرین من الهجرة علی مهاجرها الف الف سلام والف الف تحیة، در دار السّلطنة آگره به جوار رحمت ایزدی شتافت»
دوم ـ سید محمد یوسف. قال علاء الملک درباره‌اش گوید: «السید محمدیوسف بن نورالله، نوّرالله باله بولاه.
علی خصال ومحمد شعار و یوسف خلق
که این سه نور ز اوضاع او بود شاعل
سیادت از نسب سربلند او عالی، و سعادت از سبب پای بوس اوحالی. از اشعار ایشان است »... (آنگاه پاره‌ای از اشعار او آورده است).
سوم ـ علاء الملک صاحب کتاب محفل الفردوس. صاحب کشف الحجب والاستار درباره‌اش «الفردوس للفاضل الکامل علاء الملک بن القاضی نورالله. الشوشتری المرعشی الحسینی ذکر فیه احوال فضلاء شوشتر»
نگارنده گوید: صاحب تذکرة صبح گلشن (ص 290) نیز درباره‌اش گوید: «علاء الملک مرعشی شوشتری است، و دون رتبه‌اش سخن پردازی و سخن پروری، از فضلاء بی نظیر و علماء نحاریر بود و به منصب تعلیم شاهزاده محمد شجاع خلف شاه جهان پادشاه سر به آسمان می‌شود. «مهذب» در منطق و « أنوار الهدی» در الهیات و «صراط وسیط» در اثبات واجب و غیرها از تصانیف اوست. و سخنش خیلی خوش و نیکو. این رباعی از اوست:
ای چشم تو بر بستر گل خواب کند
زلف تـو بـه روز سـیر مهتاب کنـد
رورا همه کس به سوی محراب آرد
جز چشم تو کو پشت به محراب کند »

آشنایی با کتاب محفل فردوس

علاء الملک کتاب خود محفل الفردوس را – که برخی از شرح حال‌های این رساله را از آن نقل کردیم – به پنج محفل تقسیم کرده و محفل پنجم را به شرح حال خود اختصاص داده است. وی، بخش عمده‌ای از نظم و نثر و مکاتیب خود را همراه با مطالب علمی دیگر در آنجا بیان کرده، ولی در مورد شرح حال خود به اختصار سخن گفته است.
از جمله این که گوید: «محفل پنجم در ذکر بعضی از سوانح خاطر مستهام این گمنام، که چمن آرای این فردوس همیشه بهار و رضوان این روضه فیض آثار است.
اولاً بعضی از مطالب علمیه و مآرب حکمیه نگاشتة خامة رنگین هنگامه می‌گردد.
ثانیاً برخی از منشآت صورت نگارش می‌یابد.
و ثالثاً جمله‌ای از اشعار به تصویر در می‌آید و مقاصد علمیه در دوازده مقصد مصوّر می‌شود ». سپس به تفصیل این اجمال پرداخته، در اول کتاب، بعد از خطبه‌ای فارسی مشتمل بر حمد و ثنا و تحیت و تسلیم، خود را چنین می‌شناساند:
«بر نظارگیان بهار فیض آثار شوشتر که گلگونه رخسار هفت کشور است، پوشیده و مستور نماند که یکی از دوستان که گلدستة گلستان وفا و شکوفة بوستان صفاست، از ذرة محتاج انوار شهود غیبی «علاءالملک بن نورالله الحسینی» ـ که چمن آرای این فردوس و گلبن پیرای این گلشن است ـ استدعا نمود که به وساطت خامة واسطی طرح نوی بر صفحه روزگار اندازد، و نگارش احوال بعضی از مشاهیر آن بلده طیبه ـ از سادات عظام و صوفیة کرامت مقام و علمای اعلام و شعرای فصیح الکلام ـ پردازد. چون بنابر اشارتِ با بشارت آن صافی ضمیر که آب روان به خاک نشسته، طبع روان اوست و آتش سرکش هوازده، گرمیِ بیانِ او، شروع در آن واجب گردید، ترتیب پنج محفل در این فردوس ـ که نمونة خلد برین و رنگین‌تر از نگارخانة چین است ـ مناسب دید الخ».
فهرست عناوین کتاب، چنین است: «محفل اول، در ذکر جمعی از سادات رفیع الدرجات آن دیار فیض آثار»
«محفل دوم، در ذکر بعضی از قدمای آن بلده طیبه»
«محفل سوم، در ذکر طایفه‌ای از متأخرین»
«محفل چهارم، در ذکر بعضی از فضلای شعراء»
چهارم ـ ابوالمعالی بن نورالله.
علاء الملک درباره‌اش گوید: «السید الفاضل الزکی ابوالمعالی بن نورالله الحسینی ـ نورّالله مرقدهما- در جودت طبع و سرعت فهم طاق، و در تمییز حق و باطل یگانة آفاق بود. اشعار دلپذیرش دست تصرّف از دامن فصاحت آرایی در شاخ بلند سحر آزمایی زده و پای ترّقی حضیض بلاغت گستری بر ذروة شاهق معجز پروری نهاده، اگر چه برادر خُرد این خاکسار است،
اما در انواع فضل بزرگ و در فنون کمال سترگ بود... تولد با سعادتش روز پنجشنبه سوم ماه ذی القعدة سنه هزار و چهار هجرت سید الانام علیه و آله الصلوة و السلام، و وفاتش در ماه ربیع الثانی سنه هزار و چهل و شش من الهجرة علی مهاجرها الف الف تحیة... از مصنفات او شرح الفیه است، دیگر رسالة نفی رؤیت واجب تعالی، دیگر رساله مشتمل بر چند بحث از فنون متعدده، دیگر دیوان شعر »
آنگاه پاره‌ای از اشعار او نقل می‌کند. پنجم – علاء الدوله. علاء الملک درباره‌اش گوید:
«برادر خرد من است، جانم فدای او باد. صاحب طبع عالی و ذهن حالی است. تولد با سعادتش در ماه ربیع الاول سنه هزار و دوازده از هجرت سیّد البشر علیه و آله صلوات الله الملک الاکبر، از اشعار اوست...»
سپس پاره‌ای از اشعار او می‌آورد.
به این مطالب می‌افزایم: او را فرزندی است به نام سید علی، چنان که صاحب ریاض در آخر شرح حال قاضی گوید:
«یکی از اسباط این سید فاضل، سید علی بن سید علاء الدوله بن سید ضیاءالدین نورالله حسینی شوشتری مرعشی، ساکن هند. و شاید اکنون نیز موجود باشد، زیرا که در هرات، در زمرة کتاب‌های مولی رضا مدرس به کتاب شرح صحیفه کامله، دست یافتم که شرحی ممزوج و دراز دامن است و شرح دیباجة صحیفه را واگذارده و از نخستین دعا شروع کرده است. این کتاب، ریاض العارفین نام دارد، از آثار مولی شاه محمد بن مولی محمد شیرازی دارابی در دیباجة آن شرح آمده که سید علی یاد شده، از شاگردان مولی شاه محمد بوده، و شاه محمد وقتی به سرزمین هند وارد شد، و شرح یاد شده دیباجه ای نداشت، سید علی را به نوشتن دیباچه‌ای بر آن شرح امر کرد. ظاهراً این شاه محمد، همان شاه محمد شیرازی معاصر است که اکنون در شیراز سکونت دارد، زیرا که در همین روزها از هند به شیراز بازگشت. اما سید علی در وصف استادش شاه محمد، از فضل و علمی والا سخن گفته که ما او را در آن اندازه ندیدیم.»
توضیح اینکه در بحث خود پیرامون کتاب مصائب النواصب، مطالبی در این مورد بیان شد. به آن بخش رجوع شود.

عموی قاضی و پسرانش

در صفحات گذشته، اشاره شد که قاضی، عمویی به عنوان صدر داشت. بهتر آن است که سخنانی در شرح حال او بیاوریم تا ابهام برطرف شود. قاضی در شرح حال جدش ضیاءالدین نورالله تصریح می‌کند که او برادری به نام و لقب زین الدین علی دارد. کلام صاحب تذکرة شوشتر در فصل یازدهم کتابش (ص 36 – 37) به آن اشاره دارد:
«و میر زین الدین علی را یک پسر بود میر اسدالله که در دولت صفویه به صدرات رسید، و قبل از او میر غیاث الدین منصور شیرازی دشتکی صدر بود. و چون به سعایت مفسدان فیمابین او و شیخ علی بن عبدالعالی شقاق به هم رسید. و روزی در مجلس شاه طهماسب بینهما مکالمه واقع شد که به تخطئه و تجهیل کشید و پادشاه تقویت جانب شیخ نمود، و میر غیاث الدین به اهانت از مجلس بیرون رفت. بعد از چند روزی استعفا و رخصت معاودت شیراز حاصل نمود، و به تصدیق شیخ علی منصب صدرات به میر معز الدین اصفهانی و بعد از او به میر اسدالله مرجوع گردید.
و او را دو پسر بود: میر سید علی صدر که آخر الامر از صدارت استعفاء و اختیار تولیت روضة رضویه نمود، و میر عبدالوهاب.
و ایشان در ایام حیات والد ماجد و بعد از آن در تعمیر املاک موروثی و احداث املاک جدیده زیاد کوشیدند. و در محل احشام عقیلی و اراضی جلکان و شاه ولی و چمچه گران و لبانستان، انهار متعدده از رودخانه برداشتند، و به اراضی موات جاری ساختند، و رعایا و زارعین از اطراف جمع نمودند، و قلعه‌ها و دهکدها و بنوارها ساختند، و بساتین و باغات مرغوب به عمل آوردند. و مال وجهات همة این‌ها حسب الارقام سلاطین به سیور غال ایشان مقرّر بود و از همه جهت معاف و مرفوع القلم بودند. و هر یک از حکّام و عمّال که با این سلسلة علیه در مقام معارضه و کجا کجی پی در آمدند، به مضمون حدیث «نحن بنوعبدالمطلب، ما عادانا بیت الّا و خرب، و لا عاداانا کلب الّا و جرب» منکوب و مخذول گردیدند»
نگارنده گوید: عبارت قاضی در مجالس المؤنین (اواخر مجلس هفتم، ذیل بشرح حال امیر غیاث الدین منصور شیرازی) بعضی از این مطالب را روشن ساخته است. وی گوید:
«مدتی منصب عالیِ صدارت پادشاه مغفور به او متعلّق بود و در غایت عظمت و استقلال اشتغال می‌نمود. و در مرتبة ثانی که جناب مجتهد الزمانی شیخ علی بن عبدالعالی روح الله روحه، از عراق عرب متوجّه پایة سریر خلافت مصیر گشته.
حکایاتی که در باب عدم تقیّد حضرت میر به احکام شرع اقدس مذکور می‌شد، وسیلة نقار خاطر شریف جناب شیخ بزرگوار شد. و بعضی از مفسدان در مقام اِفساد درآمده، مبانی نزاع، استحکام تمام یافت، تا آن که روزی در مجلس بهشت آیین، مباحثة علمی در میان آمده و بحث به خشونت و نزاع کشید. و شاهِ دین پناه، حمایت مجتهد الزمانی نمود. حضرت میر رنجیدند و بعد از روزی چند، از منصب صدارت استعفا نموده، به جانب شیراز روان شدند ».
توضیح بیشتر در این مورد را علاء الملک فرزند قاضی درآورده که ذیل شرح حال سید اسدالله یاد شده گوید:‌ «السید الحبر الامام، صدر العلماء الاعلام، شمس الدین اسدالله الحسینی، کاشف غوامض اسرار حکمیه، ناشر دٌرر لطایف ادبیه بود. لوای علوّ شأن و سموّ مکان او به سماء رفعت و سماک علوّ نسبت احمدی رسیده، جذر اصم آوازه فضائل او شنیده و فلک با هزار دیده نظیر او ندیده؛ تلمیذ محقق ثانی شیخ علی عبدالعالی است. جناب شیخ برای آن سید السادات و منبع السعادات اجازه نوشته، و بر مشاهد آن اجازه مخفی نیست که آن اجازه شاهدی است عادل بر وفور مهارت آن ستوده خصال در علوم عقلیه و فنون نقلیه.
مدت‌ها منصب جلیل القدر صدارت پادشاهِ غفران پناه، شاه طهماسب صفوی ـ أنار الله برهانه ـ به جناب ایشان مفوّض بود.
از مصنّفات ایشان، رسالة کشف الحیرة است که در آن فوائد و حِکَم غیبت صاحب الامر علیه السلام را بیان فرموده، دیگر ترجمة نفحات اللاهوت (1)، دیگر رساله در
قاضی (ره) درمجالس المؤمنین، ذیل شرح حال هشام بن حکم به این رساله اشاره دارد که گوید: «و ظاهراً بنابر ملاحظه این نکته، مرحوم صدارت پناه میر شمس الدین اسدالله شوشتری در ترجمة رسالة نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت هر جا روایات در اصل رساله خطاب به متغلبان خلافت به امیر المومنین واقع شده، ترجمه آن به قول خود که «ای امر کننده بر مومنان» نموده به خلاف دیگر مترجمان آن رساله مانند میر ابوالمعالی استر آیادی و ملا ابی طالب که ایشان از این دقیقه غافل شده‌اند و همه لفظ امیرالمؤمنین را بی ترجمة آن ذکر کرده‌اند».
تحقیق اراضی انفال، دیگر رسالة متعلقه به قول علامه حلی در کتاب قواعد که «اذا زاد الشاهد فی شهادته أو نقص قبل الحکم بین یدی الحاکم احتمل رد شهادته»، دیگر رساله در تحقیق اینکه زینب و رقیه، از صلب رسول خدا بودند. و از اشعار ایشان است...» آنگاه پاره‌ای از اشعار او را آورده است.
نگارنده گوید: اجازة یاد شده، همان است که قاضی در اواخر مجلس هفتم از مجالس المؤمنین ضمن شرح حال قطب الدین محمدبن محمد بویهی رازی به آن اشاره دارد، که گوید: «نسب شریفش بر وجهی که عمدة المجتهدین شیخ علی بن عبدالعالی قدس سرّه در اجازتی که جهت عمّ بزرگوار این خاکسار نوشته، به آن اشعار نموده، بسلسلة آل بویه منتهی می‌شود»
همچنین قاضی کلامی دیگر دارد که در صدر حکایتی در شرح حال محقق جلال الدین محمد دوانی آورده است. آن کلام نیز بر او تطبیق دارد. گوید: «و از جمله مؤیّدات، آن که از حضرت غفران پناه، امیر شمس الدین اسدالله صدر شوشتری که معاصر خدمت علامی‌بود منقول است (1)»
بقیة عبارت، چنین است: «که می‌فرموده‌اند که در وقتی که به واسطة فترات خوزستان در شیراز توطن داشتیم، پیرزنی صالحة سبزواری در شیراز بود که در خانة ما و خانة علامی تردد می‌نمود. روزی حکایت کرد که چون من از شیعة سبزوارم و با اهل بیت علّامی آشنایی می‌نمودم در آن مقام شدم که تحقیق عقیدة او نمایم. لاجرم همیشه کمین می‌نمودم و مترصّد مشاهدة اعمال طهارت و نماز او می‌بودم تا آنکه روزی که آب وضو برداشته به یکی از حجره‌های خانه خود درآمد و در را برروی خود بست، من از روزنه‌ای، که به آن حجره ناظر بود مشاهده نمودم که وضو ساخته، پای خود را مسح نمود. و از بعضی از تلامذة او منقول است که گفت: مدتی در تحقیق عقیدة علامی اهتمام داشتم. آخر روزی مشاهده نمودم که نقطة سیاهی که بناخن پای ایشان واقع شده بود، تا سه روز باقی بود. از آن استدلال بر آن نمودم که مسح می‌کشیده [زیرا] اگر غسل می‌کرد، بایستی که آن نقطه سیاهی در اول روز تباهی می‌شد».
از اینجا معلوم می‌شود که او عموی پدر قاضی است. و اطلاق «عمو» بر او، مبنی بر عرف شایع است که عموی پدر را نیز عمو نامند.
علاء الملک درباره پسرش سیّد زین الدین علی الصدر گوید:
«السید الفاضل الزکی و العالم العامل الذکی زین الدین علی بن اسدالله الحسینی، در قوانین عقلی بی نظیر، و در فنون نقلی عدیم المثیل، جامع مکارم اخلاق و طیب اعراق بود. صدارت پادشاه مغفور، بعد از ارتحال والد ایشان میر شمس الدین اسدالله به ایشان تفویض یافت. و بعد از مدتی، از منصب صدارت استعفا نموده، خدمت جلیل المنزلت تولیت مشهد مقدس را اختیار فرمودند. و بقیة عمر را در آنجا به سر بردند. و بعد از وفات در آستانِ ملایک پاسبانِ امام الانس و الجانّ علیّ بن موسی الرضا علیه التحیة و الثناء آسودند. از مؤلفات ایشان آنچه مؤلف به مشاهدة آن تشرف یافته، کتاب عمل السنة است»
اهداء

آنچه می‌خواستیم در این رساله بیان کنیم، در این جا به پایان رسید. از آنجا که به حمد الهی و منّت و توفیق و فضل او، رساله‌ای جامع مفید و مجموعه‌ای سودمند و استوار شد که سزاوار است به آن رجوع شود و از آن استفاده گردد، آن را به حضرت سید سند جلیل و دانشمند معتمد نبیل، هدیه می‌کنم، که مرا به طبع کتاب صوارم امر کرد، و همان امر موجب تألیف شرح حال این بزرگان شد، چنان که قبلاً به تفصیل بیان شد. در این حال، به این بیت تمثل می‌جویم:
و من جلّ عن کل المراتب قدره
فأحسن ما یهدی الیه کتاب
اکنون خدا را حمد می‌کنم که مرا بر اختتام توفیق داد، در حالی که صلوات و سلام بر سرور مردم، محمد و خاندان نیکو و بزرگش نثار می‌کنم.
تحریر این رساله در نیمه جمادی الثانی سال 1367 هجرت نبوی مصطفوی – هزار سلام و تحیت بر مهاجر آن و خاندانش باد – مطابق با پنجم اردیبهشت 1327 هجری شمسی، به دست مؤلف آن بندة خادم علوم دینی، جلال الدین بن قاسم حسینی به انجام رسید. خداوند، کار او را به نیکی به پایان بَرَد. و دستیابی به والاترین هدف را در دنیا و آخرت، روزیِ او کند.

۱. این کتاب، چکیده و گزیدة ادلّه امامت را در بر دارد.
۲. به نقل از ریاض العلماء نوشته محقق توانا میرزا عبدالله تبریزی افندی.
۳. شیخ عبدالجبار بن عبدالله بن علی مقری فقیه شیعه در ری که عده زیادی از علمای عصرش شاگردی او کرده‌اند و خود از شاگردان شیخ طوسی – متوفای ۴۶۰ ها در هفتاد و پنج سالگی – بود. و نزد دو استاد نامی، شیخ حمزه سالار دیلمی – متوفای ۴۴۸ یا ۴۶۳ ها در «خسروشاه» از توابع تبریز – و شیخ عبدالعزیز بن البراج – متوفای ۴۸۱ ها – درس خواند.
۴. این بخش در اصل منبع، عربی بود که ترجمه آن نقل شد. (مترجم)
۵. پایان نقل قول از حاشیة تفسیر بیضاوی، که ترجمة آن نقل شد. ادامة متن به زبان فارسی است (مترجم)
۶. این رساله، تماماً در کتاب «مجالس المؤمنین» (مجلس پنجم، ذیل شرح حال شیخ حسن) آمده و به نقل از آن در رسالة «ذیل میزان الملل» که در آخر کتاب میزان الملل چاپ شده – آوردیم. بنگرید: میزان الملل، ص ۲۵۷ -۲۶۲.
۷. مترجم، ترجمة این عبارت ترکی را وا مدار لطف جناب داوود نظریان است.
۸. این تذکره چاپ شده، ولی عبارتی را که محدث نوری از آن نقل کرده در آن نیست. در اینجا دو احتمال می‌رود: یکی آن که به عمد یا سهو، آن را از نسخه انداخته‌اند. دیگر آن که نام تذکره مربوطه بر محدث نوری مشتبه شده و منبع او، تذکرة دیگر غیر از تذکرة حزین باشد. البته احتمال اول، قوی‌تر است، به دلائلی که در اینجا جای بیان آنها نیست.
۹. محدث نوری قدس سّره در فائدة سوم خاتمة مستدرک الوسائل (ص ۴۲۲) ضمن شرح حال میرداماد، از این عالم بزرگوار چنین تعبیر می‌کند: «فاضل دانشمند علی قلی خان داغستانی معروف به شش انگشتی و متخلص به واله، در کتاب ریاض الشعراء – بر اساس نقل فاضل کشمیری در نجوم السماء از او – چنین گوید...» البته بجز او، جمع زیادی از علمای تراجم و غیر آنان، از کتاب ریاض الشعراء نقل قول کرده‌اند.
۱۰. او نیز، از کتاب نجوم السماء نقل کرده، چرا که فاضل کشمیری نیز در کتابش، همین عبارت را عیناً آورده است.
۱۱. ترجمه این عبارات ترکی را، وام دار صدیق محقق جناب داوود نظریان هستم. (مترجم)
۱۲. جمله «چنان که بیان خواهد»، اشاره دارد به کلام شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الآمل (جزء دوم) در شرح حال قاضی، که سبب قتل او را آشکار شدن کتاب احقاق الحق دانسته است. در این زمینه، کلامی داریم که پس از این خواهد آمد. ان شاء الله تعالی.
۱۳. مراد، تفسیر «سواطع الالهام» ابوالفیض فیضی دکنی است که تماماً با حروف بی نقطه (حروف مهمله) نوشته است. قاضی نورالله تقریظی بر این کتاب نوشته است (مترجم).
۱۴. مراد، اختیار رجال الکشّی است. از آنجا که اصل رجال کشّی در دست نیست، منتخبی از آن که توسط شیخ طوسی انتخاب شده و اکنون در دست است، مورد مراجعه و بررسی است.
۱۵. مضمون این بیت به شعر فارسی چنین است:
من کی ام؟ لیلی و لیلی کیست؟ من هر دو یک روحیم اندر دو بدن
۱۶. این کتاب را سید دانشمند یاد شده در رد صوفیه و اثبات بدعت‌های تلبیات آن‌ها و هشدار نسبت به پیروی از آنها و در جواز لعن بر ایشان نگاشت. پس کتاب مانند «اثنا عشریه» شیخ حرّ عاملی است که همین باب نوشته شده است.
۱۷. پایان کلام صاحب نجوم السماء.
۱۸. مواقف، نوشته عضدالدین ایجی در علم کلام.
۱۹. قاضی، همین مضمون را در مجالس المؤمنین (مجلس هفتم، شرح حال می‌رسید شریف جرجانی) آورده است.
۲۰. مراد، عبارتی است که در آغاز کتاب مجالس المؤمنین آورده است: «و اوّل شبهه‌ای که در عالم پیدا شد، شبهة ابلیس بود... و از این استکبار و استبداد، هفت شبهه او را سانح شد و بعد از وی در سائر خلائق آن شبهات سرایت کرد، تا آنکه بعد از غروب آفتاب نوبت هر نبی، بعضی از آن شبهه‌ها در نفوس علمای امت آن پیغمبر پدید آمد (...‌) و این اختلاف و افتراق به حکم حدیث «ستفترق» در امت پیغمبر ما صلوات الله علیه و آله زیاده گردید (...) و تفصیل آن شبهات که منشأ اشتباهات اهل بدع و ضلالات است، با دفع آن در کتب اهل کتاب، مذکور و در مصنّفات علمای ملت احمدی مسطور است الخ».
۲۱. او، امروز (= سال ۱۳۲۷ شمسی) یکی از حاملان لوای شیعه و نگاهبانان شریعت و حجّت‌های اسلام و مروّجان احکام و مراجع مردم در مسائل حلال و حرام است. خداوند، سایة او را مستدام داراد، بحق محمد و خاندان پاک نهاد او صلوات الله علیهم اجمعین.
۲۲. او فرزند جعفربن محمد بن جعفر بن محمد بن عاشور کرمانشاهانی صاحب تألیفات عدیده مانند اعتذار الحقیر باشاره الفرج و دیگر آثار است. رجوع شود به شرح حال او که در کتاب الذریعه ذیل این دو عنوان آمده است.
۲۳. در اینجا مؤلف چندین صفحه از کتاب اسئله یوسفیه نقل کرده که در آن زمان هنوز منتشر نشده بود. چون در این زمان کتاب منتشر شده و موجود است، از نقل آن خودداری شد. (مترجم)
۲۴. پایان عباراتی که صاحب روضات از قاضی نقل کرده است.
۲۵. ۱. پس از این جمله، دو بخش دیگر در کلام افندی آمده که قبلاً در همین رساله نقل و نقد و بررسی شد: یکی کیفیت شهادت قاضی، دیگری فهرست آثار او به نقل از حاشیه نسخه خطی مجالس المؤمنین. برای جلوگیری از تکرار، از نقل آنها خودداری شد.
۲۶. ۲. احتمال نسبت دادن تحریف عبدالواحد به عبدالوحید به کاتبان منتفی است، چون من عبارت افندی را از خط او نقل کردم.
۲۷. تمام اینان، از مشاهیر هستند که احوال آنها در کتابهای تراجم به تفصیل بیان شده است. هر کس که جویای آن باشد، به آن منابع رجوع کند.
۲۸. یکی از افاضل در هامش یک نسخه کتاب در اینجا گوید: «اقلّ عباد در شطری از ایام، مطالعة شرح تجرید مولانا ملاحاجی محمود را نمودم. به مراتب از ملاعلی قوپشتی و شارح قدیم اصفهانی بهتر نوشته است و نسبتی ندارد شرح مولانا به آنها، فطوبی له و حُسن مآب»
۲۹. یکی از افاضل در حاشیة نسخه کتاب، در اینجا گوید: «واضح باد که مولانا محمدشریف، از فحول افاضل رویدشت اصفهان و جامع معقول و منقول است و اسم سامیش در اجازات، مُثبت است».
۳۰. قاضی در مجالس المؤمنین (اواخر مجلس هفتم، شرح حال امیر غیاث الدین منصور شیرازی) به این مطلب اشاره کرده و گوید: « و غرض از تفصیل تصانیف حضرت میر و اظهار تشرف به مطالعة اکثر آن، رد بر کلام بعضی از افاضل عصر است مثل ملا ابوالحسن کاشی و ملا میرزا جان شیرازی، که مصنفات حضرت میر را ـ که اکثر به واسطة نفاست متداول نشده بود و به دست هر که می‌افتاد به آن ضنّت می‌کرد- ایشان به دست آورده، سخنان خوب را از آنجا می‌دزدیدند و جهت بی غلط کردن می‌گفتند که از تصانیف میر غیاث الدین منصور به غیر نامی است. و بعضی کتب که در مصنفات متداولة خود نام آن را مذکور ساخته، وجود خارجی نیافته و اگر احیاناً یکی از آن کتب به دست طالب علمی‌افتاد و بر دزدی ایشان مطلع شد، دعوی توارد می‌کنند. و از حضرت استاد محقق نحریر روحّ الله روحه شنیدم که می‌فرمودند که ملا ابوالحسن، شش دلیل ـ از جمله ادلّه ای که در رسالة اثبات واجب ذکر کرده و آن را از جملة خواصّ فکر خود شمرده ـ از شرح هیاکل حضرت میر انتحال نموده، و در ایامی که به التماس بعضی از اعزّه ردی بر رسالة او می‌نوشتم، اظهار سرقت و انتحال او کردم. آن رساله را متروک ساخته، رسالة دیگر تألیف نمود، اگر چه آن نیز خالی از سرقت و انتحال نیست».
۳۱. قاضی نورالله (ره) در مجالس المؤمنین (اواسط مجلس ششم، شرح حال سید حیدر آملی) گوید: «و از حکایات مناسب به این مقام آن است که در زمانی که شاه اسماعیل ثانی رحم الله اسلافه از زندان قلعه قهقه خلاصی یافته پادشاه شد، و به واسطة احتراز از تناول افیون و استمرار عادت به حبس و سلوک از حرکت کردن و سواری عاجز و زبون شده بود، بنا بر آن می‌خواست که دفع منازعت پادشاه روم و اوزبکان شوم به اظهار موافقت در مذهب نماید تا او را در مدافعه ایشان حرکت نباید کرد. میرزای مخدوم شریفی و ملا میرزا جان غنوی عمری و ابو حامد پسر شیخ نصر البیان شیرازی گول خورده بودند و او را سنّی گمان برده بودند. و بنا بر این همواره با خواجه افضل الدین محمد ترکه اصفهانی- که در آن اوان، از اذکیای فضلای امامیه و صاحب ذوق در مطالب صوفیه بود ـ مناظره و مشاجره می‌نمودند- الخ».
۳۲. این عالم، صاحب کتابی است در اجازات. صاحب ذریعه گوید: کتاب الاجازات نوشته شیخ ابراهیم بن علی بن احمد حرفوشی عاملی، متوفی ۱۰۸۰ در مشهد الرضا علیه السلام. تاریخ وفات را شیخ حرّ عاملی نوشته که در تشییع او حاضر بوده است. علامه مجلسی به نسخه خطّ مؤلّف دست یافته، که برخی از این اجازات را نقل کرده و به آخر مجلّدات بحار، ملحق ساخته است.
يكشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۰۶