چهار نکته دیگر


25. غلط ننویسیم
نمی توان در باب ویرایش سخن گفت بدون اینکه از کتاب اثرگذار «غلط ننویسیم» یادگار ماندگار استاد فقید ابوالحسن نجفی یاد کرد. در بارۀ آن بسیار گفته‌اند تا آنجا که مجموعه‌ای از این مقالات در کتاب «غلط ننویسیم؛ از چاپ نخست تا ویرایش دوم» گرد آمده است. اما بار دیگر محض قدرشناسی یادآوری می‌شود که ویراستار باید این کتاب را به عنوان کتاب بالینی همواره همراه داشته باشد.
به این مناسبت که نسخه اول این یادداشت همزمان با سالگرد درگذشت او منتشر می‌شود، این خاطرۀ ویراستارانه از او نقل می‌شود.
سایۀ اقتصادی‌نیا می‌نویسد:
«کتاب بیست‌ویک داستان» از نویسندگان معاصر فرانسه به انتخاب و ترجمۀ او تازه به همّت نشر نیلوفر منتشر شده بود و به همین مناسبت جلسه‌ای برای معرفی و نقد کتاب برپا بود. آقای نجفی و سخنرانان دیگر مختصری دربارۀ این کتاب صحبت کردند تا نوبت رسید به یکی دیگر از استادان حاضر در جلسه. این استاد گرامی در نقد ترجمۀ داستان اول کتاب صحبت کرد: داستان «معامله» از «ژول تلیه».
ماجرای داستان از این قرار است که طلبه‌ای به نام خوان اسیر شیطان می‌شود. او که عاشق خدمتکاری است به نام کارمن، آرزو می‌کند ده سال از عمرش را بدهد تا به وصال محبوب برسد. درست در همین لحظه شیطان بر او نازل می‌شود و می‌گوید که می‌تواند این آرزو را محقق کند. خوان می‌کوشد به جای ده سال، شیطان را در ازای زمان کمتری از عمر خود راضی کند. مدتی چانه می‌زنند و بالاخره بنا می‌شود خوان پنج سال از عمرش را بدهد تا شیطان کارمن را در دامن او بنشاند. معامله سر می‌گیرد.
پیرمرد گفت: یک کلام. اگر پیشنهاد مرا نپذیری هیچ‌وقت کارمن گوشۀ چشمی به تو نخواهد کرد. اما اگر بپذیری همین الان یک دل نه صد دل عاشق تو خواهد شد و فردا صبح به پای خودش به اتاق تو خواهد آمد. حالا قبول می‌کنی؟
خوان گفت: قبلتُ.
و مرد سرخ‌کلیجه از شادی دست بر زانو کوبید و از ته دل قهقهۀ تشنج‌آمیزی سر داد.
خوان دستش را دراز کرده و بی‌حرکت روی صندلی نشسته بود. پس از ادای آن «قبلت» مقدر نه کلمه‌ای گفته بود و نه حرکتی کرده بود.»
ایشان اعتراض کرد که این «قبلتُ» بی‌ربط است. داستان در مادرید می‌گذرد، پرسوناژ داستان طلبۀ دینی دیگر است، چرا مترجم از لفظی استفاده کرده که به سنت نکاح اسلامی اشاره دارد؟ «قبلتُ» این میان چه‌کاره است؟
آقای نجفی ساکت شد. از آن درنگ‌های طولانی که افراد حاضر در جلسه را هلاک می‌کند و تا کسی سکوت را نشکند، همه معذب و ناراحت‌ و جان‌برلب‌اند! بعد ناگهان، با تُن صدایی از معمول بالاتر و آهنگ کلامی از معمول پرشتاب‌تر و لهجۀ اصفهانی از معمول غلیظ‌تر سکوت را شکست و گفت: «من فکر کردم خیلی هنر کردم که این قبلت را اینجا نوشتم. اگر یک هنر از خودم به خرج داده باشم همین بوده!»
به خیر گذشت. اما این تنها هنر او در این داستان نبود. جاهای دیگری هم از همین هنرنمایی‌ها کرده بود که البته آنجا بروز نداد. مثلاٌ وقتی خوان در خیالش تصویر کارمن را در نظر می‌آورد، می‌نویسد: «طلبه خوان به یاد کارمن افتاد و به یاد چارقدش و شیوۀ خود را باد زدنش و گونه‌های گلگونش و موهای گلابتونی‌اش.» چارقد و گلابتون را در وصف معشوقۀ اسپانیایی به کار بردن هنر و البته شهامت می‌خواهد، هنری از جنس همان قبلتُ.
شاید بعضی، مانند آن استاد گرامی حاضر در جلسه، این ترجمه را نه هنر که کج‌سلیقگی بپندارند و با آن مخالف باشند، اما به زعم من هم هنر است. وقتی این کلمات را در بافت فارسی داستان می‌خوانیم هیچ احساس ناآشنایی و غریبگی نمی‌کنیم. می‌شد خیلی ساده به جای چارقد نوشت شال، به جای گلابتونی نوشت ابریشمین، و به جای قبلتُ نوشت قبول. اینها که کاری ندارد، اولین معادل‌هایی است که به ذهن هر مترجمی می‌رسد. اما معادل‌های نجفی بافت کلام را طور دیگری برای ما صمیمی و آشنا کرده است. سهل است، حتی دختر برای ما هم محبوب و عزیز و آشنا می‌شود. حتی محیط داستان نیز محبوب و عزیز و آشنا به نظر می‌آید. حتی خیال عاشقانۀ خوان هم محبوب و عزیز و آشنا می‌شود، گویی خیال خود ماست. آری، محبوب و عزیز و آشنا، مثل خودش. خود استاد نجفی و شم و نثر سلیمش.» (کانال تلگرامی منتدی اهل التراث، جمعه 6 بهمن 1396).



26. زیان حرمان اطلاعاتی بر ویراستار
این عنوان را از نوشتار یزدان منصوریان وام گرفتم.
در حاشیه بگویم که بیشتر آثار این استاد در زمینۀ نگارش و ویرایش چشم اندازهایی برای اهل قلم ترسیم می‌کند که بهره گیری از آن برای آنها فرصتی مغتنم پدید می‌آورد.
منصوریان در این یادداشت یکی از آفتهای نویسنده علمی را این رویکرد می‌داند که نویسنده خود را در پیلۀ یک تخصص زندانی کند و به علوم دیگر سرک نکشد.
او می‌نویسد:
دانش بشری ماهیتی به هم پیوسته و در هم تنیده دارد و در کلیت خود موجودیتی یکپارچه است.
البته کشیدن این مرزها به دلیل گسترش دانش بشری در چند قرن اخیر اجتناب‌ناپذیر بوده است. چرا که دیگر عمر کسی کفایت نمی‌کند در همه یا حتی چند رشته تحصیل کند. به همین دلیل معرفت علمی به شاخه‌ها و حوزه‌های مختلف تقسیم شده تا امکان پرداختن عمیق‌تر به وجوه مختلف پدیده‌ها فراهم شود. ...
اما به نظر می‌رسد افراط در تخصص‌گرایی می‌تواند آن را به «تخصص‌زدگی» تبدیل کند. ... . به سخنی دیگر روی دیگر سکه‌ی تخصص‌گرایی محرومیت از استعداد کل‌نگری و جامعیتی است که برای ارتقاء بینش و نگرش پژوهشگران لازم است.
در تعبیری دیگر، تخصص‌گرایی مثل شمشیر دولبه‌ای است که از قضا دو لبه‌ی آن نیز بسیار تیز است. این شمشیر برشی از دانش را در اختیار متخصصان قرار می‌دهد که گرچه در عمق این دانش نفوذ کرده، اما بسیار نازک و باریک است. محصول این برش همچون قطعه‌ی تیز و نازکی است که از بدنه‌ی فربه‌ای جدا شده که در عین کارآمدی از بسیاری از خواص بدنه‌ی اصلی بی‌بهره است. حتی می‌توان ادعا کرد که اگر فرصتی برای توسعه همزمان نگاه جزءنگر و کل‌نگر فراهم شود، محصول آن به مراتب کارآمدتر خواهد بود. ...

متن کامل این یادداشت را از نشانی اینترنتی زیر می‌توان به دست آورد که خوانندگان را به خواندن آن توصیه می‌کنم:

آثار «حرمان اطلاعاتی» و «نزدیک‌بینی معرفتی» بر فرایند پژوهش

البته مخاطب این یادداشت، کتابداران‌اند، ولی در اینجا بهره‌ای دیگر از آن برای ویراستاران می‌گیرم و می‌گویم که ویراستار به اندک دانشی از علوم مختلف نیاز دارد، که در کار خود از آن استفاده کند. کمترین فایدۀ آن، شناخت حدود و حریم کلمات یا بار معنایی آنها در فضاهای مختلف است.
برای اثبات این مدّعا نیازی به شرح و بسط کلام نیست. این مهم را به تجربه‌های ویراستار ارجاع می‌دهم و به بیان یک نمونه بسنده می‌کنم.
صدیق محقق سید محمد طباطبایی یزدی در آثار مکتوبش خود را «محمد الطباطبائی الیزدی» می‌شناساند. روزی از او در این مورد پرسیدند که چرا به سیادت خود اشاره نمی‌کند. پاسخ داد که آثار او به زبان عربی است و در بلاد عرب زبان خوانده و بدان استناد می‌شود. در آن بلاد، «سیادت» معنایی دارد متفاوت از آنچه در دیار عجم از آن می‌فهمند. لذا اگر «سید محمد ...» بنویسم، تصور می‌شود که نام خودم، سید و نام پدرم، محمد است، چنانکه در عرف عرب زبانان، ابتدا نام شخص و پس از آن نام پدرش را می‌آورند. البته به سیادتم افتخار می‌کنم و آن را با کلمۀ «الطباطبایی» نشان می‌دهم، چنانکه اصالت خود را با کلمۀ «الیزدی» بیان می‌کنم.
کسی می‌تواند چنین سخن بگوید که از عرف بلاد عرب زبان آگاه باشد، وگرنه به رسم دیار عجم می‌نویسد و خطاهایی در استنادها پیش می‌آید.


27. ضرورت آشنایی با گنجینۀ ادب فارسی
این بحث یکی از فروع و نتایج ماجرای «پرهیز از حرمان اطلاعاتی» است که پیش از این یاد شد. ولی به دلیل اهمیت بطور مستقل مطرح شد.
در نظر برخی از اهل علم، آشنایی اولیه با زبان فارسی برای نگارش علمی کافی است و تسلط بر ادب فارسی مورد نیاز عالِم نیست. یعنی که: لابد هر کس در علم خود تخصص دارد، می‌تواند یافته‌های خود را بنویسد!
نتیجۀ همین تفکر غلط، آثاری است که به زحمت مراد پدیدآور فهمیده می‌شود. برای فهم مطلب مورد نظر، اگر تألیف است، باید از زبان نویسنده اش بشنوی، و اگر ترجمه باشد، باید متن اصلی را بخوانی تا معنای ترجمه را به دست آوری، البته اگر کلام استاد یا اصل متن در زبان خود، گرفتار همین آفت نباشد!
این گونه اساتید تفاوت میان این دو گروه از مهارتها را نمی‌فهمند:

    عالِم بودن / معلّم بودن.
    دانشور بودن / نویسنده بودن
    تسلّط بر مطلب / نطق و سخنوری

در حالی که بسیار دیده‌ایم عالِمانی که اهل قلم یا بیان یا تدریس نیستند، و عکس آن، معلّم موفق، مؤلف روان نویس، سخنران جذّاب که سواد چندانی ندارند.
دیدن همین نمونه‌ها کافی است که به ما بفهماند این دو مهارت با هم ملازمه ندارند.
فعلاً در این نوشتار با مهارت نگارش کار داریم.
نگارندۀ این سطور پریشان، در خلال مطالعات خود در زمینۀ علوم کتابداری چند تن از اساتید محقق را یافته که در کنار مطالعات علمی خود، از مطالعۀ مستمرّ ادبی غفلت نکرده‌اند، چنانکه آثارشان کاملاً بر این مدّعا گواه است.
یکی استاد فقید دکتر عباس حرّی. کسانی مثل نگارنده که در محضر ایشان شاگردی کرده و جلسات درس او را درک کرده‌اند، به یاد دارند که جملات خود را گویی از روی کتابی می‌خواند، بدون اینکه در خلال تدریس به قول معروف «تُپُق بزند». علاوه بر این طنزهای شیرین او را به یاد دارند که حتی در فرآیند تدریس از آنها بهره می‌گرفت به گونه‌ای که آموزه‌های خود را در ذهن و روان شاگردان جاودانه می‌کرد. به قرائن پیداست که این روحیۀ طنز، نه فقط از ذوق درونی بلکه به مطالعۀ آثار ادبی مربوط می‌شود. نمونۀ مکتوب آن گفتار کوتاه و دلنشین «آیین بدنویسی» است.
اما حتی کسانی که چنین سابقه‌ای از ایشان ندارند، تفاوت معناداری حس می‌کنند میان نوشته‌های روان و خوشخوان او با دیگر کتابهایی که همراه با قرص سردرد باید خواند، و خدا نکند که کتاب درسی یا کمک درسی باشند که خواندنش لازم باشد!
دوم دکتر رضا منصوری. او استاد فیزیک است، ولی روانی آثار مکتوبش در زمینۀ شناخت علم و جوانب آن بعلاوه استناد به متون کهن ادب فارسی برای شواهد تاریخی نشان می‌دهد که هرگز رابطۀ خود با ادب فارسی را رها نکرده است. آثاری مانند: توسعۀ علمی ایران، ایران 1427، و ... که برخی از آنها را نگارنده متن درسی قرار داده و رضایت دانشجویان را از فهم آنها دیده است. این روانی بیان در عین استواری محتوا، دستاورد کوششی ادبی است که مطالعۀ متون ادبی جزئی از آن است.
سوم خانم استاد بهار رهادوست. زمانی که کتاب مفصل «فلسفۀ کتابداری» او را به دست گرفتم، دیدم که با وجود حجم زیاد کتاب و اشتغالهای جاری، نمی‌توانم آن را نیمه کاره بگذارم. حتی به یک بار خواندن نتوانستم بسنده کنم و یک بار دیگر خواندم. در حالی که با انبوهی از یافته‌های تازه روبرو می‌شدم، گویی که داستانی جذاب می‌خوانم. برایم روشن شد که نویسنده در کنار تخصص در علوم کتابداری و فهم دقیق آن، اهل ادب فارسی است. بعدها که مجموعۀ اشعار او منتشر شد، این گمانه زنی تقویت شد.
این سه مورد نمونه‌هایی است که نگارنده دیده و در مورد آنها اندیشیده و بارها به دیگران معرفی کرده است. روشن است که به عنوان استقصای تامّ یاد نشد، بلکه طبعا اساتید دیگری در این شمار می‌توان یاد کرد. «خالی مباد عرصۀ این بزمگاه» از چنین دردآشنایانی که باور دارند که میراث کهن ادب و دین و اخلاق به آسانی به دست نیامده تا بدان بی توجهی کنیم و آسان از دست رود.

28. ضرورت آشنایی با محققان اصیل و تحقیق‌های شاخص
این عنوان را می‌توان زیرمجموعۀ عنوان «ضرورت اشنایی با گنجینۀ ادب فارسی» دانست، اما چون سخن از آشنایی با گنجینه داران به میان آمده است، به صورت مستقل مطرح شد.
یکی از این گنجینه داران در حوزۀ پژوهشهای ادبی و تاریخی، مجتبی مینوی است. در باره اش سخن فراوان است. اما به یک نکته بسنده می‌کنم.
میلاد عظیمی در کانال تلگرامی خود در بارۀ مجتبی مینوی نوشت:
«مینوی» به تمام معنا «محقق» بود. «روش» علمی تحقیق را خوب آموخته بود. در تحقیق خردگرا بود. ممارست در تحقیق او را بر آن آورده بود که در نوشته هایش عموما مستند و مستدل و معقول سخن بگوید. از این منظر، نوشته‌های مینوی ـ که در حوزه‌های متنوع و مختلف فرهنگ و ادب و تاریخ و تمدن ایران است ـ آموزگارِ نوعی تحقیق و روش علمی خرد محور است. آنکه با نوشته‌های تحقیقی امثال مینوی انس بگیرد، خود به خود و با گذشت زمان، لفاظی‌های بی بنیاد و میان تهی و بی سند و مدرک مدعیان در نظرش رنگ می‌بازد و رسوا می‌شود» (متن کامل یادداشت عظیمی به تاریخ 7 بهمن 1396 و به این نشانی است: یادی از مجتبی مینوی / میلاد عظیمی)


بعدالتحریر:
تدوین این یادداشت در نخستین ساعات بامداد خجسته و نیکوی غدیر، فرصتی است برای تجدید پیمان با صاحب غدیر، حضرت مرتضی، که سکۀ ولای اهل ایمان به نام اوست؛ نیز برای تجدید بیعت با وارث غدیر، امام موعود، که اهداف غدیر، امروز به دست توانای او تحقق می‌یابد.
افزون بر این، فرصتی است برای قدرشناسی از تلاشهای تمام غدیریان، به ویژه نگاهبانان گمنام و بی نشان غدیر، که مشعل این حماسۀ جاوید را دست به دست و نسل به نسل، از گذشتگان به نیکویی گرفتند و به آیندگان به نیکویی سپردند.
آیا ما امانتداری نیکو برای این سپردۀ سترگ الهی خواهیم بود؟ آیا وارثی نمک شناس برای آن گرامیان هستیم؟ آیا به عنوان امت پیامبر رحمت، در برابر امر الهی حضرتش گردن نهاده‌ایم که ابلاغ پیام غدیر را «در رأس امر به معروف و نهی از منکر» و «وظیفۀ فرزندداران به فرزندانشان» و «برنامه‌ای برای تمام زمینیان در تمام زمینه‌ها در تمام زمانها» اعلام فرموده است؟
به عنوان فردی از قافلۀ اهل قلم، آیا از جایگاه خود برای ابلاغ این پیام به جهانیان تا چه اندازه بهره برده‌ایم؟ مباد که در زمرۀ کسانی باشیم که موهبت والای ولایت را شکری در خور، نگزارند و هشدار جواد الائمه علیه و علیهم السلام را نادیده انگارند که فرمود: «نعمة لا تُشکَر کسیّئة لا تُغفَر».
صاحب این قلم، گرچه سر ناسپاسی از شرم بر سینه افکنده، از سایه سارِ مهرورزیِ آن رسول رحمت امید می‌برد که مشمول دعای مستجاب خاتم رسولان به «وانصر من نصره» گردد و در دایرۀ «واخذل من خذله» گرفتار نیاید.
ایدون باد. هماره ایدون باد.
شنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۸:۵۸