آخرین نوشته ها
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۹۴٫۶۲۹ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۷۹ نفر
تعداد یادداشت ها : ۱۹۸
بازدید از این یادداشت : ۷۳۴

پر بازدیدترین یادداشت ها :
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه

مرحوم علامه سید علی نقی نقوی (۱۳۲۳ -۱۴۰۸) از علمای هند بود که محضر اساتید و مشایخ زیادی را درک کرده بود. وی شماری از اجازات روایی را که مشایخ حدیث به او داده‌اند، در مجموعه‌ای به نام «اجازاتی» گرد آورده که تا کنون چاپ نشده است. نسخه‌ای عکسی از آن در کتابخانه مؤسسه کتابشناسی شیعه در قم موجود است. برخی از این اجازات علاوه بر نام سلسله راویان، حاوی نکات فراوان در زمینه‌های مختلف علمی و اخلاقی است.
یکی از اساتید نقوی، میرزا محمد تهرانی عسکری (متوفی ۱۳۷۱ ق.) است که محدث و فقیه نام آور روزگار خود بود و به جهت اقامت سامرا، به لقب عسکری مشهور شد. او در میان نسل اخیر، بیشتر به فرزندش شیخ نجم الدین عسکری، نوۀ دختری‌اش سید مرتضی عسکری، دامادش شیخ ذبیح الله محلاتی مشهور است. البته آثاری دارد مانند کتاب بسیار گستردۀ مستدرک البحار که حجمی به اندازۀ بحار داشته، ولی متأسفانه چاپ نشده است. مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی که به آن دسترسی داشته، از جلد سیزدهم آن در کتاب عبقری الحسان (باب تشرفات) فراوان نقل قول کرده و میرزای تهرانی را ستوده است.
اجازۀ روایی میرزا محمد تهرانی عسکری مفصل است که ضمن آن شرح حال و ویژگی‌های میرزای شیرازی و محدث نوری و مشاهدات خود از سیرۀ اینان و دیگر اساتید خود را بیان می‌کند. یکی از اساتید او، آخوند ملا حسینقلی همدانی است که میرزای تهرانی بخشی از مطالب او را نقل می‌کند. پاره‌ای از این مطالب در اصل کلام تهرانی، فارسی و برخی دیگر، عربی بوده است. مطالب عربی نیز به فارسی ترجمه شد. لذا قدری ناهماهنگی میان نثر بخشهای مختلف کلام دیده می‌شود.
از همین سخنان شیوۀ سلوکی و تربیتی مرحوم همدانی به خوبی به دست می‌آید. و چون راوی فقیه و محدثی نام آور و معتبر است، می‌توان به نسبت آنها به ملا حسینقلی همدانی اطمینان یافت.
پاکنویس این بخش، در شب شهادت جواد الائمه سلام الله علیه و علیهم سامان گرفت. ثواب این کار مختصر به حضرتش تقدیم شد، بدان امید که به دعای آن امام همام، خداوند در امر ظهور مولایمان حضرت بقیة الله ارواحنا فداه تعجیل فرماید. آمین
عبدالحسین طالعی
شهریور ۱۳۹۴


متن

بد نیست که در اینجا پاره‌ای از نصایح یکی از مشایخ بزرگوار خودم را بیاورم که خداوند، جایگاهش را در دار المقام بلند گرداناد. او عَلَم علّامه، دانای متبحّر فهّامه، جامع معقول و منقول و صاحب کرامات درخشان، مولی حسینقلی همدانی است؛ از برترین تلامذۀ محقق انصاری و از اصحاب سید امام علامه عابد زاهد ورع مرتاض مجاهد، یار و همراه محقق انصاری، آقا میر سید علی شوشتری قدس الله اسرارهم.
محضر آخوند [ملا حسینقلی] همدانی را درک کردم، به مجلس او مشرّف شدم و نزد او بار یافتم، به سال ۱۳۰۱ در نجف اشرف. او پس از بحثهای فقه و اصول، اخلاق می‌گفت و شاگردان را اندرز می‌داد.
به جانم سوگند که کلامی سودمندتر و مؤثرتر از آن ندیده و نشنیده‌ام که این چنین در دلهای سخت – که سخت‌تر از صخرۀ درشت باشد – اثر گذارد.

۱. از جمله مطالبی که در وعظ خود در باب تقوا، روز ۲۵ ذیقعده ۱۳۰۱ می‌گفت، این الفاظ بود:
ای جماعت! من واعظ نیستم و کار من وعظ نیست. اگر وعظ می‌خواهید، در نجف بسیار است. کار من این است که کسی طالب تقوای صادق باشد و از من چیزی بپرسد، من راه تقوا را به او نشان بدهم. و اما اگر همین بیایید و بشنوید و بروید در پی لهو و لعب و ضحک و کارهای دیگر، ثمری ندارد. خودت زحمتی کشیده‌ای و مرا اذیتی کرده‌ای.
و اگر بخواهی با همین طریقی که داری و این اعمالی که می‌کنی، تحصیل تقوا بکنی محال است. زیرا که من در شما تأثیری نمی‌بینم.
اول باید تحصیل خوف بکنی تا بتوانی تحصیل تقوا بکنی.
الخوف، الخوف، الخوف.
گفتند: راه دستیابی به خوف چیست؟
پاسخ داد: راه‌هایی دارد. راه قوی‌تر نسبت به راه‌های دیگر که شما امکان آن را دارید، این است که خود به تنهایی هر روز – و نه یک روز در میان – به قبرستانها بروی، زمانی نزد مردگان بنشینی، از آنها بپرسی: اموال شما کجا رفت؟ خانه هاتان چه شد؟ آن‌ها یک یک را به زبان حال، پاسخ می‌دهند.
سپس به تو می گویند: اگر می‌دانستی چه اندازه آرزو داریم به دنیا برگردیم و فرصت یابیم به آنچه اکنون تو فرصت آن را داری، وقت و امکانات خود را غنیمت می‌شمردی، توشه بر می‌گرفتی و برای سفر خود آماده می‌شدی.
کاش می‌دانستی که چگونه سرِ من، جایگاه مارها و عقرب‌ها شده و چگونه کرم‌ها در آن رفت و آمد می‌کنند، چگونه استخوان‌هایم گسسته و چگونه خاک، گوشتم را خورده است.
آنگاه به خود باز می‌گشتی و به نفس خود می‌گفتی: تو، به زودی مانند یکی از اینها خواهی شد و در زمرۀ این‌ها در می‌آیی.
امیر المؤمنین سلام الله علیه بسیار به قبرستان‌ها می‌رفت و نزد مردگان می نشست، تا آنجا که ملامتش کردند و به حضرتش گفتند: چرا با ما نمی‌نشینی؟ می‌فرمود: این‌ها گروهی هستند که مرا موعظه می‌کنند و اندرز از آن‌ها می‌گیرم. از آن‌ها می‌پرسم و به من پاسخ می گویند، بدون اینکه آزارم دهند.
وقتی امیر المؤمنین سلام الله علیه با آن جلالت و امامت چنین کند، وای بر من و تو!
از جمله راه‌های دستیابی به خوف، قرائت قرآن با حضور قلب است.
به خود بنگر. وقتی نامه‌ای از جانب پدرت دریافت کنی، چگونه آن را با حضور قلب می‌خوانی تا نسبت به اوامر و نواهی او خبردار شوی، که امر او را به جای آوری و خود را از نهی او باز داری.
اینک بگو: آیا خدای جلّ جلاله را بیشتر دوست می‌داری یا پدرت را؟
زمانی که می‌خواهی قرآن بخوانی، شایسته است که با وضو و رو به قبله باشی. وقتی قرآن را بر می‌داری تا بخوانی، چنان باش که گویی چیزی سنگین را بر می‌داری، زیرا امانت خداوند، سنگین است.
خدای جلّ جلاله در بارۀ قرآن فرمود: «إنّا عرضنا الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنّه کان ظلوماً جهولاً»
شایسته است که در درون خود بیندیشی که این نامۀ دوست تو است که برایت فرستاده است. کدام محبوب را بیش از نامۀ محبوب خود دوست می‌داری؟
کدام یک از عوامل محبت را می‌توان سراغ گرفت که در آن یافت نشود؟
از باب نمونه:
یکی از عوامل محبت، کمال است. انسان عالمان را بزرگ می‌دارد، به جهت کمال علم که در آنها است. علم او کجا و علم دیگران کجا؟
یکی از عوامل محبت، لطف و احسان است. لطف او کجا و لطف آفریدگانش کجا؟
نیز سزاوار است که قاری قرآن مانند کسی باشد که فرمان سلطان به دست او باشد. ببین که وقتی فرمانی از سلطانی سرکش و ستمگر و سنگدل و جانی به دستتان برسد، چگونه به خود می‌لرزید و در کمال ادب آن را می‌خوانید؟ گوش جان را به آن می‌سپارید و با کسی سخن نمی‌گویید تا درست بشنوید.
اما وقتی می‌خواهی فرمان خداوندگارت را بخوانی – که سلطان السلاطین است – آن را با قلب غافل، بدون اندیشه و تدبّر می‌خوانی. در حالی می‌خوانی که گویی با دیگران سخن می گویی.
دست کم ادب را در حدّ خواندن فرمان چنان سلطانی رعایت کن. سزاوار است که آن را با قلب حاضر – نه غافل – آن هم آیه آیه بخوانی. وقتی به آیه‌ای رسیدی که با حالتت تناسب داشت، خوب است که آن را چند بار تکرار کنی: ده یا بیست یا صد یا دویست بار بخوانی، تا آنجا که در درونت استوار شود، همانند نقش که بر سنگ می‌نشیند، نه مانند تصویری که روی آب بکشی.
باید در معانی آن ژرف بنگری، در حین شنیدن آن با کسی سخن نگویی، و ارادۀ خود را محکم بداری که بدان عمل کنی؛ زیرا خدای جلّ جلاله قرآن را فرستاده تا آن را بخوانی و سپس بدان عمل کنی.
اگر در تمام طول عمر، آن را بخوانی، اما اوامر آن را به جای نیاوری و خود را از نواهی آن باز نداری، چنین قرائتی هرگز سودی برایت نخواهد داشت.
وقتی بدین شیوه قرآن را بخوانی، به تدریج حالت خوف در تو پدید می‌آید.
البته قرائت قرآن آداب فراوان دارد. و آنچه برایت گفتم، ادکی است از آداب بسیار. در شمار آداب آن، حیا، خوف، خشوع و خضوع و موارد دیگر است.
یک راه دیگر برای دستیابی به خوف، نماز همراه با حضور قلب است. وقتی در پیشگاه خدایت می‌ایستی، باید بدانی که در برابر پادشاهی بزرگ و مقتدر ایستاده‌ای. پس خود را جمع کن. بکوش تا حواسّ تو پراکنده نشود. به عظمت خدای جلّ جلاله بیندیش. سپس نیت کن و بگو: «الله اکبر». یعنی او را – هم به قلب و هم به زبان – بزرگ بدار.
بدان که دشمنی در کنار توست – به نام شیطان – که می‌خواهد گمراهت کند، تا در حضور سلطان، ادب خود را از دست دهی. و هیچ کسی نمی‌تواند تو را از دام او برهاند مگر خدای جلّ جلاله. پس پناه به خدای بزرگ ببر، و با تمام وجود خود بگو: «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم». سپس به نام خدایت تبرّک بجوی و بگو: «بسم الله الرحمن الرحیم»، تا آخر نماز.
باید بدانی که در نماز با سلطانی بزرگ معامله می‌کنی، معامله‌ای که هم سود آن زیاد است و هم زیانش. مثلاً وقتی با فلان بقّال معامله کنی و او تو را پسندد، به تو می‌بخشد، تو را بزرگ می‌دارد، و در حدّ توانش قدری کالای اضافه به تو می‌دهد.
همین گونه است وقتی با سلطان روبه رو شوی، و تو را پسندد که فرمانداریِ یک منطقه را به تو می‌سپارد.
از سوی دیگر، اگر در یک روز بیست بار به یک بقّال بد بگویی، شاید بتوانی سرانجام رضایتش را جلب کنی. ولی اگر سلطان مقتدر را به چشم حقارت بنگری، ام می‌کند تا تو را بکشند.
یک وسیلۀ دیگر برای پدید آمدن خوف در دل، زیارت امیر المؤمنین – علیه آلاف التحیة و الثناء – است. وقتی به درّ حرم مطهّر حضرتش رسیدی، بدان که بر دروازۀ سلطانی ایستاده‌ای که می‌خواهی به حضورش بار یابی، اما نمی‌دانی که آیا او از تو راضی است تا بر تو مهر ورزد یا بر تو خشم گرفته و می‌خواهد به قتلت برساند.
پس سزاوار چنان است که در آن حرم مطهر، با هیچ کسی (جز در شئونی که در امر آخرت نفعت رساند) سخن نگویی.
عامل دیگر برای خوف، سجدۀ طولانی در نیمه شب است که ذکر و دعایی را، صد بار (یا دویست بار، یا هزار یا دو هزار بار، به مقدار توانی که داری) تکرار کنی، تا آنجا که خسته شوی و مواضع سجده در بدنت رنجور شود.
سپس بر خیزی و به مرگ بیندیشی، به اندازۀ نیم ساعت. و بدان که این جامه که بر تن می‌کنی، لباس تقوا نیست، وگرنه بیشتر مردم اهل تقوا بودند.
اگر با این کردار زشت می‌خواهی به تقوا برسی، محال است. پس ناگزیر درسراسر شبانه روز باید به کارنامه‌ات بنگری، و کارهای نیکو و پسندیده را جایگزین کارهای زشت و ناپسند گردانی تا به تقوا برسی.

۲. مولی حسینقلی همدانی روزی دیگر ضمن مواعظ خود در بارۀ راه مجاهده با نفس و دستیابی به تقوا، سخنانی به این مضمون گفت:
وقتی می‌خواهی امور دینت سامان گیرد و به تقوای راستین دست یابی، قبل از فجر (در تابستان یک ساعت و در زمستان دو ساعت) از خواب برخیز و تا طلوع آفتاب نخواب. در این زمان نه خرید و نه فروش انجام می‌شود، نه درس و بحثی، و نه مجالسی که به آن انس بگیری.
از خواب که برخاستی، در بارۀ خود بیندیش که بندۀ خداوندگارت هستی.
وقتی انسان از خواب بر خیزد، شایسته است که به خدمت مولا و سرور خود بپردازد و دعاهای مأثور را بخواند.
وقتی می‌خواهی وضو بگیری، به این بیندیش که مردم در روز قیامت، دو گونه‌اند: یا سپید رو هستند، یا سیاه رو. سپس از خدایت بخواه که تو را در زمرۀ سپید رویان قرار دهد نه سیاه رویان.
روی خود را که می‌شویی، بگو: «اللهم بیّض وجهی یوم تسودّ فیه الوجوه، و لا تسوّد وجهی یوم تبیضّ فیه الوجوه».
سپس بیندیش که مردم روز قیامت دو گروه‌اند: گروهی که نامۀ عملشان را به دست راستشان می‌دهند. خداوند جلّ جلاله بر آنان خلعت آمرزش می‌پوشاند، و جاودانگی در بهشت را روزی آنان مقرّر می‌دارد، و در محاسبه بر آنان آسان می‌گیرد.
دست راست خود را که می‌شویی، از خدای تعالی بخواه که تو را از کسانی قرار دهد که نامۀ عمل آنها را به دست راستشان می‌دهند. در آن حال بگو: «اللهم أعطنی کتابی بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حساباً یسیراً»
بدین سان [تا آخر وضو، که با حضور قلب، وضو می‌گیری].
آنگاه نماز شب می‌گزاری، به قلبی خاضع و نفسی فروتنِ خاشع، پس از آن به تعقیب نماز و تلاوت قرآن می‌پردازی، با همان آداب که پیش از این یاد شد.
سپس در درون خود بیندیش که در این جهان نخواهی ماند. بدان که از دنیایی دیگر به این دنیا آمده‌ای تا برای خانۀ آخرتت تجارت کنی. باید بدانی که شریک تو در این تجارت درون توست، تجارتی که سود آن بهشت و رضایت الهی است و زیان آن جاودانگی در دوزخ را در پی دارد.
البته او شریکی خائن است. نفس تو، بندۀ توست، اما بنده‌ای سرکش که گوش به فرمان تو نیست، مگر این که به ناگزیر و قهر، او را امر کنی.
مثلاً به این طریق که چشم و گوش و زبان و شکم و آلت جنسی و دست و پای خود را به او بسپاری، آنگاه به او سفارش کنی و بگویی:
ای نفس! تو را به خدای جلّ جلاله سوگند می‌دهم که در تجارت خود زیان نکنی، چرا که اگر گرفتار زیان شوی و سرمایه‌ات را از دست بدهی، هم خود نابود شده‌ای و هم مرا نابود کرده‌ای.
آنگاه که اعضای بدن را در برابر آن تسلیم کنی و به آن سفارش‌هایی ضروری را داشته باشی، باز هم نسبت به آن غفلت مکن. چگونه از آن غفلت کنی؟ در حالی که وقتی بخواهی پولی به کسی بسپاری تا برایت تجارت کند، آن پول را فقط به کسی می‌سپاری که برای آن به او اطمینان داری، و با این همه از او غفلت نمی‌کنی. لذا به محض توهّم زیان، سرمایه را از او پس می‌گیری.
این است برخورد تو با کسی که امین می دانی. پس چگونه است برخوردت با کسی که بی تردید، خائنش می دانی و خبر داری که لحظات غفلت تو را انتظار می‌کشد تا به زیانی اندازد که هرگز از آن رها نشوی.
وقتی اعضای خود را به او سپاری و سوگندش دهی که تو را در هلاکت نیندازد، بنگر که در آن زمان به چه کاری اشتغال داری. مثلاً اگر می‌خواهی به مجلس درس بروی، باید نیّت خود را – با خلوص تمام – برای خدای تعالی قرار دهی. البته تو کجا و چنان نیتی کجا؟ کسی به چنان نیتی دست می‌یابد که قلب خود را از نجاست دنیادوستی پاکیزه بدارد، و در آن فقط محبّت خدای جلّ جلاله باشد.
دل تو، سرشار از غفلت و شهوت است. پس دست کم باید عزم تو مجاهده با نفس باشد. عزم بر آن بدار که در آن مجلس کسی را آزار ندهی، کسی را شرمنده مسازی و کسی را غیبت یا استهزا نکنی.
بعلاوه، وقتی دیدی گروهی غیبت می‌کنند، اگر توانستی به زبان نرم، آن‌ها را از غیبت باز داری، چنین کن؛ چرا که این زمانی است که اهل امر به معروف و نهی از منکر را مسخره می‌کنند. اما اگر نتوانستی آنها را از غیبت باز داری، و حتی نتوانستی از آن مجلس خارج شوی، کار آنها را به قلب و درون خود زشت بشماری. و باید قصدت فهمیدن باشد نه اظهار فضل بر دیگران.

۳. نیز، از کلام آن بزرگ – قدّس سرّه – در مورد راه‌های مجاهده و دستیابی به تقوا، این مضامین است:
بدانید – بندگان خدا – که مبنای تقوای راستین، حزن شدید دائم است که در قلب باشد. پس هر کس حقیقت تقوا را می‌خواهد، ناگزیر باید به این حزن دست یابد. همان گونه که تحقّق ساختمان بدون پی ریزی امکان ندارد، ورود تقوا به قلب و استقرار آن در دل، بدون این حزن شدید دائم ممکن نیست.
نشانۀ آن چنین است: هیچگاه به حقیقت خنده، نخندی. و هرگز به صورت و قلب – با هم – نخندی، بلکه به قلب خود بگریی و فقط به ظاهر بخندی؛ و قلبت چنان باشد که هرگز خنده‌ای از آن صادر نشود، بلکه غرقۀ دریای حزن باشد؛ چنانکه در خبر آمده است: «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه» (مؤمن اندوه خود را در دل نهان می‌دارد، و گشاده رویی را در صورت دارد).
از این خبر شریف بر می‌آید که در قلب مؤمن، هرگز بشارت وارد نمی‌شود. اخبار به این مضمون فراوان است. اگر خواستی از آن خبردار شوی، به خطبه‌ها و مواعظی رجوع کن که از ائمۀ طاهرین صلوات الله تعالی علیهم اجمعین در وصف اهل تقوا رسیده است.
و بدان که اگر در یک ساعت یا یک روز یا در اغلب اوقات خود محزون باشی، اما در ساعت‌ها یا روزها یا زمانهای دیگر، سرگرم به بازی و خنده شوی، از حزن فاصله بگیری، از خدای جلّ جلاله غافل گردی، گناهان خود را از یاد ببری و به دنیایت دلخوش شوی؛ در این حال، در زمرۀ اهل تقوا نیستی، و بهره و نصیبی از آن نداری.
پس ناگزیر باید حزن، ملکۀ ثابت در نفس تو شود. دستیابی به این حزن بدین صورت عملی می‌شود که به بدیِ حال خود بیندیشی، به گناهان خود زیاد فکر کنی، و ببینی که از عیبهای خود غفلت داری؛ و اگر عیبهای خود را بدانی، نسبت به عیبهای دیگران غافل می‌شوی.
نیز باید بنگری که بدون تردید و شبهه، خدایت را عصیان کرده‌ای، از دشمنش – که دشمن خودت است – پیروی کرده‌ای، در برابر سرور و مولایت جرأت ورزیده‌ای، و نسبت به کسی که به سوی او باز می‌گردی، مخالفت کرده‌ای.
از سوی دیگر، نویدی از جانب خدای بزرگ به تو نرسیده که به آمرزش و رهایی از خسران دست یافته‌ای، و نمی‌دانی که چیزی از کارهای نیک تو پذیرفته شده یا نه، و آیا کاری از تو سر زده که به سبب آن رهایی از دوزخ را امید ببندی یا نه.
وقتی به این مطالب بیندیشی، می‌بینی که زمینه‌های هلاکت در تو موجود است – تا آخر کلامش که همه مفید بود.

۴. مرحوم ملا حسینقلی همدانی ما را به کم کردن معاشرت، بلکه ترک آن – جز به اندازۀ نیاز و ضرورت – سفارش می‌کرد. می‌گفت: معاشرت برای طالب علم، سمّ کشنده است. نیز می‌گفت: از این گونه جلسه‌ها که در حرم مطهّر برپا می‌شود، بپرهیز، و در آنجا وقت خود را صرف مکن، مگر آنکه به تضرّع در برابر امیر المؤمنین- علیه افضل صلوات المصلّین – اشتغال یابی.

۵. به ما امر می‌فرمود که علم اخلاق را مباحثه کنیم.
می‌گفت: دانش پژوهان حوزه‌ها، روزی در حرم مطهر، در کنار هم می‌نشستند و در باب تهذیب اخلاق و تزکیۀ نفس سخن می‌گفتند. در آن روز ما – نزدیک به بیست تن – در کنار استاد بودیم که می‌گفت:
ای گروه! هر یک از شما اسرار نهانی دارد که دوست ندارد کسی بر آنها آگاه شود. وقتی کسی از شما بر امور نهانی دیگری آگاه شود، چه ب سر او می‌آید؟ این مطلب در میان شما است که تعدادی اندک شمار هستید، بیست تن یا کمتر.
حال، چه می‌کنید در روزی که پرده‌ها بر افتد، درونِ همگان آشکار شود، و ضمیر مردمان ظاهر گردد. استاد گفت: این موعظه برای امروز شما کافی است.

۶. یکی از نیکان قصد سفر به شهر خود داشت. از او موعظه خواست. به او گفت: وقتی وارد شهری شدی و خواستی در آن محل جای گیری، نیکان آن را پیدا کن و با آنها معاشرت کن.
شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۵۹
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت

مهدی
۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۴۳
شکر الله مساعیکم الجمیلة. لذت بردیم.