برگی از تاریخ و فرهنگ خوزستان (1)
مقدمه
1. تاریخ گذشتۀ ما همچون کتابی پاره پاره است که شیرازهاش گسسته و به سختی برای ما سخن میگوید.
وقتی این پدیده در مورد تاریخ سده گذشته صادق باشد، چه انتظاری از تاریخ سدههای گذشته میتوان داشت؟ به علل مختلف گرفتار پدیدۀ گسست فرهنگی شدهایم و پیوند میان امروز ما با دیروز قطع شده است.
در این میان وظیفه آن است که مقدار بازمانده و موجود از تاریخ و فرهنگ کهن را با چنگ و دندان، بدون مصلحتاندیشیهای رایج و فرصتسوز پاس داریم و به آیندگان سپاریم، باشد که آنها به کمک این برگهای پاره پاره و گسسته نتایجی بگیرند.
2. آشنایی این بنده با بزرگ مردی ناشناخته به نام آیة الله حاج شیخ محمدرضا معزی دزفولی (متوفی 1352 قمری) به سالهایی برمیگردد که در خدمت مرحوم آیة الله سید محمد نبوی درسهای ادب و دانش میآموختم. او خود نکات فراوانی از پدر بزرگوارش مرحوم آیة الله سید اسدالله نبوی در باره استادش شیخ معزی داشت که بارها به مناسبتهای مختلف بخشی از آنها را بازمیگفت.
نیز مطالبی از دانشمند فقید دزفول، مرحوم استاد سید علی کمالی (صاحب آثار متعدد در علوم قرآن) که رحلت شیخ معزی در بیست و دو سالگی او بوده و نکاتی به این بنده بازگفت که سالها بعد در مجله کتاب شیعه منتشر کردم. و پراکندههای دیگر که گزارش آنها سخن را به درازا میکشاند.
آن برگهای پراکنده عطری به مشام این ناتوان رساند که پس از گامهای کوچک و لرزان، سرانجام با حمایت حجة الاسلام سید محمدعلی قاضی امام جمعه دزفول (نوه آیة الله سید مجدالدین قاضی که او نیز دانشآموختۀ مکتب شیخ محمدرضا بود) در همایشی به سال 1390 شمسی بزرگداشت جمعی از رجال خاندان دانشپرور معزی در دزفول برگزار شد و کتاب معزینامه (چاپ کتابخانه مجلس) از آن تلاش یادگار ماند. اما آتشی در این جان افروخته شد که در این مورد همچنان بکوشم و بیابم و از پای ننشینم.
3. رویدادی در زندگی شیخ معزی که در این نسخه خطی یافتم، در هیچ یک از شرح حالهای معدود و مختصری که در اختیار بود (چه کتبی و چه شفاهی) ندیده بودم. اینکه سفر مرحوم معزی به شوشتر در سال 1345 قمری به چه دلیل بوده، روشن نیست. ولی از این قطعه میتوان احتمال داد که مراسم خاصی برای ورود ایشان در شوشتر برگزار شده و این قطعه در آن مجلس خوانده شده باشد. نیز به قرینۀ بیتهای آخر این قطعه ـ و نکاتی که از مرحوم نبوی شنیده بودم که بدگویی به مرحوم معزی در میان عدهای رایج بوده ـ احتمال میرود که این سفر، عنوان اعتراض به آن گونه سخنان داشته باشد. این همه محض احتمال است و تأیید یا ردّ آنها نیازمند دلایل محکمی است که امید است بدان دست یابیم.
فعلاً جای خوشنودی است که شاعری شوشتری با تخلص «جلوه» این برگ از تاریخ را به دست ما رسانده است. نشر آن به این انگیزه صورت میگیرد که جدول گسستۀ تاریخ را در آینده کامل کند.
4. چند سال پیش گفتاری در فضای مجازی نشر دادم تحت عنوان «یادکرد شیخ جعفر شوشتری در اشعار شباب شوشتری» که اشاراتی از ملا عباس قدکساز شوشتری متخلص به شباب (معاصر با شیخ جعفر شوشتری و فرزندش شیخ محمدعلی) نسبت به این دو عالم بزرگ در بر داشت. در مقدمه آن گفتار، نوشته بودم که کاش این شاعران به جای صنایع ادبی گوشههایی از تاریخ را بیان میکردند. آن آرزو در اینجا نیز تجدید میشود، گرچه راهی به تحقق آن نیست. به هر حال، ماییم و همین گسست تاریخی و همین دشواریها که باید به گونهای با گذار از آنها به سیمایی نسبتاً روشنتر از گذشتهمان دست یابیم.
5. این قطعه، از نسخه خطی دیوان جلوه شوشتری برگرفته شده که این نسخه به شماره 16135 – 5 در کتابخانه ملی نگاهداری میشود. نسخه از خط خوشی برخوردار نیست و شاید نسخه ناظم باشد. قصیده در صفحات آغازین دیوان است و برخی ابیات آن مشکل وزنی نیز دارد که با علامت استفهام بدان اشاره کردهام. با این همه خوشنودم که برگی از تاریخ و فرهنگ خوزستان بازنمایی شده و توفیق یافتم که ناگفتهای در شرح حال عالمی بازگویم که با واسطه مدیون اویم. این مختصر را باید ادای کمترین دین نسبت به آن عالم فقید دانست، که بسیار خدمت کرد و باقیات صالحاتی از خود بر جای نهاد.
روحشان شاد و بر خوان کرم خاندان نور مهمان باد.
متن سند
1. تاریخ گذشتۀ ما همچون کتابی پاره پاره است که شیرازهاش گسسته و به سختی برای ما سخن میگوید.
وقتی این پدیده در مورد تاریخ سده گذشته صادق باشد، چه انتظاری از تاریخ سدههای گذشته میتوان داشت؟ به علل مختلف گرفتار پدیدۀ گسست فرهنگی شدهایم و پیوند میان امروز ما با دیروز قطع شده است.
در این میان وظیفه آن است که مقدار بازمانده و موجود از تاریخ و فرهنگ کهن را با چنگ و دندان، بدون مصلحتاندیشیهای رایج و فرصتسوز پاس داریم و به آیندگان سپاریم، باشد که آنها به کمک این برگهای پاره پاره و گسسته نتایجی بگیرند.
2. آشنایی این بنده با بزرگ مردی ناشناخته به نام آیة الله حاج شیخ محمدرضا معزی دزفولی (متوفی 1352 قمری) به سالهایی برمیگردد که در خدمت مرحوم آیة الله سید محمد نبوی درسهای ادب و دانش میآموختم. او خود نکات فراوانی از پدر بزرگوارش مرحوم آیة الله سید اسدالله نبوی در باره استادش شیخ معزی داشت که بارها به مناسبتهای مختلف بخشی از آنها را بازمیگفت.
نیز مطالبی از دانشمند فقید دزفول، مرحوم استاد سید علی کمالی (صاحب آثار متعدد در علوم قرآن) که رحلت شیخ معزی در بیست و دو سالگی او بوده و نکاتی به این بنده بازگفت که سالها بعد در مجله کتاب شیعه منتشر کردم. و پراکندههای دیگر که گزارش آنها سخن را به درازا میکشاند.
آن برگهای پراکنده عطری به مشام این ناتوان رساند که پس از گامهای کوچک و لرزان، سرانجام با حمایت حجة الاسلام سید محمدعلی قاضی امام جمعه دزفول (نوه آیة الله سید مجدالدین قاضی که او نیز دانشآموختۀ مکتب شیخ محمدرضا بود) در همایشی به سال 1390 شمسی بزرگداشت جمعی از رجال خاندان دانشپرور معزی در دزفول برگزار شد و کتاب معزینامه (چاپ کتابخانه مجلس) از آن تلاش یادگار ماند. اما آتشی در این جان افروخته شد که در این مورد همچنان بکوشم و بیابم و از پای ننشینم.
3. رویدادی در زندگی شیخ معزی که در این نسخه خطی یافتم، در هیچ یک از شرح حالهای معدود و مختصری که در اختیار بود (چه کتبی و چه شفاهی) ندیده بودم. اینکه سفر مرحوم معزی به شوشتر در سال 1345 قمری به چه دلیل بوده، روشن نیست. ولی از این قطعه میتوان احتمال داد که مراسم خاصی برای ورود ایشان در شوشتر برگزار شده و این قطعه در آن مجلس خوانده شده باشد. نیز به قرینۀ بیتهای آخر این قطعه ـ و نکاتی که از مرحوم نبوی شنیده بودم که بدگویی به مرحوم معزی در میان عدهای رایج بوده ـ احتمال میرود که این سفر، عنوان اعتراض به آن گونه سخنان داشته باشد. این همه محض احتمال است و تأیید یا ردّ آنها نیازمند دلایل محکمی است که امید است بدان دست یابیم.
فعلاً جای خوشنودی است که شاعری شوشتری با تخلص «جلوه» این برگ از تاریخ را به دست ما رسانده است. نشر آن به این انگیزه صورت میگیرد که جدول گسستۀ تاریخ را در آینده کامل کند.
4. چند سال پیش گفتاری در فضای مجازی نشر دادم تحت عنوان «یادکرد شیخ جعفر شوشتری در اشعار شباب شوشتری» که اشاراتی از ملا عباس قدکساز شوشتری متخلص به شباب (معاصر با شیخ جعفر شوشتری و فرزندش شیخ محمدعلی) نسبت به این دو عالم بزرگ در بر داشت. در مقدمه آن گفتار، نوشته بودم که کاش این شاعران به جای صنایع ادبی گوشههایی از تاریخ را بیان میکردند. آن آرزو در اینجا نیز تجدید میشود، گرچه راهی به تحقق آن نیست. به هر حال، ماییم و همین گسست تاریخی و همین دشواریها که باید به گونهای با گذار از آنها به سیمایی نسبتاً روشنتر از گذشتهمان دست یابیم.
5. این قطعه، از نسخه خطی دیوان جلوه شوشتری برگرفته شده که این نسخه به شماره 16135 – 5 در کتابخانه ملی نگاهداری میشود. نسخه از خط خوشی برخوردار نیست و شاید نسخه ناظم باشد. قصیده در صفحات آغازین دیوان است و برخی ابیات آن مشکل وزنی نیز دارد که با علامت استفهام بدان اشاره کردهام. با این همه خوشنودم که برگی از تاریخ و فرهنگ خوزستان بازنمایی شده و توفیق یافتم که ناگفتهای در شرح حال عالمی بازگویم که با واسطه مدیون اویم. این مختصر را باید ادای کمترین دین نسبت به آن عالم فقید دانست، که بسیار خدمت کرد و باقیات صالحاتی از خود بر جای نهاد.
روحشان شاد و بر خوان کرم خاندان نور مهمان باد.
متن سند
در تهنیت ورود مسعود حاج شیخ محمد رضای دزفولی در شوشتر
یا علی مدد از تو
یا علی مدد از تو
شکر حق را بایدم گفتن زمانی صد هزار
بر سرم اکنون خدا بنهاده تاج افتخار
در شبم آمد خبر نزدیک شد روز وصال
آنکه بود [بُد] روز و شبانت چشم تو در انتظار
شد بشارت آید از در انتظار نازنین
باید از شادی کنون بستن به دست و پا نگار
روح بخشد مردگان این بلد را ده خبر
بهر استقبال او آیند بیرون از مزار
مرد و زن، پیر و جوان، در عشرت و شادی شدن
میسزد رقصند چون بلبل به گل فصل بهار
در کنار آید مرا چون با جمال همچو ماه
هر چه اندوه و غم اندر دل، شود اندر کنار
کن معطّر گوش و هوشت را دمی ای مستمع
تا بگویم نام نیکویش شوی عشرتمدار
چون محمد بود [بُد] رضا در هر بلا از امر حق
زین سبب باشد رضا هم از محمد کردگار
علم و حلمش شد معین و کظم غیظش همنشین
در جهان کارش ].....[ هر که یارش این چهار(؟)
شکر حق را چند گویم، آنکه مهرش را به دل
داشتم پنهان، کنونش من نمودم آشکار
صد هزاران شکر حق را گر بگویم هم کم است
کز در آمد مهر مجرم باعث آمرزگار
هادی دین محمد زایر قبر رضا
ای لبت معجزنما گشته زبانت ذوالفقار
عالمان اندر حضور تو چو شخص ابجدی
جمله در میدان درس تو چو طفل نی سوار
چاک شد اندر فراقت جامههای عاشقان
کن رفو از وصل، جانا جامههای پاره پار
دیدۀ انجم به راه مقدمت گشته سفید
آسمان زیبد کند در مقدمت انجم نثار
جنس با همجنس چون میل فزون است جان من (؟)
زین جهت باشد رضا با آن رضا گیرد قرار
ای که نام نامی ات همنام با ختم رسل
شد رضا از نام تو دوران که باشد استوار
ای که در بستان دین چون تو گلی نا شُد پدید
وی تو چون سرو روان و طالبانت گو کنار
ای ارامل را کفیل و وی یتیمان را پدر
ای فقیران را تو کیسه وی غنی را اعتبار
ای هزاران چون من گوی چوگان تو باد (؟)
هر سری نا شد فدایت بر سر دوشی است بار
ای شرف از تو شرافت یافته اندر جهان
جان «جلوه» بهر تقدیم تو در تن، مستعار
ای سلیمان چون کند این مور با ران ملخ
تا قبول تو بگردد من شوم عشرت گذار
کی رسد دست منِ گمنام اندر دامنت
ای جمیع سروران بر درگه تو بنده وار
گر قبول افتد کلامم میسزد نازم به چرخ
آفرین آید مرا چون بر تو ام مدحت شعار
گر بخوانی ور برانی من دعاگوی تو ام
چشم «جلوه» باشد اندر پرسشت امیدوار
بس عجول است طبع ندهد مهلتم ترتیب شعر (؟)
او دمادم میبرد از کف عنان اختیار
دوستان و دشمنانت را بخواهم در جزا
آن یکی اندر نعیم و دیگری باشد به نار
در دو دنیا عزّت و عمر تو بادا مستدام
تا خدایی میکند اندر دو دنیا کردگار
عُشر آخر از ربیع اول این دُر سُفت ...
شد ز هجرت سیصد و پنج و چهل بعد از هزار
گو مگس را تا گذارد، زحمتم ندهد دمی
تا ز لعل شکّرینت من نویسم اختصار
ای که بحر علم تو از هر فزون افزون تر است
کس ز بحر علم تو چون میتوان آید کنار
ای تن بدخواه تو بادا به دار ابتلا
وی سر بدگوی تو بادا چو گوی رهگذار
نیک خواهان تو در دنیا و عقبا نیکنام
وی که بدگوی تو بادا در دو دنیا شرمسار
ای زبان الکنم اندر صفاتت هست لال
«کلّم الناس علی قدر عقول» ام شد شعار
شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳:۵۷